🔹 پرتره ایسم 🔹
بی مقدمه، خون شهید برای هنرمند چقدر ارزش دارد؟ آیا هنرمند، خود را مدیون شهید و همسو با آرمان شهید میداند؟ اگر چنین است - که ان شاالله چنین است - به راستی کاری که باید در محضر شهید انجام دهیم چیست؟ طراحی یک پرتره (چهره نگاره) از شهید برای بزرگداشت او ؟ و بعد چه میکنیم؟ شهادت ، عرصه ی شکسته شدن روزمرگی های محاسبات مادی است. آیا قاب های هنر ما هم چنین رنگی دارند؟ هنرهای تجسمی ، امروز غرق در روزمرگی و "سکوت" است. این سکوت چه نسبتی با آن همه بی قراری شهید دارد؟ با رفتن یک شهید، فقط یک پرتره ، جای او میگذاریم. این "پرتره ایسم"، درد بزرگ هنر امروز مااست. پرترهایسم یکی از جلوه های این "هنرِ ساکت" است. شهید، رنج مسیر را به جان خریده و با خونش کارستان کرده. حالا ما با بوم تصویرمان ، برای روایت داستانِ "واقعی" او چه کردهایم؟
آیا به راستی تمام بضاعت و ظرفیت هنرهای تجسمی همین است یا اینکه ما خواسته و ناخواسته به راحت ترین انتخابها اکتفا می کنیم و شهید را در یک قابِ ساکت می خشکانیم و تمام. کمی آن طرف تر را نگاهی بیندازیم که دمشن برای "باطلِ" خود سر از پا نمیشناسد، ولی ما... انگار برای ما همین کافی است که شهیدمان، لبخندی بزند و لحظاتی حالمان را خوب کند. وقتی معتقدیم شهید، زنده است، این قاب های منجمد شده ، غیر از تبعید و سانسور "واقعیتِ حیاتِ" شهید ، کار دیگری هم میکنند؟
ما با این پرترهها به یاد شهید میافتیم ، ولی مگر همان عکس های یادگاری شخصی ، که از او مانده همین کار را برایمان نمیکند؟ ما با هنرمان چه چیزی را منکشف میکنیم ؟ چه سوالی، چه دردی و چه عظمتی را نشان میدهیم ؟ شهید خط آتش را میبیند و برای دشمن خط و نشان میکشد. ما چه خط و نشانی روی بوم مان مینشانیم؟ از کدام آرمان شهید حراست میکنیم ؟ آیا گوشهای از عالمِ بزرگ شهید را نمایان میکنیم ؟
ای کاش تلخیِ این "فقدان روایت" و "هجمه ی این سکوت" ، فقط در همین پرتره ها خلاصه میشد. ای کاش این روزها بگذرد و کسانی، عهدی دوباره با شهید ببندند، کسانی که خود را مدیون شهید میدانند و هر روزشان را با او زندگی میکنند... و شبیه او.
#آرمان
#هنر_دینی
#پرتره_ایسم
@sobhemontazer
🔹 خیلی دور، خیلی نزدیک 🔹
نویسنده/شاعر/نقاش محترم (چه فرقی می کند) دوربین سلفی اش را روشن می کند، همینطور که چشم در چشمت زل زده راه می افتد، از کنار پرچم ها که عبور می کند می فهمی در گلزار شهدای بهشت زهرااست. شروع می کند : "بیاین یه بار این وصیت نامه ها رو بخونیم ببینیم آرمان این شهیدا واقعا چی بوده ..."، بعد می رود سراغ اصل حرفش : "یعنی ما نزدیک سیصد هزار تا شهید دادیم برای همین یه تیکه روسری؟"، قاطعیتش از چشمانش سر ریز می کند : "بیاین دیگه این دعوای مسخره رو تموم کنیم... "
اگر آن وصیت نامه ها را ندیده باشی، ممکن است حرف های هنرمند محترم را باور کنی، ممکن است آرمان های شهدا را در همان چاله ای که این هنرمند محترم کنده ، کنار مزار شهدا دفن کنی. ولی اگر خودت آن حرف های دم آخر شهدا را خوانده باشی، از خودت می پرسی اینها که قبل از رفتن، از همه چیز بریدند، اینها که در وصیت نامه هایشان کلید واژه و نگرانیِ پرتکرارشان "حجاب" بود ، چقدر می توانند مظلوم باشند که کسی کنار مزارشان ایستاده باشد و به نام آرمان خواهی، به آنها دروغ ببندد؟
هنرمند محترم باصدای رسا خطابه اش را ادامه میدهد، و تو هر چه قدر با خودت کلنجار میروی نمی فهمی که این چه قساوتی است که نمی تواند درک کند که باحجابی یا بی حجابی ، دعوای یک تکه پارچه نیست، دعوا بر سر عشق است. این چه آرمان خواهی کوری است که نمی تواند درک کند بی حجابی یعنی سلطه شهوت های شعله کشیده بر حریم خانه هایمان؛ یعنی عمومی شدن زن... یعنی مرگ عشق های رویایی. با چنین زن و مردی می خواهید به کدام آرمان برسید؟ در این عدالت ساختگی تان سهمی برای عشق های پاک هم وجود دارد؟
اسم آرمان های پاک ترین مردان خدا را می گذارند "یک تکه پارچه" تا تحقیرش کنند، تا فراموش شود که موضوع این تکه پارچه ها، حفظ شدن خاص شدگی دختران و پسران مان برای هم، زیر سقف خانه های عاشقانه مان است، که دختر و زیبایی های زنانه اش ، کالای مصرفی و عمومی نباشد. تحقیرش می کنند تا شهوت اجباری باز هم فرصت داشته باشد طلبکارانه در خیابان جولان دهد، و لابد این قساوتِ پر زرق و برق جنسی، از نظر آنها یعنی آرمان؛ یعنی تحقق عدالت. بله میتوان همین قدر متوهم بود و این قتل عامِ حیا را ندید، میتوان از این معرکه ی قتل عامِ عشق فرار کرد و اسم خود را آرمان خواه گذاشت. حتی می توانی اینقدر راحت به آرمان کسی که به تو اعتماد کرده خیانت کنی و بعد از رفتنش، حتی وصیت هایش را هم تحریف کنی.اینها همیشه ی تاریخ شدنی بوده و هنوز هم شدنی است.
به خودت که می آیی، هنرمند محترم دوربینش را قطع کرده، حالا یک استوری آرمان خواهانه آماده انتشار دارد با هزاران بازدید و لایک و... یک روز، بعثی ها تنِ جوان مان را زیر گلوله گرفتند و حالا شما آرمانهایش را دفن می کنید. بله هنرمند عزیز! میتوان حتی با حسن نیت تمام ، کنار مزار شهید ایستاد و فرسنگ ها از مرام او فاصله داشت ؛ خیلی دور، خیلی نزدیک...
#شهید
#آرمان
#حجاب
#عشق
@sobhemontazer
🔹 می دوم تا فراموش نکنم 🔹
روزی حکیمِ وارسته مان گفت که دانشگاه باید به قاعده، "چمران ساز" باشد نه به استثنا؛ چمرانِ عارف دانشمند هنرمند. مساله از جایی وخیم می شود که اسم چمران باشد ولی "چمران شدن" از معنای اصلی خود جدا شود؛ و اسم همین دانشگاهی که داریم را بگذاریم "چمران ساز" تا ترم یک را بشود به اسم آرمانخواهی به ترم سه رساند و به اسم واقع گرایی به ترم پنج و به اسم صبر به ترم های بعد و به نام مصلحت به ترم آخر... و بعد ما برویم با همه کلمه های ارزشمندی که از کار انداخته و تحویل بعدی ها داده ایم، و عده ای دیگر جای ما را بگیرند و روز از نو، روزی از نو.
می توان یک عکس آرمانی از چمران را خیره به نقطه ای در ناکجا آباد، روی دیوارهای دانشگاه گذاشت تا حالمان را خوب کند، تا سوداگری ها و یارکِشی ها و یارکُشی ها، و نردبان های نخراشیده ی فخرفروشی های علمی ، و تربیت های ترمی واحدی شده ی رنگ و رو رفته ، و طراوت های نم کشیده ی میانه ی راه تحصیل، و سکوهای پرتابی که بعضی ها، از دانشگاه ساخته اند که باری برای خودشان ببندند و بروند همه و همه برایمان عادی شود، می توان از چمران گفت و چمران را فراموش کرد...
ولی ما این همه فراموشی را یاد نگرفته ایم. چمرانی که قرار بود انسان مطلوب دانشگاه هایمان باشد برای هر آدم منصفی ، لا به لای واژه های چمران، هنوز زنده است و بی قرار. چمران میان همین دردهای به گلو رسیده، در همین زمانه ی پمپاژِ تهمت زندگی کرد و خون دل خورد و درد کشید و جنگید ولی باز هم بی قراریِ عاشقانه اش و صدای چک چک اشک هایش را به هیچ دکّانی نفروخت. صدایش انگار همین جااست که می گفت: "من نیامده ام که چیزی بخواهم". به دنبال صدایش می دوم تا فراموش نکنم چمرانِ عارفِ دانشمندِ هنرمند ، *دردمند* بود. می دوم به این امید که هیچ وقت فراموش کاری را یاد نگیرم.
#چمران
#آرمان
#دانشگاه
@sobhemontazer
🔹 از شهید تا سلبریتی 🔹
او که با جانش صداقتش را پیش چشم مان می گذارد، آرمانش را به دیوار آینده می کوبد، و خودش می رود تا حرف و عملش زنده بماند. شهید، راکد شدنی نیست. می رود که حتی خودش هم جلوه ی حقیقت را سَد نکند... و ما یک هفته را به نامش می زنیم که برایش سنگ تمام بگذاریم؛ هفته ی دفاع مقدس. نوبت ما می رسد که آیینگی کنیم و واسطه شویم برای اتصال به شهید.
سالها می گذرد، و حرفهایی که رنگ و بوی آن تقدس را دارد، هنوز باید طوری گفته شود که یک وقت "شهیدش" زیاد نشود و یک وقت توی ذوق کسی نزند. اگر هنر امروز، واقعا به درستی آیینگی کرده ، حالا دیگر چرا نباید بتوانیم به سراغ خود شهید برویم؟ مگر هدف، دیدن شهید و اتصال به شهید و آرمان هایش نبوده؟ پس چرا همچنان باید چیزی درست کنیم به اسم سلبریتی و او را محور کنیم؟ شهید لقمه ی گلوگیر است؟ نمی شود از واسطه ها عبور کرد و به خود او رسید؟! حرف بر سر لزومِ فرم و شکل و خلاقیت و...نیست، اینها جوهره ی هنر هستند. حرف بر سر این است که قرار نبود این واسطه ها خودشان تبدیل به مقصد شوند. مگر هدف رسیدن به آرمان شهید نبود، پس چرا هنوز باید سلبریتی از شهید بگوید تا شهید را باور کنیم؟
وقتی شهرت طلبی به رسمیت شناخته شود و "شهرت طلب" که غرق عطش دیده شدن است، طبیعی و بی نقص به نظر آید، این شهید است که واسطه ای می شود برای دیده شدنِ سلبریتی. چه ظالمانه است این وارونگی... این ظلم با هزار ادای دین و احترام به شهید از طرف سلبریتی ها پاک نمی شود.فقط حواس خودمان را از یک سانسور محترمانه پرت کرده ایم. آنها که سدّ راهِ دیده شدن خودِ شهید شده اند، چه بخواهند چه نخواهند، احترام شان به شهید هم بیش از آنکه شهید را بنمایاند خودشان را برجسته می کند. شهید نیازی به احترام ما ندارد، جان داده که آرمانش زنده بماند. چطور می شود آرمانش غریب باشد و خودش محترم؟ اگر آرمانی نداشت، دیگر چه نیازی بود که جانش را فدا کند؟
جاذبه ی آن چند اثر سینمایی ارزشمند، از عظمت شهید است. پس چرا بیرون از دنیای فیلم ها، باز سلبریتی باید برجسته تر از خود شهید باشد تا بتواند بعد از پایان تیتراژ فیلم، به راهی مقابل راه شهید برود؟ این تکریم شهید نیست. استفاده از شهید برای برجسته سازی سلبریتی است. سلبریتی کنار نمی رود تا راه و رسم و سلوک شهید ، بیشتر و بیشتر دیده شود. ذات سلبریتی، شهرت طلبی است. این سوء استفاده و این سانسور ظالمانه ، خیلی وقت ها دیده نمی شود، چون روکشی از احترام به شهید، روی آن کشیده اند. احترام حقیقی، اتصال آن آرمان ها به امروز است، نه خشکاندن شهید در گذشته.
نگاه شهید هنوز به این شهرها است؛ به ما و عزم هایمان. شهید، هنرمندانه برای معشوق جان داده، حالا هنرمندِ امروز چه چیزی را شهادت می دهد؟ شهرت را ؟ رکود را؟ یا آرمان را؟
#آرمان
#شهید
#هنر
#سلبریتی
@sobhemontazer
🔹 راه چمران ها 🔹
🖋 گفتاری از شهید مصطفی چمران:
«من می خواهم امیدوار باشم که سیطره ی ظلم و ستم اسرائیل و استعمار برای همیشه نابود گردد.من آمده ام که جان خود را فدا کنم تا رسالت مقدس اسلام پیروز شود و این ظلمت کفر و جهل و فساد برای همیشه ریشه کن گردد...
من ضجه ی دردآلود معذبین و زنجیریانم که در شکنجه گاه های ستمگران و استثمارگران در طول تاریخ نابود شده اند.من ناله ی دلخراش آن یتیمان دل شکسته ام که در نیمه های شب از فرط خستگی بیدار می شوند و دست محبتی وجود ندارد که برای نوازش آنها را لمس کند.از سیاهی و تنهایی می ترسند و آغوش گرمی نیست که آنها را پناه دهد.من آهِ صبحگاهم که از سینه ی پرسوز بیوه زنان سرچشمه می گیرم و همراه نسیم سحر در جستجوی قلب ها و وجدان های بیدار به هرسو می دوم، آنقدر که خسته می شوم و از پای می افتم و ناامید و مایوس به قطره اشکی مبدل می شوم و به صورت شبنمی در دامان برگی سقوط می کنم.من آرزوی آن زنده دلانم که هوای عدل و عدالت دارند و از این دنیای پرستم گریزانم و به امید روزی دل بسته ام که با ظهور مهدی(عج) عدل و عدالت بر خطه ی وجود دامن بگسترد و ظلم و ستم از این عالم ریشه کن گردد...
من نیامده ام که شکوه کنم ؛ مردمی که 1400 سال درد و رنج تحمل کرده اند، باز هم با جان خود همه ی مشکلات را تحمل می کنند.»
#چمران
#آرمان
#مقاومت
#ظهور
@sobhemontazer
صبح منتظر
🔹 از حنجره تا قلب 🔹
وارد کتابفروشی شدم. بلندگوهای فروشگاه آهنگ "مرگ بر آمریکا" از حامد زمانی را پخش می کرد. روی یکی از قفسه ها، کتابی به نام "زیبایی وحشت" خودنمایی می کرد؛ یک کتابِ به اصطلاح "رنگ آمیزیِ بزرگسالان" بود.از سر کنجکاوی چند صفحه اش را ورق زدم؛ موجودات عجیب الخلقه ای که از خیال پریشان طراح شان، روی کاغذ نقش بسته بودند، چشم در چشمت می خندند و از وحشت انگیز بودنِ خودشان لذت می برند. این انسان که از تولید و نمایش وحشت لذت می برد، قطعا برای لذت بیشتر، وحشت بیشتر را هم توجیه می کند. آنها که بر خلاف جهاد مقدس و آزادی بخش، فقط برای خونریزی و وحشت یا برای قدرتِ بیشتر، به جنگ رو می آورند، امتداد همین لذت طلبی غریزه محورِ منحرف شده هستند؛ غریزه ی مصرف کننده ای که سیر نمی شود.
همه اینها باز هم جدید نیستند. اما اینکه همزمان با مرگ بر آمریکا گفتن، فروشگاه مشهوری که داعیه اسلام و انقلاب دارد، می تواند اینطور بی تفاوت، مروج آن فرهنگ غریزه محور باشد، هیچ جور قابل هضم نیست. انگار فروشگاه دارد سر آدم فریاد می زند که : "ببین باید بپذیری که بعضی چیزهای متناقض را هر روز ببینی. اگر از گلویت پایین نمی رود هم یک طوری تحملش کن." و انگار ادامه می دهد که : "ببین باید بپذیری که ما همزمان که با آمریکا سر چپاول گری هایش مشکل داریم، ولی سر فرهنگی که انسان چپاول گر می سازد هیچ مشکلی نداریم."... شاید ناشر محترم با همان عبارت"بزرگسال" که بالای کتاب نوشته شده، خیال خودش را راحت کرده و وجدانش را به خواب فرستاده. انگار نه انگار که عمروعاص و معاویه و شمر و یزید و... همه" بزرگسال" بودند. و انگار نه انگار که کودکان معصوم، قربانی توحش همین بزرگسالانی می شوند که از "وحشت" لذت می برند و آن را برای قدرت بیشتر تجویز می کنند.
سایه ی سنگین سیاست بر فرهنگ یعنی وضعیت همین فروشگاه؛ سیاست و سیاست مدار غربی را نقد کنیم و همزمان سبک زندگیِ تولید کننده همان سیاست و سیاستمدار را ترویج کنیم. این یعنی تقلیل یک نبرد تمدنی به یک نبرد صرفا سیاسی.نبرد انقلاب اسلامی با غرب، نبرد خدا محوری با غریزه محوری است؛ نبرد عشق با منیّت؛ نه یک نبرد "صرفا" سیاسی. نبردِ "صرفا" سیاسی، روح ندارد، آرمان خواه نیست، خدامحور نیست، معادمحور نیست. نمی شود همزمان مرگ بر آمریکا و زنده باد آمریکا را با هم گفت. نبرد با ارزشهای آمریکایی، وقتی قابل تداوم است که بتوانیم از روح غریزه محور آمریکایی در عرصه سبک زندگی هم برائت بجوییم.
صدای مرگ بر آمریکای حامد زمانی، چند دقیقه بعد قطع شد. ولی خود آمریکا همچنان با خیال راحت وسط فروشگاه جولان میداد.آن کتاب فقط یکی از فریادهای آمریکا در آن فروشگاه بود. برای آمریکا بهترین گزینه همین است که حنجره ، مرگش را فریاد بزند و قلب، "زنده باد" را در زندگی روزمره تکرار کند. آمریکا با آن حنجره ی بدون قلب هیچ مشکلی ندارد. این طلبِ مرگِ کابوس های خشنِ پرزرق و برق و رومانتیزه شده ی آمریکایی، از قلب هایی پاک شعله کشیده و به نسل ما رسیده است. این قلب باید زنده بماند تا آن حنجره و دست هم راستگو و استوار بماند.
#آرمان
#سبک_زندگی
#هوای_تنفس
https://ble.ir/sobhemontazer