💓زيباترين هديه خدا
🌼در اين زندگی سخت
💓در اين راه ســـــخت
🌼در اين بود و نبود سخت
💓تنها دوست داشتن است
🌼هدیه خدا را ازهم دریغ نکنیم🌴🌱🌼
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صلوات خاصه امام رضا علیه السلام:
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائک
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣#حکایت
روزی حضرت موسی ( علیه السلام ) در كوه طور ، به هنگام مناجات عرض كرد :
ای پروردگار جهانیان !
جواب آمد : لبیك!
سپس عرض كرد : ای پروردگار اطاعت كنندگان!
جواب آمد :لبیك!
سپس عرض كرد :ای پروردگار گناه كاران !
موسی علیه السلام شنید :لبیك، لبیك ، لبیك!
حضرت گفت : خدایا به بهترین اسمی صدایت زدم ، یكبار جواب دادی ؛ اما تا گفتم :
ای خدای گناهكاران ،
سه مرتبه جواب دادی ؟خداوند فرمود :
ای موسی ! عارفان به معرفت خود و نیكوكاران به كار خود و مطیعان به اطاعت خود اعتماد دارند ؛ اما گناهكاران جز به فضل من پناهی ندارند و اگر من هم آنها را از درگاه خود ناامید گردانم به درگاه چه كسی پناهنده شوند؟
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
به کانال سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌷#دختر_شینا
#قسمت6
✅ فصل دوم
.... دیگر محرم و نامحرم برایم معنی نداشت. حتی جلوی برادرهایم هم چادر سر میکردم.
خانه عمویم دیوار به دیوار خانهی ما بود. هر روز چند ساعتی به خانهی آنها میرفتم. گاهی وقتها مادرم هم میآمد. آن روز من به تنهایی به خانهی آنها رفته بودم، سر ظهر بود و داشتم از پلههای بلند و زیادی که از ایوان شروع میشد و به حیاط ختم میشد، پایین میآمدم که یک دفعه پسر جوانی روبهرویم ظاهر شد. جا خوردم. زبانم بند آمد. برای چند لحظهی کوتاه نگاهمان به هم گره خورد.
پسر سرش را پایین انداخت و سلام داد. صدای قلبم را میشنیدم که داشت از سینهام بیرون میزد. آنقدر هول شده بودم که نتوانستم جواب سلامش را بدهم. بدون سلام و خداحافظی دویدم توی حیاط و از آنجا هم یکنفس تا حیاط خانهی خودمان دویدم.
زنبرادرم، خدیجه، داشت از چاه آب میکشید. من را که دید، دلو آب از دستش رها شد و به ته چاه افتاد. ترسیده بود، گفت: « قدم! چی شده. چرا رنگت پریده؟! »
کمی ایستادم تا نفسم آرام شد. با او خیلی راحت و خودمانی بودم. او از همهی زنبرادرهایم به من نزدیکتر بود، ماجرا را برایش تعریف کردم. خندید وگفت: « فکر کردم عقرب تو را زده. پسر ندیده! »
پسر دیده بودم. مگر میشود توی روستا زندگی کنی، با پسرها همبازی شوی، آنوقت نتوانی دو سه کلمه با آنها حرف بزنی! هر چند از هیچ پسر و هیچ مردی جز پدرم خوشم نمیآمد.
از نظرمن، پدرم بهترین مرد دنیا بود. آنقدر او را دوست داشتم که در همان سن و سال تنها آرزویم این بود که زودتر از پدرم بمیرم. گاهی که کسی در روستا فوت میکرد و ما در مراسم ختمش شرکت میکردیم، همینکه به ذهنم میرسید ممکن است روزی پدرم را از دست بدهم، میزدم زیرِ گریه. آنقدر گریه میکردم که از حال میرفتم. همه فکر میکردند من برای مردهی آنها گریه میکنم.
🔰ادامه دارد
.
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_kareimaneh
در سکوت شب
نقش رؤیاهایت را به تصویر بکش
ایمان داشته باش به خدائی
که ناامید نمیکند
به امید فردائی بهتر
شبتـ🌙ـون بخیـر در پنـاه خـدا🌟
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
به کانال سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
دعای عهد.mp3
1.78M
🔰دعای عهد
🎙با نوای استاد فرهمند
من دعای عهد میخوانم بیا
بر سر این عهد میمانم بیا
🌤🌿
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلفــَرَج🤲
💝به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
🌹سلام درود صبحتون عالی
🌸✨چهار شنبه تون زیبا و گلباران
🍃✨امروزتون پراز بهترینها
🌸✨زندگیتون پراز باران برکت
🍃✨دلتون پراز نغمه های
🌸✨خـوش زنـدگی
🍃✨وجاده زندگيتون
🌸✨پراز شکوفه های
🍃✨سلامتی وتندرستی
🌸✨نگاه خــدا
🍃✨بدرقه راهتون
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا هر لحظه در حالِ کامل کردن ماست
چه از درون و چه از بیرون
هر کدامِ ما اثر هنری ناتمامی هستیم
هر حادثه ای که تجربه میکنیم
هر مخاطرهای که پشت سر میگذاریم
برای رفع نواقصمان طرح ریزی شده است
پروردگار به کمبودهایمان جداگانه میپردازد،
زیرا اثری که انسان نام دارد
در پیِ کمال است
@sofrehkareimaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه زیباست
امیدوار بودن
و با امید زندگی کردن
نه امید به خود؛ که غرور است
نه امید به دیگران، که حماقت است
امید به خدا؛ منبع تمام آرامش هاست
@sofrehkareimaneh
وقتی ازته دل بخندی
وقتی هرچیزی رابه خودت نگیری
وقتی سپاس گذارآنچه که هست باشی
وقتی سراپا سرور شوی
وقتی برای شادبودن نیاز
به بهانه نداشته باشی
آن زمان است که واقعا زندگی میکنی
دلشاد زندگی کنین
@sofrehkareimaneh
ترحلوا🌸
نشاسته ذرت1 پ
آرد برنج نصف پ🍚
شکر 2 پ🥡
شیر 5 پ🧂
آب سرد 3 پ💧
گلاب نصف پ
زعفران و هل به میزان لازم
ابتدا نشاسته ، آب سرد و آرد برنج رو باهم مخلوط کرده و خوب هم میزنیم تا کاملا در آب حل بشن سپس مواد رو روی حرارت گذاشته ، شیر و شکر رو اضافه میکنیم. ابتدا حرارت رو بالا برده تا مواد گرم بشن و بعد حرارت رو کم کرده و مواد رو مرتب هم میزنیم . کمی که به غلظت رسید گلاب و هل رو اضافه میکنیم و باز به هم زدن ادامه میدیم.مواد رو دو قسمت کرده و به نیمی از مواد زعفران اضافه کرده و داخل قالب میریزیم و بلافاصله مواد سفید رنگ رو روش میریزیم .(اگر فاصله بی بین ریختن دو رنگ بیفته بهم نمیچسبن)
سپس قالبهارو داخل یخچال قرار داده و یک تا دو ساعت بعد، از قالب بیرون آورده و میل کنید🌸
نوش جان🥰
#طبع:
#سرد_و_معتدل
#نکات_طبخ👩🍳
برای اینکه ترحلواها قالبی بشن حتما مواد باید غلیظ بشن و این زمان زیادی میبره
#نکات_سلامتی💚
🌷طبع این حلوا با شکر سفید و شیر پاستوریزه #سرد_و_معتدل هست ولی اگر از شکر قهوهای و شیر گاو تازه استفاده کنیم، طبع آن #گرم_و_تر میشه، به همین راحتی😊 تازه اگر به جای آرد برنج از آرد گندم استفاده بشه، این گرمی بیشتر میشه👌
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
#تربیت_نوجوان
🔑 کلیدهای طلایی رفتار با نوجوان
✍هر وقت در برخورد با نوجوان، «کودک انگاری» میکنیم، او به «کودک انکاری» روی میآورد.
اگر در برخورد با نوجوان، کودک انگاری داشته باشیم، او به دنبال شخصیت کاذب میگردد و اگر از جانب ما کودک انکاری رخ دهد، شخصیت حقیقی پیدا میکند.
🔹 نوجوان، در شخصیت کاذب میخواهد ثابت کند که من بچه نیستم، در نتیجه به جلوهگری روی میآورد و میبینیم به دنبال رنگ کردن مو یا سیگار کشیدن و ... میرود.
در صورتی که اگر به او شخصیت میدادیم، کیف میکرد و خودش را بزرگ می دانست و کارهای خوب انجام می داد.
🔹 در یک هیئتی، هرچه خادم میگرفتند کار داشتند و نمیتوانستند درست و به موقع کارها را انجام دهند.
حدود ۶۰ نفر از نوجوانان را برای خادمی هیئت دعوت کردند.
سر ساعت حاضر میشدند، صندلیها را میچیدند، بنرها را میزدند.
یک نوجوانی به پدرش گفته بود، من مسئول قند هیئتم!
باید سر ساعت آنجا باشم!
🔹این نشان میدهد، #مسئولیت دادن به نوجوان بسیار مهم است.
♥️ #عشق #نوجوان این است که بالاتر از سنش با او #رفتار شود.
❌در حالیکه رفتار #والدین برعکس است!
دائم به نوجوان میگویند:
«تو دَرسَت را بخوان!
برای من آدم شده!»
به نظرم عبارت «تو درست را بخوان» توهین است!
اصلاً درس چیست؟
درس همین کارهاست!
حضور مناسب در جمع و ارتباط با دوستان خوب و موفق و سالم و صالح و بزرگ شدن و احساس عزت نفس و مسئولیت پذیری و...
درس که فقط ریاضی و فیزیک و شیمی نیست.
فرزندان ما باید درس زندگی و مهارتها را بیاموزند و برای زندگی آینده آماده شوند.
♦️به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اذان مغرب به افق آمل
اذان آقای موذن زاده اردبیلی
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
🌺🌿🌹🌿🌼🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صلوات خاصه امام رضا علیه السلام:
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائک
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌷#دختر_شینا
#قسمت7
✅ فصل دوم
... آنقدر گریه میکردم که از حال میرفتم. همه فکر میکردند من برای مردهی آنها گریه میکنم.
پدرم هم نسبت به من همین احساس را داشت. با اینکه چهارده سالم بود، گاهی مرا بغل میکرد و موهایم را میبوسید.
آن شب از لابهلای حرفهای مادرم فهمیدم آن پسر، نوهی عموی پدرم بوده و اسمش هم صمد است. از فردای آن روز، آمدورفتهای مشکوک به خانهی ما شروع شد. اول عموی پدرم آمد و با پدرم صحبت کرد. بعد نوبت زنعموی پدرم شد. صبح، بعد از اینکه کارهایش را انجام میداد، میآمد و مینشست توی حیاط خانهی ما و تا ظهر با مادرم حرف میزد.
بعد از آن، مادر صمد پیدایش شد و چند روز بعد هم پدرش از راه رسید. پدرم راضی نبود. میگفت: «قدم هنوز بچه است. وقت ازدواجش نیست.»
خواهرهایم غر میزدند و میگفتند: «ما از قدم کوچکتر بودیم ازدواج کردیم، چرا او را شوهر نمیدهید؟!» پدرم بهانه میآورد: «دوره و زمانه عوض شده. »
از اینکه میدیدم پدرم اینقدر مرا دوست دارد خوشحال بودم. میدانستم به خاطر علاقهای که به من دارد راضی نمیشود به این زودی مرا از خودش جدا کند؛ اما مگر فامیلها کوتاه میآمدند. پیغام میفرستادند، دوست و آشنا را واسطه میکردند تا رضایت پدرم را جلب کنند.
یک سال از آن ماجرا گذشته بود و من دیگر مطمئن شده بودم پدرم حالاحالاها مرا شوهر نمیدهد؛ اما یک شب چند نفر از مردهای فامیل بیخبر به خانهمان آمدند. عموی پدرم هم با آنها بود. کمی بعد، پدرم در اتاق را بست. مردها ساعتها توی اتاق نشستند و با هم حرف زدند و من توی حیاط، زیر یکی از درختهای سیب، نشسته بودم. حیاط تاریک بود و کسی مرا نمیدید؛ اما من به خوبی اتاقی را که مردها در آن نشسته بودند، میدیدم.
کمی بعد، عموی پدرم کاغذی از جیبش درآورد و روی آن چیزی نوشت. شستم خبردار شد، با خود گفتم: « قدم! بالاخره از حاجآقا جدایت کردند.»
🔰ادامه دارد....
.
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_kareimaneh