سلام عزیزان!
ظهر آدینه تون بخیر!
دعا کنیم برای صاحب امر فرج...
ثواب قرائت صفحه ۴۲ مصحف شریف را در این ظهر زیبا تقدیم می کنیم به مولا و امام مهربانمان، حضرت صاحب الامر(عج):
به امید گوشه چشمی از ارباب....
❤️یاعلی مددی کن مارا
@sokhananiziba
زندگی به سبک عاشقا🌹
4_5773975748649944609.mp3
948.2K
🔸#ترتیل صفحه ۴۲ قرآن کریم با صدای استاد حامد ولی زاده
🔸مقام : بیات
❤️یاعلی مددی کن مارا
@sokhananiziba
زندگی به سبک عاشقا🌹
4_5773975748649944610.mp3
2.2M
🔸#ترتیل صفحه 42 قرآن کریم با صدای استاد حامد ولی زاده_مقام بیات
🔸به همراه ترجمه گویای فارسی با صدای مرحوم استاد اسماعیل قادرپناه
❤️یاعلی مددی کن مارا
@sokhananiziba
زندگی به سبک عاشقا🌹
داستان کودکانه😍🌹
برای کوچولو های نازنین👶🌺
ومامان های مهربون ☺️🌸
#داستان_کودکانه
#ضامن_آهو
🌺 #ادامه ی قصه ضامن آهو با #رویکرد_مهدوی
🔷🔹آقای مهربون گفت باشه و به شکارچی گفت: من ضامن این آهو میشم. و از تو خواهش می کنم اجازه بده تا این آهو بره و به بچه های کوچیکش غذا بده و برگرده. شکارچی که از حرف زدن آقای مهربون با آهو خیلی تعجب کرده بودگفت: مگه میشه یه آهو بره و دوباره برگرده؟! ولی باشه من شما رو بعنوان ضامن قبول می کنم تا زمانی که آهو برگرده.
مامان آهو با سرعت به لونه اش برگشت و به بچه هاش که خیلی گرسنه بودند، غذا داد و اونها رو بوسید و در حالی که چشمانش پر از اشک شده بود، برگشت. چون به آقای مهربون قول داده بود که برگرده. وقتی شکارچی دید آهو برگشته، خیلی تعجب کرد و خودش رو به پای اون آقای مهربون انداخت و گفت: آقا من این آهو را آزاد می کنم. ولی فقط شما بگید کی هستید؟ آقای مهربون که دید شکارچی🏹 خیلی اصرار می کنه؛ خودش رو معرفی کرد و گفت: من امام رضا(ع) هستم.🌹🌷🌹
شکارچی تا این اسم رو شنید، ایشون رو شناخت. بله این آقای خوب و مهربون، حضرت امام رضا(علیه السلام) بودند❤️ که همه مردم اسمشون رو شنیده بودند و می دونستند که قراره ایشون به شهر اونها🏘 بیایند. شکارچی با خوشحالی گفت: باید مردم شهر رو خبر کنم و با سرعت به سمت شهر🏘 حرکت کرد. مامان آهو هم وقتی این اسم رو شنید؛ خوشحالی آزاد شدنش رو فراموش کرد و به فکر فرو رفت. چون این اسم رو کاملا می شناخت. آخه مامان آهو وقتی کوچیک بود از پدرش خیلی چیزها درباره ی دوازده امام شنیده بود و می دونست پیامبر خدا حضرت محمد(صل الله علیه و آله و سلم) اسم اونها رو به عنوان جانشینان بعد از خودشون به همه مردم معرفی کرده بودند.🌺🌸🌺
مامان آهو یاد حرف های پدرش می افتاد که می گفت: زمانی فرا میرسه که خداوند بوسیله آخرین امام یعنی حضرت مهدی(علیه السلام) تمام جهان رو پر از خوبی و مهربونی می کنه و همه انسان ها👨👧👦 و حیوانات🐕🐑 در کنار هم در آرامش و امنیت زندگی خواهند کرد. اون فهمید که پدرش درست می گفت. چون وقتی امام رضا(ع) اینقدر خوب و مهربون هستند که حتی به حیوانات هم کمک می کنند، پس حتما امام مهدی(عج) هم همین طور هستند و اگر شرایط فراهم بشه و ایشون بیان تمام دنیا پر از خوبی و مهربونی میشه.
امام رضا(ع) آهو رو نوازش کردند و فرمودند: من باید برگردم پیش همراهان و دوستانم. تو هم پیش بچه های کوچیکت برو و مواظب خودتون باشید. من هم دعا می کنم تا هیچ وقت در دام هیچ شکارچی دیگه ای نیفتید. مامان آهو در حالی که رفتن امام رضا(ع) رو نگاه می کرد به گنجشک کوچولو🐦 گفت: خیلی خوشحالم که امام رضا(ع) رو دیدم. این بهترین لحظه زندگی من بود. ای کاش می شد برای همیشه در کنار امام رضا(ع) می موندیم. گنجشک کوچولو گفت: آره من هم تا حالا انسانی به این خوبی و بزرگواری ندیده بودم. اگر همه مردم حرف های ایشون رو گوش می کردند؛ دنیا بهشت می شد؛ ولی حیف که مردم این زمونه قدر ایشون رو نمی دونند.
مامان آهو گفت: آره حیف... ولی پدرم می گفت روزی میاد که مردم قدر امام ها را خواهند دونست و به حرفهاشون بطور کامل عمل می کنند. گنجشک کوچولو گفت: واقعا راست میگی مامان آهو؟ اون زمان کی میرسه؟ مامان آهو گفت: در زمان ظهور آخرین امام یعنی حضرت مهدی(عج) تمام جهان اینطوری میشه؛ چون در اون زمان خود مردم از بدی ها خسته میشن و از خدا می خواهند تا نجاتشون بده و آخرین امام با عنایت خدا و دعای مردم، دنیا رو بهشت میکنه. گنجشک کوچولو🐦 گفت: خوش به حال مردم اون زمان... و بعد به همراه مامان آهو به سمت خونه خودشون حرکت کردند.
گنجشک کوچولو🐦 از اون روز بهترین دوست مامان آهو و بهترین هم بازی آهو کوچولوها شد. مامان آهو هم هر شب قصه هایی رو که از پدرش درباره امام ها یاد گرفته بود رو برای اونها تعریف می کرد. و سال های سال با خوبی و خوشی زندگی کردند.
🔹نویسنده: ن. علی پور
@sokhananiziba
زندگی به سبک عاشقا🌹
7.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
#کارتون
#پنج_انگشت
#قسمت_اول
#زیارت_امام_رضا
#رسانه_تنها_مسیر
👶تولد تا ۲ سالگی ⬇️
http://eitaa.com/joinchat/993198099Ce5ba89258f
@sokhananiziba
زندگی به سبک عاشقا🌹
📚 #محکمترین_بهانه
📝 نویسنده#زفاطمی(تبسم)
♥️ #پارت_بیست_چهارم
از لباس بسیار خوشم آمده بود کمی از اینکه ازدید بقیه قدیمی باشه میترسیدم ولی با این حال دل را به دریا زدم و لباس را پوشیدم .بیش از حدتصورم در تن زیبا بود .,یک لباس پوشیده سفید که پوشیده شده از سنگ و مروارید بودو دامنش پر بود از گلهای سفید که با مروارید طراحی شده بود .با مهسا پیش مادرم رفتم برق تحسین در چشمانش دیده میشد با هیجان گفت :
-چه قدر بهت میاد عزیزم .خیلی خوشگل شدی .
درحالی که لبخند میزدم گفتم:چقدر تو دلم دعا کردم سایزم بشه.خیلی ممنون مامان خیلی لباس قشنگیه
مهسا روکرد به من و گفت:
-اگه گفتید دیگه چی کم داره؟
-نمیدونم تو بگو
-خوب فکرکن
-مهسا وقت گیر آوردیا .چه میدونم.تو بگو زود ؟
-اقا پویا رو کم داره عزیزم .مگه نه خاله؟
مادرم که میخندید گفت:
-حق باتوئه مهسا جان .جای اقای داماد خالیه
من که از حرفهای مادرم خجالت کشیده بودم .با عجله به اتاقم برگشتم .جلوی آینه ایستادم .حق با مادرم و مهسابود جای پویا واقعا خالیه.ناگهان دلم برایش تنگ شد .دلم میخواست بااو تماس بگیرم ولی شرم دخترانه ای مانعم میشد.در افکارم غرق بودم که گوشی ام لرزید .به تصویر نگاهی انداختم.پویا پشت خط بود .لبخند روی لبم نشست.
-سلام.
-سلام .ثمین خانم حالتون خوبه؟
-خوبم ممنونم شما خوبید؟
-راستش زنگ زدم یه سوال بپرسم ازتون
-بفرمایید .اتفاقی افتاده؟
-نه نگران نباشید.واقعیتش میخواستم واستون هدیه بخرم .میخواستم بدونم اگه من واستون با انتخاب خودم حلقه بخرم ناراحت میشید؟پریا معتقده باید خودتون انتخاب کنید.
-اولا لازم به خرید هدیه نیست دوما چرا باید بخاطر محبتتون ناراحت بشم
-به قول پریا همیشه رسم بوده که حلقه ازدواج رو عروس خانم به سلیقه خودش انتخاب کنه.واسه همین گفتیم شاید ناراحت بشید.
در همان حین که به حرفهای پویا گوش میدادم مهسا وارد اتاق شد وگفت:
-کیه؟
من که هم به حرفهای پویا گوش میدادم و هم مهسا, گفتم:
- آقا پویا میخوام یه چیزی بگم ولی امیدوارم ناراحت نشید
-نه خواهش میکنم بفرمایید
-راستش خرید حلقه واسه بعد خواستگاری یعنی وقتی که جواب عروس مثبت باشه نه خواستگاری
-یعنی منظورتون اینه که ممکنه جوابتون منفی باشه
-معلومه که نه ما قبلا دراین مورد حرف زدیم اصلا ولشکنید هرحلقه ای که به نظرتون زیباست بخرید .من به انتخابتون احترام میزارم
-حالا که فکرمیکنم میبینم حق باشماست بهتره صبرکنم تا حلقه رو همراه شما بیام و بخرم ,پس اگه ایرادی نداره واستون انگشتر میخرم.
-هرطور راحتید ولی بازم میگم لازم به خرید هدیه نیست ,نمیخوام خودتون رو به زحمت بندازید.
-چه زحمتی ,تا نیم ساعت دیگه میبینمتون بانو .خدانگهدار
-خدانگهدار
تماس را قطع کردم .مهسا گفت :
-حالا این پویا خان چیکارداشت ؟
-طفلکی میخواست بره واسم حلقه بخره
-اَخییییی.طفلک چه عجله ای هم دارهههه.
صدای خنده مهسا بلند شد
-کوفته به چی میخندی .عاقامون باراولشه هل شده
-بعله بقیه دوبار ازدواج میکنن واسه همون تجربه دارن.
-مهسااااا جان ببند عزیزم
-بی ادب خودت دهنتو ببند .حالا از شوخی گذشته چقدر دوسش داری؟
-خیلی .هیچ وقت فکرنمیکردم کسی رو انقدر دوست داشته باشم.
-پس شازده بدجوری دل شما رو برده؟
-بلیا.یه جورایی
هردو بلند زدیم زیر خنده!!!
سهیل وارد اتاق شد و گفت :
-آبجی مامان میگه بیا پایین کم کم مهمونا میرسند
-باشه داداشی شما برو ماهم الان میایم
روبه مهسا کردم و گفتم:
-میشه شب رو هم بمونی؟
-شرمنده خواهری ,من دیگه باید برم.الان دیگه امیرعلی میادخونمون.خودت که میدونی چقدر حساسه باید قبل اون خونه باشم .یادت نره آخر شب بهم خبر بدی؟
-باشه بهت زنگ میزنم به اقاتون سلام برسون
-خب دیگه من برم خوش بگذره فعلا
-ممنون از کمکت به تو هم خوش بگذره.خداحافظ
.
.
.
ادامه دارد...
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
https://eitaa.com/joinchat/3902734367Ce416201848
@sokhananiziba❤️
📚 #محکمترین_بهانه
📝 نویسنده#زفاطمی(تبسم)
♥️ #پارت_بیست_پنجم
وقتی صدای بازشدن درخانه به گوشم رسید انگار ته دلم خالی شد پاهایم حسی برای ایستادن نداشت .مادرم وارد آشپزخانه شد و گفت :
-ثمین جان چرا نمیای با مهمونا احوالپرسی کنی ؟غریبه که نیستن بیا زشته
-باشه مامان جان میام شگا برو
از روی صندلی بلند شدم چادرم را سرم کردم و پشت سر مادرم از آشپزخانه خارج شدم .زیر لب صلوات میفرستم تا آرامش پیدا کنم.
وقتی به جمع نزدیک شدم گفتم
-سلام خوش اومدید
به سمت خاله رفتم و با او و پریا روبوسی کردم .خاله گفت
-سلام به روی ماهت عروس خوشگلم .هزارالله اکبر چقدر نازشدی ثمین جان
-ممنون خاله جون .شما لطف دارید
عمو لبخند زد و گفت :
-سلام دخترم.ماشاءالله پسرم مثل خودم خوش سلیقه است.
صدای خنده همه بلند شد چشمم به پویا افتاد که لبخند بر لب داشت و سر به زیر به گلهای قالی نگاه میکرد.
روی مبل کنار مادرم نشستم
خاله در حالی که لبخند میزد رو به مادرم گفت :سلاله جان میبینی پسرم چه خوش سلیقه است .چه عروس زیبایی برام انتخاب کرده .عروسم مثل پنجه آفتاب می مونه .
-شما لطف داری محیا جان .آقا پویا هم ماشاءالله باوقار و آقاست خداحفظش کنه واستون
-از قدیم گفتن خدا در و تخته رو خوب جورمیکنه .
پریا که متوجه نگاه های پویا به من شده بود گفت :
-باباجون فکرکنم بهتره بریم سر اصل مطلب .داداشم طفلک آتیش عشق وجودش رو گرفته .میترسم کم کم بسوزه ها درست نمیگم عروس خانم؟
من که خنده ام گرفته بود سرم را پایین انداختم و چیزی نگفتم .کمی بعد همه خندیدند.و پویا که رنگش از خجالت سرخ شده بود ,گفت :
-ببخشید من چندلحظه میرم بیرون ,یادم اومد یه تلفن مهم دارم .
پویا از سرجاش بلندشد تا به حیاط برودکه عمو گفت :
-پویا جان یک لحظه صبرکن میخوام چیزی بگم بعد برو
-چشم بابا
-عماد فکرکنم قرارنیست این خواستگاری مثل خواستگاری های دیگه روال خودش رو بره ,با اجازه شما ثمین جان هم بره با پویا تو حیاط و حرفهای آخرشون رو بزنند ,قول و قرارها بمونه بعد اومدنشون.نظرتون چیه؟
-به نظر من که ایرادی نداره .ثمین جان شماهم با پویاجان برو
-چشم باباجان
من جلو رفتم و پویا پشت سرم به داخل حیاط آمد.
کناراستخر روی صندلی نشستیم پویا سر صحبت را بازکرد و گفت :
-نمیدونید چقدر نفس کشیدن تو فضای اونجا واسم سخت بود.
-برای منم سخت بود.بگم خدا پریا رو چیکل کنه با اون حرفاش
-واسه پریا بعدا دارم حسابی.تلافی نکنم پویا نیستم.
بگذریم از این حرفا .شما بگید دوست دارید همسر آینده اتون چه طور باشه ؟یعنی مرد ایده آل شما چه جور آدمیه؟
-مرد ایده آل من !!خب باید بگم دوست دارم همسر آینده ام اخلاق خوبی داشته باشه .اعتقاداتش با اعتقادات من همخوانی داشته باشه .منو درک کنه.این حرفها چه سودی داره وقتی من مرد ایده آل خودمو پیداکردم بهتره شما بگید همسر ایده ال تون باید چه جور آدمی باشه ؟
-خب به قول شما این حرف ها چه سودی داره وقتی منم همسر آینده ام رو انتخاب کردم .فکرکنم بهتره بریم داخل و شما جوابتون رو بدید تا این قضیه به خیر و خوشی تموم بشه
-به نظرتون زشت نیست بعد پنج دقیقه حرف زدن بگیم به تفاهم رسیدیم
-نه اصلا زشت نیست.من که باهمون نگاه اول عاشق شما شدم و فهمیدم که نیمه گمشده ام رو پیداکردم.
-امیدوارم پشیمون نشی
-نمیشم خیالتون راحت
پویا درحالی که لبخند میزد ,گفت :
-پس بهتره بریم داخل ,بفرمایید حق تقدم با خانمهاست
.
.
.
ادامه دارد...
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
https://eitaa.com/joinchat/3902734367Ce416201848
@sokhananiziba❤️