May 11
تو را من چشم در راهم
شباهنگام
که میگیرند در شاخ تلاجن سایهها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم
شباهنگام
در آن دم که بر جا درهها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم
تو را من چشم در راهم
#نیما_یوشیج
بسم رب قاصم الجبارین
سلام حاج قاسم
سردارم!
با قلمی لرزان و دلی حزین می نویسم.
دلتنگی برای خودم است.برای لحظاتی که در سیاهی شب گم شده ام و همه ی شهر را هراسان به دنبال رد پایی آشنا می گردم.
سراسیمه لایه هایی از شب را کنار می زنم تا شاید اندک نوری از نگین انگشتری شما بگیرم.
من همان دختر مکتب امام خامنه ایم
یادتان هست آن روز که گفتم همچون
مولایم حیدر کرار (ع)گویی خار در چشم و استخوانی در گلو دارم؟
برای نبودنتان حال دیگر پاهایم زخم
برداشته از این همه رفتن و نرسیدن.
چگونه برایتان از مظلومیت سیدعلی بگویم !
بعد از رفتنتان داغی شد بر گلوی عاشقان سینه چاکتان.
گفتید و شنیدند که مظومیتش اعظم است بر صالحیتش.
اما هنوز هم مظلوم است!
چه بگویم از این اشباح الرجال؟
حاج قاسم!
حاج قاسم !
حاج قاسم نگویم از دردی که بعد از رفتنان عجیب مهمان خانه های مردم سرزمینم شد.
این دلتنگی برای خودم است.دیگر فقط جمعه ها دلتنگ نیستم.
هرشب بغضی تلخ از این درد پیچیده در
خانه های شهرم ،گلویم را چنگ میزند....
هر نیمه شب ناله ها از آسمان
شهر می شنوم.گویی گنجشکان هم بغض کرده اند.صدای آنها هم سوز دارد.
سردار!نگویم از چشمانتان که هر جنبنده
ای بر زمین در دریای از عشقش غرق می شود.
بگذارید بگویم از قرار عاشقی،
از عطر گل های رازقی ،از سجاده ی خاکی.
از شما بگویم
از دریایی از انتظار .
از معرفت....معرفت....معرفت.....
حاج قاسم شما را باید به چه تمثیل کنم !
در کدامین بغض فروخورده صدایتان کنم؟
ای وای از این مشت گره خورده ی افتاده
بر قامتم و دندان های کلید خورده ام...
حاج قاسم می شود قوت قلبم شوی؟
این دست مشت کرده و دندان های در
هم فشرده.،قوایم را به تحلیل می برند.
پر از خشمم از این همه تزویر و ریا از این همه اشباح الرجال...
حاج قاسم اللهم عجل لولیک الفرج ها را می شود شما بخوانی؟
#دلنوشته
#حاج_قاسم
#الهه_زارعی
@solalehzahra99
#میلاد_امام_حسین
قدم به ساحت جهان زدند:
💕٣هم قدم
💞٣هم قسم
💕٣هم سخن
💞٣هم نشین
💕٣همسفر
💞٣هم هدف
💕٣هم نظر
💞٣بے قرین
💕٣دلربا
💞٣جان به كف
💕٣هم ندا
💞٣نازنین
💕یكے پدر
💞یكے پسر
💕یكے عموي مه جبین
🌸میلاد سه پرچمدار حریم ولایت
🎊و #اعیاد_شعبانیه
🌸بر همگان مبارک باد🌸🎊🌸
#ماه_شعبان
همین دیروز بود که کتاب" واو" به دستم رسید. کنجکاو بودم که هرچه زودتر آن را بخوانم.
بسته پستی را باز کردم. نگاهی به کتاب انداختم. روی جلد کتاب، خانه ای بسیار زیبا حک شده بود. نا خودآگاه به سمت خانه رفتم.می خواستم از پله ها بالا بروم تا درون آن خانه ی رویایی را ببینم.دستم را به دستگیره ی در گرفتم و باز کردم.در با صدای فواره ی آب باز شد. بدون اینکه صدای کشیده شدن لولای در را بدهد.
داشتم یواشکی از لای در داخل آن خانه را نگاه می کردم که نیرویی مرا محکم به داخل خانه کشید.
ضربه به حدی شدید بود که بدون اینکه چیزی ببینم با صورت خوردم به دیوار.
با همان حالت درد برگشتم ،پشت سرم را نگاه کردم. چیزی که می دیدم برایم قابل باور نبود.
باغ بزرگی مقابلم بود.یک طرف باغ پر بود از درخت های انار و طرف دیگر هندوانه های نورانی. واو روی شاخه ی یکی از هندوانه ها نشسته بود.استاد واقفی داشت باهاش حرف می زد.صدایشان نامفهوم بود ،حرف هایشان را متوجه نمی شدم.
بخاطر همین گوش ها یم را تیز کردم. شنیدم که استاد واقفی به واو می گفت:
_ای واو حواستو خوب جمع کن.
_یادت باشه هرجا که رفتی بدون همه ی انسان ها از خدایند و برای خدایند و خدا نور است .
ای واو از نور بگو!
واو احترام نظامی گذاشت و یک دفعه
تمام فضای باغ پر شد از هاله های نور که به سمت من می آمدند.
#واو
#سلاله_زهرا
@solalehzahra99
May 11
May 11
"شعبانُ شهری"
به ریسمان ماه رسول خدا(ص) چنگ میزنم وبه یاد کلامی از ایشان می افتم.
"و بی اُنذِرتُم وَ بِعَلیِّ بنِ أبی طالِبِ اهْتَدَیتُم... وَ بِالْحَسَنِ اُعْطیتُمُ الإْحسانُ وَ بِالْحُسَینِ تَسعَدونَ وَ به تَشبثون" به وسیله من هشدار داده شدید و به وسیله علی علیه السلام هدایت می یابید و به وسیله حسن احسان می شوید و با حسین اوج می گیرید ولو با ریسمانی نازک .
بنابر تفسیر این کلام رسول اکرم (ص) :تُشَبَثُون به معنای اندک ارتباط است، یعنی اگر به امام حسین (ع )وصل شوید حتی به مقدارچنگ زدن به ریسمانی نازک، خاندانِ اهل کرم خود به سمت شما قدم برمی دارند.
یا در تعبیر دیگر ،همین اندازه که ماچهره افراد را به سمت بارگاه نورانی ابا عبدالله (ع)برگردانیم و بگوییم اینجا مزار شخصی بزرگی است.خود برای هدایت افراد کافی ست.
صل الله علیک یا ابا عبدالله
✍الهه زارعی
#سلاله_زهرا
@solalehzahra99
هو المحبوب
🔸زمین مرده
همراه اهل و عیال و همراهانش به ثعلبیه رسید.تا چشم کار می کرد برهوت بود و شوره زار،جز وجود خیمه ای در آنجا چیزی دیده نمی شد.
به سمت خیمه حرکت کردند.پیرزنی مسیحی در داخل خیمه زندگی می کرد که او هم از اوضاع آن بیابان نالان و درمانده بود.
هنگامی که عجز پیرزن را نظاره کرد. از جا برخاست و چند قدمی از خیمه دور شد.به سنگی رسید.سنگ را برداشت و نیزه اش را بر زمین فرود آورد.آب فواره زد و زمین مرده زنده شد...
بعد از خداحافظی از پیرزن ،به نزدیکی های محل عروج خود رسید.
اما اجازه ی ورود به داخل شهر را به آنان ندادند.آب هایشان تمام شده بود و تشنگی بر آنها غالب...
هر آینه اگر نیزه بر زمین می زد.چشمه ها می جوشید.اما در مقام رضا، قرار شان تشنگی بود...
صل الله علیک یا ابا عبدالله
#الهه_زارعی
#سلاله_زهرا
@solalehzahra99
بسم رب العرش العظیم
🔸 فرزندان خورشید
ماه محرم الحرام بود. خورشید بعد از یک روز کاری طولانی،کم کم رخساره از آسمان می کشید.
جوان همان طور که چهره ی همراهان داغدارش را از نظر می گذراند. نگاهش روی خواهر کوچکش ثابت ماند.
چشمان خواهرش به گود نشسته و گوشه لبش پاره شده بود. لباس هایش خاکی بودند. چند جا از صورتش زخمی بود.
وقتی که خواهرش را در آن حالت دید.آه از نهادش بلند شد. سرش را رو به آسمان بلند کرد. چند لحظه به آسمان چشم دوخت.زیر لب چیزی را زمزمه کرد و نگاهش را آسمان گرفت.
غم در دلش سنگینی می کرد. نزدیک خواهرش شد. دست کوچک او را دستش گرفت.
خواهر هم بدون اینکه حرفی بزند، چشم های بی رمقش را به چشم های او دوخت.
او هم تبسمی کرد و خم شد و سرش را بوسید.
خواهر که لب هایش در حال تکان خوردن بودند، با دیدن دست برادرش روی سرش.بغضش ترکید و اشک هایش جاری شدند.
بعد از گذشتن مقداری از مسیرکه دیگر توانی در پاهایشان نداشتند،آنها را به داخل کاخی بردند.
کاخ بسیار مجللی بود خدم و حشم زیادی هم داشت. بوی گوشت کباب شده فضای آنجا را پر کرده بود.صدای هلهله و خنده از داخل کاخ به گوش می رسید.
بعد از کمی انتظار آنها را به داخل اتاقی در داخل کاخ هدایت کردند. اتاقی با در و دیوارهای پر ترک که آماده برای فرو ریختن بودند.
دخترک که در آغوش خانمی از همراهان نشسته بود همان طور که نگاهش به دیوار مقابلش بود، گفت:
_ داداش دلم برای بابا تنگ شده
_میخوام برم پیش بابا
جوان هم که پاسخی برای گفتن نداشت،سرش را بالا گرفت تا قطره اشکی که درچشمش حلقه بسته بود پایین نریزد.
صدای دلنشین آن خانم در دل خرابه پیچید :
_رقیه جانم!طاقت بیار عمه
_بابات پیش خدا رفته.
امام سجاد (ع) هم که دیگر دلشان از بیقراری های حضرت رقیه (س)به درد آمده بود،دست بر محاسنشان کشیدند و گفتند:
_پدرم به دعوت کوفیانی آمدند که العجل ،فالعجل،ثم العجل گفتن هایشان گوش فلک را کر کرده بود.
_ای وای بر آنان که امام معصومشان را تنها گذاشتند.
صلی الله علیک یا سید الساجدین
#سلاله_زهرا
@solalehzahra99
بسم رب الحجة
در این ساعت های پایانی اسفندماه نگاه خود را بر می دارم از همه ی کسانی که ضعف های خود را همچون چماقی بر سر دیگران کوبیدند تا شاید حقارت درون خود را پنهان کنند.
این حماقت نشسته بر عقلشان بود که بر زبانشان جاری شد و آن را برنده تر از تیزی شمشیر کرد.
شاید نشود گذر کرد...اما می شود اجازه نداد که این ضعیف النفس ها تو را ملعبه ی، وجود بیمار خود کنند.
بدترین درد بشر این است که از نواقص وجودی خود غافل و در منیت های روزمره گم شده است
در این آخرین لحظات قرن، برای رهایی بشر از گرگ های انسان نما، از خداوند طلب یاری می کنم که وارثان واقعی زمین را اسباب نجات جهان قرار دهد.
#اندکی_تفکر
#الهه_زارعی
#سلاله_زهرا
@solalehzahra99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیباترین هفت سین عمرم که دیدم
تقدیم به وجودتون 💐
سال نوتون مبااااارک 💐💐💐
@solalehzahra99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای حاج قاسم برای سال جدید
ان شاالله دعای مستجاب حاج قاسم بدرقه زندگیتان باشد🌱🍃🌿🌹
#سلاله_زهرا
@solalehzahra99
بوی بهار دوباره در قرنی نو،سالی نو و روزگاری نو پیچیده است.
چه تلخ است بهاری که در آن اصل بهار نباشد!
تلخ تر از تلخ حاضری ست که هنوز غایب است...
#سلاله_زهرا
@solalehzahra99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋در راه عشق مسخره شدن کمترین بهاست.
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
#سلاله_زهرا
@solalehzahra99