eitaa logo
صبح حسینی
466 دنبال‌کننده
37 عکس
21 ویدیو
1 فایل
صبحتان را با #اشک_بر_اباعبدالله علیه السلام آغاز کنید ارتباط با مدیر کانال 👇 @Alamdar1404
مشاهده در ایتا
دانلود
چه شده نازنین برادر من داری ام من یجیب می خوانی نکند پیش من – زبانم لال- امشبی را فقط تو مهمانی   سنّ و سالی گذشته از زینب با نگاهت مکن پریشانم شک ندارم که خوب می دانی بی تو یک لحظه من نمی مانم   همرهانت که یک به یک رفتند در دلم اضطراب افتاده از امان نامه صحبتی آمد نه! گمانم جواب رد داده!   خوب بنگر چقدر می آید گوشواره به گوش دختر تو کن دعایی که لا اقل آنرا نربایند در برابر تو   کودکت زیر لب به خود میگفت گر بیابانی از عدو داریم خم کجا آوریم بر ابرو باکمان نیست، تا عمو داریم   غرق در غصه آنطرف لیلا در تماشای قامت اکبر این طرف اشک در نگاه رباب پای گهواره ی علی اصغر   دلخوشم کن بگو که شاید صبح دست از کشتن تو بردارند دلخوشم کن بگو برای تو نیست دشنه هایی که بر کمر دارند   در غروب نگاه غمگینت عصر فردات را نظر دارم هرچه – خاکم به سر-شود با تو همه را مو به مو خبر دارم   می روی ّ و به همره زینب زجر و رنج و عذاب می ماند غیرت الله هستی و افسوس خیمه ات بی حجاب می ماند   بر بلندای سرو مانندت کاش یک جای بوسه بگذارند لیک تا آیه آیه ات نکنند -وای من – دست بر نمی دارند   خاک بر فرق من چه میبینم؟ قاتلت جالسٌ علی صدرِک! پیش چشمان بی سوی زهرا مولعٌ سیفَهُ علی نَحرِک   بوسه گاه پیمبر است آنجا بی حیا ! دشنه را زمین بگذار دیدگانش هنوز می بینند بسملم را به حال خود بسپار   محمد مهدی رافع علیه السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
عاشق همیشه قسمتش حیران شدن بود پاره‌گریبان ، بی سر و سامان ‌شدن بود اول قرار ما دو تا قربان شدن بود رفتی و سهم من بلاگردان شدن بود یکسال و نیم آتش‌گرفتن سهم من بود تقدیر پروانه از اول سوختن بود یکسال و نیم از رفتن تو گریه کردم با هر نخ پیراهن تو گریه کردم خیلی برای کشتن تو گریه کردم با خنده‌های دشمن تو گریه کردم هرشب بدون تو هزاران شب گذشته دیگر بیا آب از سر زینب گذشته آخر مرا با غصّه‌ی ایّام بردند با خاطرات سیلی و دشنام بردند بین همان شهری که بزم عام بردند این آخر عمری مرا در شام بردند پروانه ها خاکسترم را جمع کردند از زیر سایه بسترم را جمع کردند گفتم به عبدالله که یاد قَرَن کن کمتر کنارم صحبت از باغ و چمن کن این آخر عمری مرا رو به وطن کن من را میان کهنه پیراهن کفن کن با قاسم و عباسم و اکبر بیائید من را بسوی کربلا تشییع نمائید حالا دگر بال و پری دارم، ندارم در آتشت خاکستری دارم، ندارم من سایه‌ی بالاسری دارم، ندارم چیزی به جز چشم تری دارم، ندارم آنقدر بین کوچه‌ها بال و پرم سوخت آنقدر بعد کربلا موی سرم سوخت باور نخواهی کرد با اغیار رفتم با چادر پاره سر بازار رفتم خیلی میان کوچه‌ها دشوار رفتم با ناسزای تند نیزه‌دار رفتم یادم نرفته دست بر پهلو گرفتم با آستینم با چه وضعی رو گرفتم یادم نرفته دور تو جنجال کردند جمعیتی را وارد گودال کردند آن ده سواری که تو را پامال کردند دیدم تنت را زنده‌زنده چال کردند یادم نرفته دست و پا گم کرده بودم در گوشه‌ی مقتل تو را گم کرده بودم دیر آمدم دیدم سرت دست کسی رفت عمّامه‌ی پیغمبرت دست کسی رفت هم یادگار مادرت دست کسی رفت هم روسریِ دخترت دست کسی رفت هم خویش را پهلوی تو انداختم من هم چادرم را روی تو انداختم من محمد جواد پرچمی سلام الله علیها http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
لطف حسین مارا تنها نمی گذارد گر خلق وا گذارد او وا نمی گذارد او کشتی نجات و کشتی شکسته مائیم مولا به کام غرقاب مارا نمی گذارد هل من معین اورا باید جواب دادن شیعه امام خود را تنها نمی گذارد زهرا به دوستانش قول بهشت داده است برروی گفته خویش او پا نمی گذارد ما و فسرده حالی مولا نمی پسندد مسکین و دست خالی مولا نمی گذارد از بس گناهکاریم ما مستحق ناریم  باید که سوخت مارا زهرا نمی گذارد شاعر: مويد   علیه السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
این اسبها که روی تن تو دویده اند طرحی جدید از بدنت آفریده اند   ای عطر سیب سرخ ، تمامی قافله از روی نیزه رایحه ات را شنیده اند   ساعات عصر ابر سیاه براده ها از هم تمام پیکرتان را بریده اند   تنگ غروب در پی هفده سر دگر عکس  تو را به صفحه نیزه کشیده اند   در زیر آفتاب همه برق می زنند سر نیزه های کوفی عجب آب دیده اند   شاعر: محمد رضا شمس علیه السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
 اینجا هزار حرمله در انتظار توست  آقا برای آمدنت کم شتاب کن  رحمی به روز من نه به روز رقیه کن  فکری به حال من نه به حال رباب کن  رحمی نمی کنند عزیزم به هیچ کس  حتی به تشنه ای که فقط شیر خواره است  در کوفه ای که وعده ی سوغات مردمش  تنها برای دخترکان گوشواره است  اینجا نیا که آخر سر چشم می زنند  این چشم ها به قامت آب آورت حسین  این دستها که دیده ام از کینه می برند  انگشت را به خاطر انگشترت حسین  برگرد جان من که نبینی ز بام ها  آتش کشیده اند سر و دست و شانه را  یا از فراز نیزه نبینی که می زنند  بر پیکر سه ساله ی تو تازیانه را  می ترسم از دمی که بیایند دختران  با گونه های زخمی و نیلوفری،میا  این شهر بی حیاست به جان سکینه ات  می ترسم از حرامی و بی معجری میا  (حسن لطفی)  علیه السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872