فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺ببینید| از شهید ابراهیم هادی
🌹فرازی از وصیت نامه شهدا در مورد کتاب آسمانی
🥀@sokhananiziba
#ڪارواناسراےڪربلا 🥀
•
کاش کوفه ،
نقطه ختم مصیبت بود.
کاش شهرى به نام شام در عالم نبود. کاش در بین کوفه و شام ،
منزلى به نام نصیبین نبود و سجاد ع
در این منزل با غل و زنجیر
از مرکب
فرو نمى افتاد.
کاش در بین کوفه و شام قریه اى به نام اندرین نبود و اهالى و ماموران ،
شب را تا صبح با شادى و طرب و خواندن و نواختن و شراب نوشیدن ، آتش به دل کاروان نمى زدند.
کاش منزل عَسقلان ى در کار نبود و دخترکى از مرکب نمى افتاد و
زیر دست و پاى شتران نمى رفت و
با مرگش جگر تو را نمی گداخت.
کاش راه اینقدر طولانى نبود.
کاش هوا اینقدر گرم نبود،
کاش در منازل بین راه ، دشمن ،
شما را در ظل آفتاب ، رها نمى کرد
تا تو ناگزیر شوى سجاد ع
بیمار را در زیر سایه شتر بخوابانى و کنار بسترش
اشک بریزى و بگویى :
چه دشوار است بر من ،
دیدن این حال و روز تو...کاش
سهم هر کدام از اسیران در شبانه روز
یک قرص نان نبود
تا تو ناگزیر نشوى نانهایت را به کودکان ببخشى و از فرط ضعف و گرسنگى ،
نماز شبت را نشسته بخوانى.
و باز همه این مصائب ، قابل تحمل بود اگر شهرى به نام #شام در عالم نمى بود.
کوفه اى که ،
زمانى مرکز حکومت پدرت بوده است ، جان تو را به آتش کشید،
شام با تو چه خواهد کرد؟؟!
الشام...
الشام
الشام
۱۹ محرم۶۱ حرڪت اسرا از ڪوفه به شام....🥀
#روضه_نوڪرے
🖤@sokhananiziba
4_5945256115246729182.opus
1.44M
#اعتقادی
💮 دوپسر 19و15ساله ,که چندین سال قبل در ایام محرم و بالخص روز عاشورا در مراسم عزاداری و زنجیر و سینه زنی
🏴 اباعبدالله حسین علیه السلام شرکت میکردند و در هیئت ها خدمت و مشارکت داشتند✔️
🔺اما حدود دوسال اخیر این دو برادر در ماه محرم
بعلت شبهات وانحرافات فضای مجازی دراین مراسم شرکت نمیکنند 💥
💢وقتی والدین علت را جویا شدند میگویند چون شما در کودکی در گوش ما اذان گفتید ما به ناچار دین شما را قبول کرده و مسلمان شدیم
🔆واینک که به این سن تشخیص خوب و بددرسیدند دلیلی نمیبینند که از دین والدین تبعیت کنند و پیرو دین عرب پرستی باشند♨️
#سخنان_ناب_و_زیبای_استاد_آقارضا
@sokhananiziba
http://eitaa.com/joinchat/3902734367Ce416201848
❗️ امام حسین (ع):
هرکس این پنج چیز را نداشته باشد از زندگی بهره ای نمی برد↯↯
✨عقل
✨دین
✨ادب
✨شرم
✨خوش خلقی
💐💐💐💐💐💐💐💐
🌋 @sokhananiziba
4_5834566523036895612.mp3
3.31M
#همسرداری
💹با مردانی که در پول دادن برای خرید برای خود مضایقه میکنند و منت میگذارند چه رفتاری باید داشت ❓
⚠️البته شامل خرج خانه نمیشود ولی گاهی خانمها دوست دارند پولی بعنوان توجیبی جمع آوری کنند و برای خود چیزهایی بخرند که مردانی در این امر خساست بخرج میدهند ❗️
#سخنان_ناب_و_زیبای_استاد_آقارضا
@sokhananiziba
http://eitaa.com/joinchat/3902734367Ce416201848
💰از کجا بفهمیم خواستگارمان خسیس نیست؟
💰برای تشخیص این موضوع نباید به یک کار بسنده کرد بلکه باید تعدادی از مطالب را مد نظر داشت.
1⃣ یک راه برای تشخیص این است که شما در جلسه خواستگاری از طرف مقابل بپرسید که نظرتان درباره مسافرت رفتن چیست؟
✨یا مثلا در طول یک سال شما چند بار به مسافرت می روید ؟
اگر به مسافرت برویم نحوه رفت و آمد ما یا مکان استراحت ما چگونه است؟
(منظور فهمیدن این مطلب است که در مسافرت آیا مرد محیط مناسبی را فراهم می کند یا نه؟)
✨ یا مثلا از مهمانی دادن بپرسید...آیا شما اهل مهمانی دادن هستید؟
زندگی که می خواهید فراهم کنید در چه سطحی است؟
نظر شما درباره اسراف چیست؟و چه چیزهایی را اسراف می دانید؟
آیا شما اهل هدیه دادن به دیگران هستید؟
و از این قبیل سوالاتی که متوجه شوید طرف مقابل آیا اهل خرج کردن بجا هست یا نه؟
2⃣ یکی دیگر از راهها این است که از دوستان و آشنایان خواستگار تحقیق کنید و ببینید اهل خرج کردن هست یا نه؟
3⃣ راه دیگر این است که در دوران عقد بستگی رفتار و منش خواستگار را با دقت زیر نظر داشته باشید.
#قبل_از_ازدواج
💝 @sokhananiziba
4_5965468149737339308.mp3
14.7M
#وسواس
💮خانمی درمسائل دینی حساس شده است به طوری که وسواس فکری برای او ایجادشده که مبادا عمل او گناه باشد ♨️
♻️مدام به دیگران در این زمینه تذکر میدهد به طوری که اطرافیان از رفتار او خسته شدند
🔆صبح وقتی ازخواب بیدار میشود در این فکر است که بنده گناهکاری است واز این فکر دچار افسردگی و استرس میشود🥀
♐️و از این هراس دارد که این استرس به فرزند ۱۳ ماه خود از طریق شیر منتقل شود و از طرفی میداند ناامیدی از رحمت خدا گناه است
🚫این خانم برای رفع این افکار منفی چکاری باید انجام دهد و به چه آگاهی هایی باید برسد❓
#سخنان_ناب_و_زیبای_استاد_آقارضا
@sokhananiziba
http://eitaa.com/joinchat/3902734367Ce416201848
#پیام_اعضای_کانال ☺️👆
💥رضایت دوست عزیزمون از بعد مشاوره با آقا رضا..❤️🌺
💫ممنون بابت حس خوبتون..💕🌹
✍شما هم سوالاتتون رو با ما درمیون بزارید...درخدمت عزیزان هستم..🙏🏻🌸
@sokhananiziba
4_5922309591042885830.opus
722K
#بخت_گشایی
🔖چه سوره یا ذکری برای گشایش بخت، خوب و چاره ساز است ❓
✅به طوری که به برکت قرآن از تنهایی بیرون آمده و ازدواجی صورت گیرد❓
#سخنان_ناب_و_زیبای_استاد_آقارضا
@sokhananiziba
http://eitaa.com/joinchat/3902734367Ce416201848
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹روی گل محمدی از اشک تر شده است... 😭
🎙مداحی حاج میثم مطیعی در محکومیت اهانت وقیحانه به پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم
#ما_ملت_امام_حسینیم
🌸🍃 زندگی به سبک عاشقا👇
@sokhananiziba
#معرفی_شهید (#چراغ_راه)
🌷نام : حبیبالله
🌷نام خانوادگی : ولایی
🌷تاریخ تولد : 15دی ماه سال 1348
🌷محل تولد : روستای سنگ بست از توابع بخش مرکزی شهرستان آمل
🌷تاریخ مجروحیت : 1394
🌷تاریخ شهادت : 16مرداد 1396
🌷محل مجروحیت : سوریه
🌷نحوه شهادت : جراحت های ناشی از مجروحیت
🌷محل مزار شهید : آمل
🌷همسر شهید:
📝همیشه نمازش سر اول وقت بود و کسی در این زمان زنگ میزد ناراحت میشد، خمس و ذکاتش اصلا ترک نمیشد، زمان خمسش که میرسید به ولولهای به جانش میافتاد و سریع به حساب و کتاب زندگی خود میپرداخت تا هر چه سریعتر خمس خود را بپردازد.
#مدافع_حرم_مازندران
🌷با یاد این شهید بزرگوار صلوات بفرستیم.
💐💐💐💐💐
@sokhananiziba
❅✺✻زنـ💕ـدگی به سبک عـ💞ـاشقا❅✺✻
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_پنجم 💠 عباس بیمعطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نما
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_ششم
💠 گریه یوسف را از پشت سر میشنیدم و میدیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشکهایش #مقاومت میکند که مستقیم نگاهش کردم و بیپرده پرسیدم :«چی شده؟»
از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :«بچهها عباس رو بردن درمانگاه...» گاهی تنها خوشخیالی میتواند نفسِ رفته را برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :«دیدم دستش #زخمی شده!»
💠 و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :«الان که برگشت یه راکت خورد تو #خاکریز.»
از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زنعمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم.
💠 دیگر نمیشنیدم رزمنده از حال عباس چه میگوید و زنعمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه میدویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با #بیقراری دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدمهایم رمقی مانده بود نه به قلبم.
دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس میکردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم.
💠 تختهای حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. بهقدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر #خونی به رگهایش نمانده است.
چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده میشد و بالای سرش از #نفس افتادم.
💠 دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمیزد. رگهایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، #علقمه عباس من شده است.
زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این #جراحت به چشمم نمیآمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود.
💠 سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی بهقدری #خون روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد.
شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه میدیدم #باور نگاهم نمیشد.
💠 دلم میخواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع میکردم و زیر لب التماسش میکردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند.
با همین چشمهای به خون نشسته، ساعتی پیش نگران جان ما #نارنجک را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود.
💠 با هر دو دستم به صورتش دست میکشیدم و نمیخواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس میزدم :«عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!»
دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن #صبوریام را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :«عباس میدونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، #اسیرش کردن، الان نمیدونم زندهاس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم میخواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن، اما انقدر خسته بودی خجالت میکشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق میکنم!»
💠 دیگر باران اشک به یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم بلکه یکبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره #مظلومش برای کشتن دل من کافی بود.
#حیایم اجازه نمیداد نغمه نالههایم را #نامحرم بشنود که صورتم را روی سینه پُر خاک و خونش فشار میدادم و بیصدا ضجه میزدم.
💠 بدنش هنوز گرم بود و همین گرما باعث میشد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس کنم دوباره در #آغوشش جا شدهام که ناله مردی سرم را بلند کرد.
عمو از خانه رسیده بود، از سنگینی #قلب دست روی سینه گرفته و قدمهایش را دنبال خودش میکشید. پایین پای عباس رسید، نگاهی به پیکرش کرد و دیگر نالهای برایش نمانده بود که با نفسهایی بریده نجوا میکرد.
💠 نمیشنیدم چه میگوید اما میدیدم با هر کلمه رنگ #زندگی از صورتش میپَرد و تا خواستم سمتش بروم همانجا زمین خورد.
پیکر پاره پاره عباس، عمو که از درد به خودش میپیچید و درمانگاهی که جز #پایداری پرستارانش وسیلهای برای مداوا نداشت.
💠 بیش از دو ماه درد #غیرت و مراقبت از #ناموس در برابر #داعش و هر لحظه شاهد تشنگی و گرسنگی ما بودن، طاقتش را تمام کرده و #شهادت عباس دیگر قلبش را از هم متلاشی کرده بود.
هر لحظه بین عباس و عمو که پرستاران با دست خالی میخواستند احیایش کنند، پَرپَر میزدم تا آخر عمو در برابر چشمانم پس از یک ساعت #درد کشیدن جان داد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌟 @sokhananiziba