eitaa logo
صبح حسینی
474 دنبال‌کننده
37 عکس
21 ویدیو
1 فایل
صبحتان را با #اشک_بر_اباعبدالله علیه السلام آغاز کنید ارتباط با مدیر کانال 👇 @Alamdar1404
مشاهده در ایتا
دانلود
روز و شب درد کشیدی بدنت خوب نشد تا سحر آب شدی زخم تنت خوب نشد لاله های به روی پیرهنت خوب نشد جگرت سوخت ولی سوختنت خوب نشد آینه بودی و یکباره ترک خوردی تو من بمیرم سر من بود کتک خوردی تو ضربه ای خورد به در ، پیکرت افتاد زمین تا تو خوردی به زمین دخترت افتاد زمین اشک از گوشه ي چشم تَرَت افتاد زمین چادرت پاره شد و از سرت افتاد زمین بوتراب تو که بی تاب شود حق دارد پدر خاک اگر آب شود حق دارد روزگار من اگر بر تو غم اندوخت ببخش رنگ رخسار تو را باز برافروخت ببخش گیسویت در وسط خانه اگر سوخت ببخش سینه ات را نوک مسمار به در دوخت ببخش سلام الله علیهم https://eitaa.com/sobhehoseyni
بی تو این شب، شبِ غم بار مرا می بیند درد، این درد چه بسیار مرا می بیند جز تو یک شهر دلِ آزار مرا می بیند چشمت انگار که این بار مرا می بیند ولی انگار نه انگار مرا می بیند   بازکن پلک که از خانه خجالت نکشم بی تو از آه یتیمانه خجالت نکشم شانه ای زن که از این شانه خجالت نکشم تو و پیراهن مردانه خجالت نکشم چشم بی جان تو ای یار مرا می بیند   زحمتِ دخترِ تب کرده تو را خوب نکرد اشکش افسوس که سر دردِ تو را خوب نکرد روی نیلی شده ي زرد تو را خوب نکرد زخم های جگر مرد تو را خوب نکرد چه کنم دخترکت زار مرا می بیند   با که گویم تن بیمار چرا خونین است سنگ غلست، در و دیوار چرا خونین است باز می شویم و هر بار چرا خونین است انحنای نوک مسمار چرا خونین است وای از آن میخ که خون بار مرا می بیند   قاتلت گفت که دشمن شکنش را کشتیم خوب شد پای علی سینه زنش را کشتیم نه فقط فاطمه با او حسنش را کشتیم می زند داد به لبخند زنش را کشتیم تاکه در مسجد و بازار مرا می بیند   آه از آن روز که کارم به تماشا افتاد رد پایی به روی چادرت آنجا افتاد من زمین خوردم و بانوی من از پا افتاد ضربه ای آمد و بر بازوی تو جا افتاد باز این روضه ي دشوار مرا می بیند   قنفذ از راه از آن لحظه که آمد می زد تازه می کرد نفس را و مجدد می زد وای از دست مغیره چقدر بد می زد جای هر کس که در آن روز نمیزد می زد باز با خنده در انظار مرا می بیند   می روی زخمی و زخم ِدل من باقی ماند راز ِسر بسته یِ چشمانِ حسن باقی ماند کفنت می کنم اما دو کفن باقی ماند کهنه پیراهن و یك پاره بدن باقی ماند پسرت بي سر و دستار مرا ميبيند   ترسم اين است بريزند بدنش را بكِشند جلوي دختر ِ من پيرهنش را بكِشند نيزه ها نقشه ي برهم زدنش را بكِشند دارد آن چشمه ي ديدار مرا ميبيند (حسن لطفي) سلام الله علیهم https://eitaa.com/sobhehoseyni
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد https://eitaa.com/sobhehoseyni
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد https://eitaa.com/sobhehoseyni
چشمهای خرابه روشن شد،السلام علیک سر،بابا   می پرد پلک زخمیم از شوق،ذوق کرده است این قدر بابا  در فضای سیاه دلتنگی،چشمهایم سفید شد از داغ   سوختم،ساختم بدون تو،خشک شد چشم من به در بابا     این سفر را چگونه طی کردی؟،با شتاب آمدی تنت جا ماند   گاه با پای نیزه می رفتی،گاه گاهی به پای سر بابا  از نگاهم گدازه می ریزد،اشک نه خون تازه می ریزد   سینه آتشفشانی از داغ است،دخترت کوه خون جگر بابا  گوشه ی این قفس گرفتارم،شور پرواز در سرم دارم   تکه ای آسمان اگر باشد،قدر یک مشت بال و پر بابا  شعله ور شد کبوتر بوسه،سوخته شاخه ی لبان تو   خیزران از لبان شیرینت،قند دزدیده یا شکر بابا؟  شام سر تا به پا همه چشمند،قد و بالای من تماشا شد   من شهید نگاه می باشم،کشته ی این همه نظر بابا  دارم از داغ کوچه می گویم،باغ آتش بهشت پهلویم   با تمام وجود حس کردم،مادرت را به پشت در بابا  قدری آغوش عمه پوشیدم،کاش می مردم و نمی دیدم   یا که معجر بده همین حالا،یا که امشب مرا ببر بابا  عمه در قحط غیرت یک مرد،بین طوفان سنگ و زخم و درد   خم به ابروش هم نمی آورد،شیر زن بود شیر نر بابا  طعنه ها قد کمانی اش کردند،تیر شد در نگاهشان هر بار   تا به من خیره شد نگاه سنگ،سینه ی او شده سپر بابا  نه از این بیشتر نمی خواهم،تا که سربار خواهرت باشم   جان عمه نرو بدون من،قصه ی من رسیده سر بابا  (سید مسیح شاه چراغی)  سلام الله علیها https://eitaa.com/sobhehoseyni
وقتي كه آمدي به برم نور ديده ام  گفتم كه بازهم نكند خواب ديده ام  بابا منم شكوفه سيب سه ساله ات  حالا ببين چه سرخ و سياه و رسيده ام  خيلي ميان راه اذيت شدم ولي  رنج سفر به شوق وصالت كشيده ام  اينرا بدان كه بين تو و تازيانه ها  نام تو را به قيمت سيلي خريده ام  در بين اين مسير پر از غصه بارها  از آسمان ناقه چو باران چكيده ام  پايم سرم تمام تنم درد مي كند  از بس كه زجر در دل صحرا كشيده ام  كم سو شده دو چشم من از ضربه هاي او  حتي به زور صوت رسا را شنيده ام  از راه رفتنم تعجب نكن كه من  طعم بد شكستن پهلو چشيده ام  پاهاي من همه پر تاول شده ببين  خيلي به روي خار بيابان دويده ام  چادر ز عمه قرض گرفتم كه زير آن  پنهان كنم ز روي تو گوش دريده ام  بشنو تمام خواهش اين پير كودكت  من را ببر كه جان تو ديگر بريده ام     عمه كه پاسخي به سؤالم نمي دهد  آيا شبيه مادر قامت خميده ام؟     پاهاي من همه پر تاول شده ز بس  از ترس او ميان بيابان دويده ام     (محمد بیابانی)  سلام الله علیها https://eitaa.com/sobhehoseyni
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد https://eitaa.com/sobhehoseyni
ماجرایست ماجرای سرت  به لبم بود روضه های سرت  همه جاپشت نیزه ی سرتو  دخترت رفت پابه پای سرت  حسرت دخترت فقط این است  سرمن بود کاش جای سرت  نیزه دارتو باهمه لج کرد  دردسرشد پدربرای سرت  لب نی، سنگ، بی هوا سیلی  هرچه آمد سرم فدای سرت  چقدر مشکل است تشخیصت  نا مرتب شده نمای سرت  چه به این روز دختر آوردی  از سر نیزه سردر آوردی  ***  جای سالم نمانده در تن من  آه زجر آوراست ماندن من  پاره شد تا لباس من خندید  چقدر بی حیاست دشمن من  چقدر وحشیانه می انداخت  غل وزنجیر رابه گردن من  بازوی من شکست وبی حس شد  مثل عمه شده شکستن من  غیرت عمه رابه جوش آورد  به روی خاک ها نشستن من  پدرم با سر آمده یعنی  شده نزدیک وقت رفتن من  شانه ام تیر می کشد بابا  بار زنجیر می کشد بابا   ***  از روی ناقه دخترت افتاد  مثل افتادن پرت افتاد  سرت از روی نیزه های بلند  تاکه افتاد خواهرت افتاد  سر اصغر کنار ناقه من  از روی نیزه با سرت افتاد  او یک تازیانه وحشی  به سروروی دخترت افتاد  بی هوا تاکه زجر من را زد  دخترت یاد مادرت افتاد  گفتم ای شمر بشکند دستت  چشم من تا به حنجرت افتاد  شب آخر رسیده می دانم  عمر من سر رسیده می دانم  (مسعود اصلانی)  سلام الله علیها   https://eitaa.com/sobhehoseyni
فریادها چو راه سفرها کشیده اند  شب ها کشیده اند، سحرها کشیده اند  سنگینی ام به قدر دو تا بوسه مانده است  وزن مرا نسیم سحرها کشیده اند  فکرم پس از تو دست کشیدن ز زندگی ست  دست مرا ز بس به سفرها کشیده اند  نائب گرفته ام که کشد آه جای من  آه مرا نسیم سحرها کشیده اند  این قوم بسته اند به ناخن حنای عید  ناخن ز بس به روی جگرها کشیده اند  پوشیدنی نمانده برایم به غیر چشم  هر چیز را که بود به سرها کشیده اند  سنگین تر است از همه ی بار کائنات  نازی که دختران ز پدرها کشیده اند  حرف و حدیث موی سر من دراز شد   در شام و کوفه بس که خبرها کشیده اند  نقش تو را به نوک سنان ها کشانده اند  نقشه برای من به گذرها کشیده اند  آمد به حرف طفل تو با خال و خط تو  زیر زبان من به هنرها کشیده اند  هم پرده نیست با کمی از گوش درد من  دردی که گوش ها ز خبرها کشیده اند  چشمم هنوز منتظر دست های توست  زآن سرمه ها که وقت سحرها کشیده اند  شد سایه ام بلندتر از من به پای نی  چون سایه ها به نور قمرها کشیده اند  معنی، لب حسین کرامت نمود، اگر  از خیزران تلخ شکرها کشیده اند  (محمد سهرابی)   سلام الله علیها   https://eitaa.com/sobhehoseyni
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد https://eitaa.com/sobhehoseyni
بهترین بنده ی خدا زینب  هل اتی زینب، انمّا زینب  ریشه ی صبر انبیا زینب  زینبا زینبا و یا زینب  بانی روضه های غم زینب  تا ابد مبتلای غم زینب  گفت ای مصطفای عاشورا  ای فدای تو زینب کبری  تو علی هستی و منم زهرا  پس فدای تمام پهلوها  سر خواهر فدای این سر تو  همه ی ما فدای اکبر تو  گفت ای شاه ما اجازه بده  حضرت کربلا اجازه بده  جان این بچه ها اجازه بده  جان زهرا اجازه بده  قبل از آنکه سر تو را ببرند  این سر خواهر تو راببرند  من هوای تو را به سر دارم  به هوای تو بال و پر دارم  از غریبی تو خبر دارم  دو پسر نه، دو تا سپر دارم  زحمتم را بیا به باد مده  اشتیاق مرا به باد مده  در دل خیمه خسته اند این دو  سر راهت نشسته اند این دو  دل به لطف تو بسته اند این دو  با بزرگان نشسته اند این دو  این دو با یار تو بزرگ شده اند  با علمدار تو بزرگ شده اند  در کرم سائلی به دست آور  زین دو تا حاصلی به دست آور  سپر قابلی به دست آور  تا توانی دلی به دست آور  دل شکستن هنر نمی باشد  نظرت هم اگر نمی باشد  ای فدایت تمامی سرها  سر چه باشد به پای دلبرها  از چه در اشتیاق خواهر ها  تو نظر می کنی به دیگرها  آخرش یا اجازه می گیرم  یا همین کنج خیمه می میرم     ای برادر اشاره ای فرما  ذوقشان را نظاره ای فرما  رد مکن راه چاره ای فرما  لااقل استخاره ای فرما  ورنه نیزه به دست می گیرم  جان هر آنچه هست می گیرم  تو اگر مبتلا شوی چه کنم ؟  پیش چشمم فدا شوی چه کنم ؟  پیش من سر جدا شوی چه کنم ؟  کشته ی زیر پا شوی چه کنم؟  وای اگر حنجرت شکسته شود  پیش من پیکرت شکسته شود  (علی اکبر لطیفیان)  سلام الله علیها https://eitaa.com/sobhehoseyni
حضرت عاطفه لطف تو اگر بگذارد  دل آیــینه ای ام قصــد تقــرب دارد   آسمانم همه ابری است، تماشایش کن   «نه» نگو چون به تلنگر زدنی می بارد  حرفم این است که لطمه به غرورم نزنی  دست رد بر جگــر تنگ بلــورم نزنی  مهلتی تا که کنــار تو تلالــؤ بکنم  با دل سوخته ات بیعتی از نو بکنم  نذر کردم که به اندازه ی وسعم آقا!  همه هستی خود نذر سر تو بکنم  دو پســر نزد تو با چشـــم ترم آوردم  دو جگر گوشه ز جنس جگرم آوردم  هر دو بر گوشه ی دامان شما ملتمس اند  بر در خانه ی احساس شما ملتمس اند  در دل کوچکشان عشق شما می جوشد  تا که گردند به قربان شما ملتمس اند  هر دو تا شیرِ مرا با غم تو نوشیدند  از شب پیش برای تو کفن پوشیدند  حضرت آینه بگذار سرافراز شوم  در شعاع کرمت بشکُفم و باز شوم  طپش ام کند شده مرحمتی کن آقا!  تا به پایان نرســم باز هم آغاز شوم  این حریصان شهادت ز پی نان توأند  هر دو از روز ازل دست به دامان توأند  پیش از آنی که بیایند تفأّل زده اند  عطر بر پیرهن و شانه به کاکل زده اند  یک دهه فاطمیه گریه به زهرا کردند  تا که بر دامن تو چنگ توسل زده اند  (سعید توفیقی)   سلام الله علیها https://eitaa.com/sobhehoseyni
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد https://eitaa.com/sobhehoseyni
از نسل حیدرم، حسنی زاده ام عمو  از کوچکی به دست تو دلداده ام عمو  با سن و سال کوچکم آماده ام عمو  افتاده ای زمین و من افتاده ام عمو  حالا زمان مردی و پیکارم آمده  بابایم از مدینه به دیدارم آمده  کشته شدن به راه تو باشد سعادتم  چشم انتظار لحظه پاک شهادتم  من هم مدافع حرمم، از ارادتم  هوهوی ذوالفقار من اوج عبادتم  ابن الحسن فدای جراحات پیکرت  من مرده ام مگر که بیفتد ز تن سرت  دیدم بریده شد نفسِ ربنایِ تو  در زیر دست و پاست عمو دست و پای تو  می آمد از اَواخرِ مقتل صدای تو  از خیمه آمدم که بمیرم برای تو  خوردم قسم به فاطمه، تا زنده ام عمو  با سنّ کم برای تو رزمنده ام عمو  هرطور شد دویدم و بی حال دیدمت  در زیر چکمه ها چه بد اقبال دیدمت  اصلاً تو را بدون پر و بال دیدمت  وقتی رسیدم، در تهِ گودال دیدمت  دیدم که شمر روی تنت راه می‌رود  دارد نفس ز سینه ی تو آه، میرود  دستم اگر شکسته، فدایِ سرِ شما  این حنجرم فدای علی اصغرِ شما  امروز که فتادم عمو در برِ شما  شد زنده روضه های غمِ مادر شما  از مادرت شکست اگر پهلو ای عمو  از من بریده شد به رهت بازو ای عمو  (رضاباقریان) علیه السلام   https://eitaa.com/sobhehoseyni
خسته ام این روزها از سن کمتر داشتن  می خورد اینجا به درد من فقط سر داشتن  قصد من این بود از دستی که دادم رفته است  باری از روی دو کوه شانه ات برداشتن  هرکسی  دور و بر قاسم نبوده، آمده  کار دستم داده است اینجا برادر داشتن  چند دسته چشم دارد می دود سمت حرم  یک پسر می ارزد اینجاها به دختر داشتن  از توانی که ندارد دست تو فهمیده ام  سخت دارد می شود انگار معجر داشتن  آنقدر زخمی شدی که زجر دارم می کشم  کاش می آمد به کار پیکرت پر داشتن  قد و بالای من از آغوش تو کوچک تر است  تازه می بینم  چرا خوب است اکبر داشتن  بس که چشمان تو برگشت از حرم فهمیده ام  داغ سنگینی است روی سینه خواهر داشتن  یوسف دوش نبی در قعر چال افتاده ای  می شود واجب هراز گاهی پیمبر داشتن  (رضا دین پرور)  علیه السلام   https://eitaa.com/sobhehoseyni
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد https://eitaa.com/sobhehoseyni
 پشت خیمه قدم زنان به دعا  داشت با درگه خدا نجوا  ای خدا عاشق عمو هستم  تو خودت راضی اش کن از دستم  چارۀ درد را نمی دانم  او غریب است منکه می دانم  تو اگر بر دلش بیندازی  او به جانبازی ام شود راضی  غیر تو یاوری ندارد او  در حرم اکبری ندارد او  به نفس های عمه ام زینب  یک تنه یاری اش کنم یا رب  من در این حربگاه می جنگم  با تمام سپاه می جنگم  بر لبم بهترین غزل دارم  جام شیرین تر از عسل دارم  منکه شاگرد رزم بَدرِینَم  پسر مجتبای صفّینم  سبط حیدر ز نسل زهرایم  حسن مجتبای اینجایم  دیده ام دوره های بس حساس  شیوة جنگیِ عمو عباس  در کلاس عمو حسین اصلاً  نیست شاگرد اولی چون من  رفته ام دوره شجاعت را  خوب آموختم اطاعت را  در کلاس علیِّ اکبر هم  دورة بندگی ندیدم کم  من گل سرخ و سبز این چمنم  با حسین و سلالة حسنم  می رسانم به اشک و شیون و شین  دست خط حسن به دست حسین  **  چون حسین نامۀ حسن برداشت  خط او دید و روی دیده گذاشت  قاسم بن الحسن تمنا کرد  اذن میدان گرفت و پر وا کرد  کفنی بر تنش عمو پوشاند  و نقابی به روی او پوشاند  پاره ماه سوی میدان شد  لرزه ای در سپاه عدوان شد  ای عجب هیئتی عجب کفنی  هیبتش هاشمی قَدَش حسنی  و انا بن الحسن که افشا شد  لشگر کوفه در تماشا شد  نوجوان و به لشگر افتادن  با یلان عرب در افتادن  هرکه از هر طرف تهاجم کرد  لاجرم دست و پای خود گم کرد  به دَرَک رفت خصم رسوایش  اَزرَقِ شامی و پسرهایش  رزم جانانه اش که غوغا کرد  کینه های مدینه سر وا کرد  دور تا دور او گره افتاد  در میان محاصره افتاد  نیزه ها بود و ماجرای حسن  تیر باران تازه ای به کفن  دشمن از هر طرف که راهش بست  زیر نعل ستور سینه شکست  نالۀ او بلند شد: عمّاه  به حرم می رسید وا اُماه  (محمود ژولیده)  علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseyni
آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست  مست مدام شیشه می در بغل شکست  یک بیت ناب خواند که نرخ عسل شکست  فرزند آن بزرگ که پشت جمل شکست  پروانهء رها شده از پیرهن شده است  او بی قرار لحظهء فردا شدن شده است  بر لب گلایه داشت که افتادم از نفس  بی تاب و بی قرار، سراسیمه چون جرس  سهم من از بهار فقط دیدن است و بس؟  بگذار تا رها شوم از بند این قفس  جز دست خط یار به دستم بهانه نیست  خطی که کوفی است ولی کوفیانه نیست  گویی سپرده اند به یعقوب، جامه را  پر کرد از آن معطر یکریز، شامه را  می خواند از نگاه ترش آن چکامه را  هفت آسمان قریب به مضمون نامه را  این چند سطر را ننوشتم، گریستم  باشد برای آن لحظاتی که نیستم  آورده است نامه برایت، کبوترم  اینک کبوترم به فدایت، برادرم  دلواپسم برای تو ای نیم دیگرم  جز پاره های دل چه دلیلی بیاورم  آهنگ واژه ها دل از او برد ناگهان  برگشت چند صفحه به ماقبل داستان  یادش به خیر، دست کریمانه ای که داشت  سر می گذاشتیم به آن شانه ای که داشت  یک شهر بود در صف پیمانه ای که داشت  همواره باز بود درِ خانه ای که داشت  هرچند خانه بود برایش صف مصاف  جز او کدام امام زره بسته در طواف  اینک دلم به یاد برادر گرفته است  شاعر از او بخوان که دلم پر گرفته است  آن شعر را که قیمتِ دیگر گرفته است  شعری که چشم حضرت مادر گرفته است "  از تاب رفت و تشت طلب کرد و ناله کرد  وآن تشت را ز خون جگر باغ لاله کرد”  اینک برو که در دل تنگت قرار نیست  خورشید هم چنان که تویی آشکار نیست  راهی برای لشکر شب جز فرار نیست  پس چیست ابروانت اگر ذوالفقار نیست؟  مبهوت گام هاش، مقدس ترین ذوات  می رفت و رفتنش متشابه به محکمات  بغض عمو درون گلو بی صدا شکست  باران سنگ بود و سبو بی صدا شکست  او سنگ خورد سنگ، عمو بی صدا شکست  در ازدحام هلهله او… بی صدا شکست  (سید حمید رضا برقعی)  علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseyni
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد https://eitaa.com/sobhehoseyni
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد https://eitaa.com/sobhehoseyni
بست بر روی سر عمامه پیغمبر را  رفت تا بلکه پشیمان بکند لشکر را  من به مهمانی تان سوی شما آمده‌ام  یادتان نیست نوشتید بیا؟ آمده‌ام  ننوشتید بیا کوه فراهم کردیم؟  پشت تو لشکر انبوه فراهم کردیم  ننوشتید زمین ها همه حاصلخیزند؟  باغ هامان همه دور از نفس پاییزند  ننوشتید که ما در دلمان غم داریم؟  در فراوانی این فصل تو را کم داریم  ننوشتید که هستیم تو را چشم به راه؟  نامه نامه لک لبیک ابا عبدالله  حرف هاتان همه از ریشه و بُن و باطل بود  چشمه هاتان همگی از ده بالا گِل بود  باز در آینه، کوفی صفتان رخ دادند  آیه‌ها را همه با هلهله پاسخ دادند  نیست از چهره آیینه کسی شرمنده  که شکم ها همه از مال حرام آکنده  بی‌گمان در صدف خالی‌شان درّی نیست  بین این لشکر وامانده دگر حرّی نیست  بی وفایی به رگ و ریشه آن مردم بود  قیمت یوسف زهرا دو سه مَن گندم بود  آی مردم پسر فاطمه یاری می‌خواست  فقط از آن همه یک پاسخ آری می‌خواست  چه بگویم به شما هست زبانم قاصر  دشت لبریز شد از جمله هل من ناصر  در سکوتی که همه مُلک عدم را برداشت  ناگهان کودک شش ماهه علم را برداشت  همه دیدند که در دشت هماوردی نیست  غیر آن کودک گهواره نشین مردی نیست  آیه آیه رجز گریه تلاوت می کرد  با همان گریه خود غسل شهادت می کرد  گاه در معرکه آن کار دگر باید کرد  گریه برنده تر از تیغ عمل خواهد کرد  عمق این مرثیه را مشک و علم می دانند  داستان را همه اهل حرم می دانند  بعد عباس دگر آب سراب است سراب..  غیر آن اشک که در چشم رباب است رباب…  مرغِ در بین قفس این در و آن در می‌زد  هی از این خیمه به آن خیمه زنی سر می زد  آه بانو چه کسی حال تو را می فهمد؟  علی از فرط عطش سوخت، خدا می فهمد  می رسد ناله آن مادر عاشورایی  زیر لب زمزمه دارد: پسرم لالایی  کمی آرام که صحرا پر گرگ است علی  و خدای من و تو نیز بزرگ است علی  کودک من به سلامت سفرت، آهسته  می‌روی زیر عبای پدرت آهسته  پسرم می روی آرام و پر از واهمه‌ام  بیشتر دل نگران پسر فاطمه ام  پسرم شادی این قوم فراهم نشود  تاری از موی حسین بن علی کم نشود  تیر حس کردی اگر سوی پدر می‌آید  کار از دست تو از حلق تو بر می‌آید  خطری بود اگر، چاره خودت پیدا کن  قد بکش حنجره‌ات را سپر بابا کن  (سید حمیدرضا برقعی)  علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseyni
غنچۀ شش ماهه ای که بار ندارد  چیدنش آنقدر افتخار ندارد  زود خزان شد گلی که در همه عمرش  تجربۀ دیدن بهار ندارد  کار خودش را برای غربت من کرد  او که نیازی به کارزار ندارد  تشنۀ یک جرعه بود، تیر نمی خواست!  حنجر خشکی که اختیار ندارد  نازکی این گلوی سوخته تابِ –  - تیر نه! شمشیر شعبه دار ندارد!  کار ابالفضل را سه شعبه اگر ساخت  حجم گلوی تو جای خار ندارد  حداقل کم کنید هلهله ها را  کشتن شش ماهه که هوار ندارد  کاش کسی هم به نیزه دار بگوید  نیزه از این طفل انتظار ندارد  (محمدعلی بیابانی) علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseyni
در بین آب طفلی از قحط آب می سوخت  از هُرم تشنگی اش حتّی سراب می سوخت  خوابید، لیک آن روز با چشم باز خوابید  می بست اگر که پلکش پرهای خواب می سوخت  وجه تشابهی بود در حال طفل و خورشید  هم شیرخواره می سوخت هم آفتاب می سوخت  یک سوی اسب سیراب، یک سوی طفل تشنه  در آن میانه دیدم قلب رباب می سوخت  آیات شوم شیطان، دیدند بین میدان  بر رحل دست بابا قرآن ناب می سوخت  خون گلوی او داد آبی به نخل خوبی  او آب داد ورنه از بُن ثواب می سوخت  (محسن عرب خالقی) علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseyni
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد https://eitaa.com/sobhehoseyni
 شش ماهه ترین تشنه به دست پدر آمد  با لب زدنش گریۀ هر سنگ در آمد  در فاصلۀ كوچك یك بوسه به سرعت  بی تاب شد و حوصلۀ تیر سر آمد  این عرض گلو لازمه اش تیر سه شعبه است؟  یا آهن سرد است؟ چرا شعله ور آمد؟  می خواست كه كم تر بشود زحمت شمشیر  با این همه شدت به گلویش اگر آمد  در رگ رگ حلقوم چه سرسخت گره خورد  بابا چه كشیده است كه تا تیر در آمد  مادر شوی و منتظر آن وقت ببینی  قنداقۀ خونین شده ای از پسر آمد  (علیرضا لك)  علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseyni