eitaa logo
نوستالژی
60.6هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
4.8هزار ویدیو
1 فایل
من یه دختردهه‌ هفتادیم که مخلص همه ی دهه شصتیاوپنجاهیاس،همه اینجادورهم‌ جمع شدیم‌ تا خاطراتمونومرورکنیم😍 @Adminn32 💢 کانال تبلیغات 💢 https://eitaa.com/joinchat/2376335638C6becca545e (کپی باذکر منبع مجازه درغیر اینصورت #حرامم میباشد)
مشاهده در ایتا
دانلود
یه دنیا قشنگی 😍😋 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
💫 يک استاد فلسفه سر کلاس به دانشجوهایش می گوید :«امروز ميخوام ازتون امتحان بگيرم ببينم درسهایی رو که تا حالا بهتون دادم رو خوب ياد گرفتید يا نه...!» سپس یک صندلی را در جلوی کلاس قرار می دهد و به دانشجوها می گوید : «با توجه به مطالبی که من تا به امروز به شما درس دادم، ثابت کنيد که اين صندلی وجود نداره!» دانشجوها به هم نگاه کرده و همه شروع به نوشتن مطالبی روی برگه می کنند. بعد از چند لحظه يکي از دانشجوها برگه اش را تحویل می دهد و از کلاس خارج می شود. روزی که نمره ها اعلام شد ، بالاترين نمره رو همان دانشجو گرفت !او فقط رو برگه اش یک جمله نوشته بود: «کدوم صندلی؟» •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #گلاب #قسمت_شصتم + آره. می خوام هر چیزی که بلدی رو بهم یاد بدی امشب هر ط
رفتم جلوی آینه و نگاهی به خودم انداختم همون لحظه در اتاق باز شد و با دیدن الوند شوکه برگشتم طرفش بتول لبخندی زد و گفت +خانم جان شام بیارم براتون سلامی زیر لب به الوند دادم و گفتم _ شامو اینجا میخوری؟ اومد جلوتر و چنگی موهاش انداخت + نمیتونم گلاب پدر ترنج می خواد باهام حرف بزنه و صبح گفت که شام برم اونجا با حرص دندونامو به هم فشار دادم اما چیزی به الوند نگفتم پس بگو ترنج چرا انقدر مطمئن بود که امشب الوند میره پیشش. سری تکون دادم وبه الوند گفتم + باشه به بتول گفتم _ فقط برای من شام بیار بتول از اتاق رفت بیرون و الوند گفت + ناراحت شدی گلاب؟ _ نه الوند من خیلی وقته عادت کردم که تنهایی شام بخورم الوند ابرویی بالا انداخت و گفت + پس ناراحت شدی ؟ شونه ای بالا انداختم و گفتم _مهم نیست. چرا اومدی اینجا کاری داری؟ + نه فقط اومدم حالتو بپرسم _ ممنون حالم خوبه حالا میتونی بری به مهمونی شامت برسی اخماش رفت تو هم از اتاق زد بیرون یه گوشه نشستم و زانو کشیدم تو بغلم راستش بعد از شنیدن حرفهای افسون اصلا انتظارش رو نداشتم که الوند امشب بره پیش ترنج مطمئن شده بودم که پیشم میمونه... شام و تنهایی خوردم و الوندم رفت پیش ترنج و خانوادش. می دونستم الان ترنج داره توی دلش به من میخنده. سر جام دراز کشیده بودم و بی حوصله داشتم از پنجره کوچک اتاق که گوشه پرده اش کنار رفته بود آسمان و نگاه میکردم . امشب بی‌خواب شده بودم همه فکرم پیش الوند بود داشتم حرص میخوردم توی جام غلتی زدم که در باز شد با ترس بلند شدم و سر جام نشستم اما با دیدن الوند شوکه شدم ضربان قلبم رفت بالا و هیجان زده بهش نگاه کردم _اینجا چیکار می کنی؟ قدمی اومد جلو و در پشت سرش بست + نمیدونم یهو دلم خواست که بیام اینجا.اشکالی داره؟ لبخندی زدم و گفتم _نه معلومه که نه حرف های افسون یادم اومد و لبخند نشست روی لبم این دختر واقعا جادو می کرد از کجا میدونست که الوند امشب میاد اتاقم؟ الوند اومد طرفم یکم رفتم کنار رو براش جا با کردم کنارم نشست و دستش نشست روی صورتم _ هنوزم ناراحتی؟ + جدی گفتم الوند من ناراحت نشدم به این وضع عادت کردم شونه بالا انداختم که لبخندی نشست رو لبش با خنده گفتم + اگه ترنج بدونه امشب اومدی پیش من فکر کنم میکشت الوند یک تای ابروشو انداخت بالا و گفت _ فکر کنم یادت رفته که من کی ام گلاب من خان ام هر کاری که بخوام می کنم. + هر کاری بخوای میکنی؟! سری تکون داد، مردد بودم از حرفی که میخواستم بزنم اما دلمو زدم به دریا و گفتم.+ حتی میتونی ازدواجت با ترنج به هم بزنی؟ الوند شوکه شده از سوالم تو سکوت نگاهم کرد که ادامه دادم _ آخه تا من فهمیدم نمیشه ازدواجت با ترنج بهم بزنی عواقب خیلی بدی داره نه؟ سری به نشونه ی مثبت تکون داد و گفت + آره اما اگه من بخوام میشه ولی چرا بعد بخوام این کارو بکنم؟ دلم شکست و حرفی نزدم احساس بدی همه وجودمو گرفت بی اختیار تلخ شدم و روم و ازش برگردوندم _ ماه امشب و دیدی کامله؟ جوابی بهش ندادم و خودش فهمید که ناراحت شدم دراز کشید و گفت +بعضی سوالا رو نباید بپرسی گلاب هم خودتو ناراحت میکنه هم طرف مقابل حالا بهش فکر نکن بیا بخوابیم.دستمو از پشت سر کشید که افتادم تو بغلش هنوز ازش خجالت می کشیدم و سرخ و سفید میشدم دستش حلقه شد دور کمرم محکم بغلم کرد و کنار گوشم گفت + نمیدونم چرا نتونستم بیشتر ازین طاقت بیارم _ بهش گفتی که اومدی پیش من ؟! +نه نگفتم چرخی زدم و بیشتر توی بغلش فرو رفتم.باید همه تلاشمو می‌کردم هر چیزی که افسون بهم یاد داده بود انجام میدادم من الوند و میخواستم الوند باید برای من میشد...صبح با سر و صدای ضعیفی از خواب بیدار شدم به دور و برم نگاه انداختم خبری از الوند نبود بلند شدم و لباس پوشیدم و وضعمو مرتب کردم.در اتاقو باز کردم اما با دیدن الوند و ترنج و مادرش و ماه جانجان روی ایوون متعجب شدم! چخبر شده بود ؟قدمی بیرون گذاشتم که ترنج چشمش خورد به منو با دیدن من انگار یک دفعه فوران کرد و شروع کرد به داد کشیدن از صدای جیغ و دادش همه کم‌ کم دورو برمون جمع شدن و مامان، گلبهار و ناریه هم از اتاق زدن بیرون _ همش تقصیر اینه تو زندگیمو خراب کردی تو اومدی وسط زندگی من دختره گدا..خواست هجوم بیاره طرفم که الوند بازوشو و گرفت و کشیدش عقب... _چیکار داری میکنی ترنج آروم باش! ترنج عصبانی بدون اینکه توجه به الوند بکنه همچنان نگاهش روی من بود + آشغال عوضی من خودم با دست خودم میگشمت.مامان اومد جلو و گفت _ چه خبر شده اینجا معلوم هست؟ ترنج دوباره داد زد + از دخترت بپرس ماه جانجان که ظاهراً کلافه شده بود از این داد و بیداد ها به ترنج گفت _ بس کن دیگه سر صبحی همه رو دور خود جمع کردی بگو مشکلت چیه؟ ادامه ساعت ۹ صبح •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هروقت حس کردی حالت بی دلیل بهتره بدون شاید یکی برات دعا کرده... شبتون آرام ❤️ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
صبح است و هوای باده تقدیم تو باد این خانه ی رو به جاده تقدیم تو باد بگذار برایت بنویسم با عشق: یک صبح بخیر ساده تقدیم تو باد سلام صبح بخیر یاران باوفا روز زیبایی در پیش داشته باشید •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کوچه خاطره من پر از عطر اقاقی هاست پر است از زمزمه های دعای مادر بزرگ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
از خونه بیرون نریم.... - @mer30tv.mp3
5.46M
صبح 7 مرداد کلی حال خوب و انرژی تقدیم لحظاتتون😍❤️ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #گلاب #قسمت_شصتویکم رفتم جلوی آینه و نگاهی به خودم انداختم همون لحظه در
الوند سری تکون داد و به ماه جانجان گفت +من باید برم ماهجانجان خودتون این مشکل رو حل کنین دیگه نمیخوام این اتفاق تکرار بشه نگاه غضبناکی به ترنج انداخت و رفت سمت پله ها... صادق اسبشو آورد الوند سوار شد از عمارت زد بیرون نگاهم همچنان به مسیر رفتن الوند بود. ماهجان جان خیلی عصبی شده بود برگشت سمت ترنج و با صدای بلندی گفت: + معلوم هست داری چه غلطی می کنی دختر؟ چشمای ترنج به اشک نشست و گفت _ بابام الوند و برای شام دیشب دعوت کرده بود از سر شب پیش من بود اما یهو غیبش زد امروز صبح از اتاق این خانم زد بیرون شما بگین تقصیر کیه؟ این یعنی بی احترامی به پدر من به خاطر این دختر گدا... ماهجانجان به من نگاه کرد و گفت +گلاب دیشب الوند کی اومد به اتاقت؟ فکری کردم و گفتم _ آخر شب موقع خواب ماه جانجان رو به ترنج گفت +پس شام با شما خورده و بی احترامی به پدر تو نکرده اما موقع خواب دوست داشته که بره پیش زن عقدیش بخوابه این هیچ کار اشتباهی نیست دیگه نمیخوام از این بجه‌ بازی ها به پا کنی توی عمارت. برو تو اتاقت ترنج... ترنج زد زیر گریه و دوید سمت اتاقش نگاه عصبی مامانش روی ماه جانجان بود و بدون حرفی رفت دنبال دخترش نمیدونم چرا حرف نمی زد و فقط سکوت کرده بود اما میدونستم چیزی تو سرش هست .نقشه ای که اصلا خوب نیست و باید ازش ترسید... *** چهار روز از ماجرای دعوا گذاشته بود و الوند این چهار روز و شبا توی اتاق من میموند و اصلا طرف ترنج نمیرفت ظاهرا رفتار اون روزه ترنج خیلی بهش برخورده بود و جلوی بقیه خجالت زده اش کرده بود و شایدم غرور خان بودنشو شکونده بود اما هرچی که بود این موضوع به نفع من شده بود چون الوند هر روز و هر شب پیش من بود... طبق تاریخی که ماه جانجان برای ازدواج ترنج و الوند تعیین کرده بودن باید چند روز دیگه عقد می‌کردن اما ظاهراً بعد از اون دعوا الوند کمی عقب‌ نشینی کرده بود و با ماه جانجان حرف زده بود چون هیچ حرفی از ازدواجشون تو عمارت نبود پدر مادر ترنجم عزم رفتن کرده بودن... ترنج انقدر عصبانی بود که کسی جرأت نمی‌کرد بره طرفش تمام روز و توی اتاقش می موند و از روزی که حرف از رفتن پدر مادر شده بود گاهی صدای گریه هاشم از اتاق بیرون میومد... خاستگارای گلبهارم اومده بودن و همه چیز به خوبی پیش می رفت و ظاهراً به همین زودیا باید برای عروسی گلبهار آماده می شدیم گلبهار خودش بر خلاف همه خواستگارای دیگش برای این خواستگارش خیلی ذوق و شوق داشت و مشخص بود که خودش کاملا راضیه... افسون هر روز میومد پیشمو باهام حرف میزد و هر بار یک چیز جدید بهم یاد می داد حالا اونقدر یاد گرفته بودم که بتونم الوند و هر شب پیش خودم نگهدارم الوندم هر روز بیشتر و بیشتر بهم وابسته می شد. تا نیمه‌های شب براش حرف میزدم و اون گوش می‌داد و می‌گفت حرف زدن تورو دوست دارم... حالا جلوی چشمای فرخ‌لقا هر روز با الوند بودم و اون میدید وحرص می‌خورد هیچ کاری نمی تونست بکنه انگار اینجا تازه شروع ماجرای من و فرخ لقا بود...صبح زود بعد از رفتن الوند دیگه خوابم نبرد رفتم روی ایوون و به حیاط نگاه می کردم یادم اومد روزهایی که صبح زود آفتاب نزده بلند می‌شدم و کل این عمارت رو جارو میزدم .هوا داشت روبه سردی می رفت و خبری از آفتاب تابستون نبود. توی سکوت به حیاط عمارت نگاه می کردم که حضور کسی و کنارم احساس کردم ماهجانجان کنارم وایستاد و گفت _ ظاهراً راه و رسم شوهر داری و خوب یاد گرفتی گلاب لبخندی رو لبم نشست و گفتم _ سلام ماه جان جان صبح بخیر به لطف شما و مادرم یک چیزایی یاد گرفتم ماهجان جان آروم خندید و سری تکون داد برگشتم سمتش و گفتم + ماه جانجان چرا هیچ صحبتی از عروسی الوند وترنج نیست عقب افتاده ؟ماهجان جان دهن باز کرد تا جوابم بده که یهو صدای بلند جیغی از آخر عمارت اومد قدسی دوون دوون داشت میومد سمتمون ماه جانجان رفت سمت پله ها و منم پشت سرش دویدم. قدسی همچنان جیغ می کشید و می زد تو سرشو میدوید طرف ما + خانم جان بدبخت شدیم.فرخ لقا و مادر ترنج و ترنجم از اتاقاشون زدن بیرون و روی ایوون وایستادن. قدسی روبه روی ما روی زمین نشست وشروع کرد به زدن توی سر خودش _ بدبخت شدیم خانم‌جان بیچاره شدیم حالا جواب آقا رو چی بدیم؟ماهجانجان با عصبانیت توپید بهش + این کارا چیه زن بگو ببینم چی شده؟_ صبح رفتم به اسب و غذا بدم خانم جان دیدم همشون حروم شدن. همه حیوانات زبون بسته حروم شدن و افتادن حالا جواب خان چی بدیم ما؟ ماه جانجان متعجب گفت _ همه حیوونا ؟؟ چه جوری میشه که همه حیوونا با هم بمیرن؟ نگاه متعجب و بهت زدم و رفت سمت مامان. قدسی دوباره شروع کرد به گریه و زاری زدن تو سر خودش +حالا کی جواب اقارو بده هممون از عمارت میندازه بیرون. ادامه ساعت ۱۶ عصر •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
25.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مواد لازم : ✅ ۷۰۰ گرم گوشت گوسفندی یا گوساله ✅ ۲ عدد پیاز متوسط ✅ ۷۰۰ گرم اسفناج ✅ ۱۰۰ گرم آلو جنگلی ✅ ۱۰۰ گرم آلو بخارا ✅ ۱ قاشق غذا خوری رب انار ✅ نمک و فلفل و زردچوبه به میزان دلخواه بریم که بسازیمش.😋 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
777_48235252324496.mp3
5.29M
🎶 نام آهنگ: کوه یخ 🗣 نام خواننده: ابی •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f