خسته ام این روزها از سن کمتر داشتن
می خورد اینجا به درد من فقط سر داشتن
قصد من این بود از دستی که دادم رفته است
باری از روی دو کوه شانه ات برداشتن
هرکسی دور و بر قاسم نبوده، آمده
کار دستم داده است اینجا برادر داشتن
چند دسته چشم دارد می دود سمت حرم
یک پسر می ارزد اینجاها به دختر داشتن
از توانی که ندارد دست تو فهمیده ام
سخت دارد می شود انگار معجر داشتن
آنقدر زخمی شدی که زجر دارم می کشم
کاش می آمد به کار پیکرت پر داشتن
قد و بالای من از آغوش تو کوچک تر است
تازه می بینم چرا خوب است اکبر داشتن
بس که چشمان تو برگشت از حرم فهمیده ام
داغ سنگینی است روی سینه خواهر داشتن
یوسف دوش نبی در قعر چال افتاده ای
می شود واجب هراز گاهی پیمبر داشتن
(رضا دین پرور)
#مرثیه_عبدالله_بن_الحسن علیه السلام
https://eitaa.com/sobhehoseyni
#اول_صبح_بگویید_حسین_جان_رخصت
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد
https://eitaa.com/sobhehoseyni
پشت خیمه قدم زنان به دعا
داشت با درگه خدا نجوا
ای خدا عاشق عمو هستم
تو خودت راضی اش کن از دستم
چارۀ درد را نمی دانم
او غریب است منکه می دانم
تو اگر بر دلش بیندازی
او به جانبازی ام شود راضی
غیر تو یاوری ندارد او
در حرم اکبری ندارد او
به نفس های عمه ام زینب
یک تنه یاری اش کنم یا رب
من در این حربگاه می جنگم
با تمام سپاه می جنگم
بر لبم بهترین غزل دارم
جام شیرین تر از عسل دارم
منکه شاگرد رزم بَدرِینَم
پسر مجتبای صفّینم
سبط حیدر ز نسل زهرایم
حسن مجتبای اینجایم
دیده ام دوره های بس حساس
شیوة جنگیِ عمو عباس
در کلاس عمو حسین اصلاً
نیست شاگرد اولی چون من
رفته ام دوره شجاعت را
خوب آموختم اطاعت را
در کلاس علیِّ اکبر هم
دورة بندگی ندیدم کم
من گل سرخ و سبز این چمنم
با حسین و سلالة حسنم
می رسانم به اشک و شیون و شین
دست خط حسن به دست حسین
**
چون حسین نامۀ حسن برداشت
خط او دید و روی دیده گذاشت
قاسم بن الحسن تمنا کرد
اذن میدان گرفت و پر وا کرد
کفنی بر تنش عمو پوشاند
و نقابی به روی او پوشاند
پاره ماه سوی میدان شد
لرزه ای در سپاه عدوان شد
ای عجب هیئتی عجب کفنی
هیبتش هاشمی قَدَش حسنی
و انا بن الحسن که افشا شد
لشگر کوفه در تماشا شد
نوجوان و به لشگر افتادن
با یلان عرب در افتادن
هرکه از هر طرف تهاجم کرد
لاجرم دست و پای خود گم کرد
به دَرَک رفت خصم رسوایش
اَزرَقِ شامی و پسرهایش
رزم جانانه اش که غوغا کرد
کینه های مدینه سر وا کرد
دور تا دور او گره افتاد
در میان محاصره افتاد
نیزه ها بود و ماجرای حسن
تیر باران تازه ای به کفن
دشمن از هر طرف که راهش بست
زیر نعل ستور سینه شکست
نالۀ او بلند شد: عمّاه
به حرم می رسید وا اُماه
(محمود ژولیده)
#مرثیه_حضرت_قاسم علیه السلام
https://eitaa.com/sobhehoseyni
آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست
مست مدام شیشه می در بغل شکست
یک بیت ناب خواند که نرخ عسل شکست
فرزند آن بزرگ که پشت جمل شکست
پروانهء رها شده از پیرهن شده است
او بی قرار لحظهء فردا شدن شده است
بر لب گلایه داشت که افتادم از نفس
بی تاب و بی قرار، سراسیمه چون جرس
سهم من از بهار فقط دیدن است و بس؟
بگذار تا رها شوم از بند این قفس
جز دست خط یار به دستم بهانه نیست
خطی که کوفی است ولی کوفیانه نیست
گویی سپرده اند به یعقوب، جامه را
پر کرد از آن معطر یکریز، شامه را
می خواند از نگاه ترش آن چکامه را
هفت آسمان قریب به مضمون نامه را
این چند سطر را ننوشتم، گریستم
باشد برای آن لحظاتی که نیستم
آورده است نامه برایت، کبوترم
اینک کبوترم به فدایت، برادرم
دلواپسم برای تو ای نیم دیگرم
جز پاره های دل چه دلیلی بیاورم
آهنگ واژه ها دل از او برد ناگهان
برگشت چند صفحه به ماقبل داستان
یادش به خیر، دست کریمانه ای که داشت
سر می گذاشتیم به آن شانه ای که داشت
یک شهر بود در صف پیمانه ای که داشت
همواره باز بود درِ خانه ای که داشت
هرچند خانه بود برایش صف مصاف
جز او کدام امام زره بسته در طواف
اینک دلم به یاد برادر گرفته است
شاعر از او بخوان که دلم پر گرفته است
آن شعر را که قیمتِ دیگر گرفته است
شعری که چشم حضرت مادر گرفته است "
از تاب رفت و تشت طلب کرد و ناله کرد
وآن تشت را ز خون جگر باغ لاله کرد”
اینک برو که در دل تنگت قرار نیست
خورشید هم چنان که تویی آشکار نیست
راهی برای لشکر شب جز فرار نیست
پس چیست ابروانت اگر ذوالفقار نیست؟
مبهوت گام هاش، مقدس ترین ذوات
می رفت و رفتنش متشابه به محکمات
بغض عمو درون گلو بی صدا شکست
باران سنگ بود و سبو بی صدا شکست
او سنگ خورد سنگ، عمو بی صدا شکست
در ازدحام هلهله او… بی صدا شکست
(سید حمید رضا برقعی)
#مرثیه_حضرت_قاسم علیه السلام
https://eitaa.com/sobhehoseyni
#اول_صبح_بگویید_حسین_جان_رخصت
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد
https://eitaa.com/sobhehoseyni
#اول_صبح_بگویید_حسین_جان_رخصت
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد
https://eitaa.com/sobhehoseyni
بست بر روی سر عمامه پیغمبر را
رفت تا بلکه پشیمان بکند لشکر را
من به مهمانی تان سوی شما آمدهام
یادتان نیست نوشتید بیا؟ آمدهام
ننوشتید بیا کوه فراهم کردیم؟
پشت تو لشکر انبوه فراهم کردیم
ننوشتید زمین ها همه حاصلخیزند؟
باغ هامان همه دور از نفس پاییزند
ننوشتید که ما در دلمان غم داریم؟
در فراوانی این فصل تو را کم داریم
ننوشتید که هستیم تو را چشم به راه؟
نامه نامه لک لبیک ابا عبدالله
حرف هاتان همه از ریشه و بُن و باطل بود
چشمه هاتان همگی از ده بالا گِل بود
باز در آینه، کوفی صفتان رخ دادند
آیهها را همه با هلهله پاسخ دادند
نیست از چهره آیینه کسی شرمنده
که شکم ها همه از مال حرام آکنده
بیگمان در صدف خالیشان درّی نیست
بین این لشکر وامانده دگر حرّی نیست
بی وفایی به رگ و ریشه آن مردم بود
قیمت یوسف زهرا دو سه مَن گندم بود
آی مردم پسر فاطمه یاری میخواست
فقط از آن همه یک پاسخ آری میخواست
چه بگویم به شما هست زبانم قاصر
دشت لبریز شد از جمله هل من ناصر
در سکوتی که همه مُلک عدم را برداشت
ناگهان کودک شش ماهه علم را برداشت
همه دیدند که در دشت هماوردی نیست
غیر آن کودک گهواره نشین مردی نیست
آیه آیه رجز گریه تلاوت می کرد
با همان گریه خود غسل شهادت می کرد
گاه در معرکه آن کار دگر باید کرد
گریه برنده تر از تیغ عمل خواهد کرد
عمق این مرثیه را مشک و علم می دانند
داستان را همه اهل حرم می دانند
بعد عباس دگر آب سراب است سراب..
غیر آن اشک که در چشم رباب است رباب…
مرغِ در بین قفس این در و آن در میزد
هی از این خیمه به آن خیمه زنی سر می زد
آه بانو چه کسی حال تو را می فهمد؟
علی از فرط عطش سوخت، خدا می فهمد
می رسد ناله آن مادر عاشورایی
زیر لب زمزمه دارد: پسرم لالایی
کمی آرام که صحرا پر گرگ است علی
و خدای من و تو نیز بزرگ است علی
کودک من به سلامت سفرت، آهسته
میروی زیر عبای پدرت آهسته
پسرم می روی آرام و پر از واهمهام
بیشتر دل نگران پسر فاطمه ام
پسرم شادی این قوم فراهم نشود
تاری از موی حسین بن علی کم نشود
تیر حس کردی اگر سوی پدر میآید
کار از دست تو از حلق تو بر میآید
خطری بود اگر، چاره خودت پیدا کن
قد بکش حنجرهات را سپر بابا کن
(سید حمیدرضا برقعی)
#مرثیه_علی_اصغر علیه السلام
https://eitaa.com/sobhehoseyni
غنچۀ شش ماهه ای که بار ندارد
چیدنش آنقدر افتخار ندارد
زود خزان شد گلی که در همه عمرش
تجربۀ دیدن بهار ندارد
کار خودش را برای غربت من کرد
او که نیازی به کارزار ندارد
تشنۀ یک جرعه بود، تیر نمی خواست!
حنجر خشکی که اختیار ندارد
نازکی این گلوی سوخته تابِ –
- تیر نه! شمشیر شعبه دار ندارد!
کار ابالفضل را سه شعبه اگر ساخت
حجم گلوی تو جای خار ندارد
حداقل کم کنید هلهله ها را
کشتن شش ماهه که هوار ندارد
کاش کسی هم به نیزه دار بگوید
نیزه از این طفل انتظار ندارد
(محمدعلی بیابانی)
#مرثیه_علی_اصغر علیه السلام
https://eitaa.com/sobhehoseyni
در بین آب طفلی از قحط آب می سوخت
از هُرم تشنگی اش حتّی سراب می سوخت
خوابید، لیک آن روز با چشم باز خوابید
می بست اگر که پلکش پرهای خواب می سوخت
وجه تشابهی بود در حال طفل و خورشید
هم شیرخواره می سوخت هم آفتاب می سوخت
یک سوی اسب سیراب، یک سوی طفل تشنه
در آن میانه دیدم قلب رباب می سوخت
آیات شوم شیطان، دیدند بین میدان
بر رحل دست بابا قرآن ناب می سوخت
خون گلوی او داد آبی به نخل خوبی
او آب داد ورنه از بُن ثواب می سوخت
(محسن عرب خالقی)
#مرثیه_علی_اصغر علیه السلام
https://eitaa.com/sobhehoseyni
#اول_صبح_بگویید_حسین_جان_رخصت
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد
https://eitaa.com/sobhehoseyni
شش ماهه ترین تشنه به دست پدر آمد
با لب زدنش گریۀ هر سنگ در آمد
در فاصلۀ كوچك یك بوسه به سرعت
بی تاب شد و حوصلۀ تیر سر آمد
این عرض گلو لازمه اش تیر سه شعبه است؟
یا آهن سرد است؟ چرا شعله ور آمد؟
می خواست كه كم تر بشود زحمت شمشیر
با این همه شدت به گلویش اگر آمد
در رگ رگ حلقوم چه سرسخت گره خورد
بابا چه كشیده است كه تا تیر در آمد
مادر شوی و منتظر آن وقت ببینی
قنداقۀ خونین شده ای از پسر آمد
(علیرضا لك)
#مرثیه_علی_اصغر علیه السلام
https://eitaa.com/sobhehoseyni
وسط تشنگی و قحطی آب
گفت لبیک به شه طفل رباب
بند قنداق درید و نالید
ای پدر اصغر خود را دریاب!
غیرتم می کشد ای شاه غریب!
که شدی بی سپه و بی اصحاب
یک سه شعبه ز تو کم خواهد کرد
می شوم من سپر تو به شتاب
من ز گهواره دگر خسته شدم
می روم بر روی دست تو به خواب
می روم تا که نبینم مادر
در اسیری برود بزم شراب
پرچم تشنگی خیمه منم
باب حاجات منم، طفل رباب
(جواد حیدری)
#مرثیه_علی_اصغر علیه السلام
https://eitaa.com/sobhehoseyni