eitaa logo
نوستالژی
60.6هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
4.8هزار ویدیو
1 فایل
من یه دختردهه‌ هفتادیم که مخلص همه ی دهه شصتیاوپنجاهیاس،همه اینجادورهم‌ جمع شدیم‌ تا خاطراتمونومرورکنیم😍 @Adminn32 💢 کانال تبلیغات 💢 https://eitaa.com/joinchat/2376335638C6becca545e (کپی باذکر منبع مجازه درغیر اینصورت #حرامم میباشد)
مشاهده در ایتا
دانلود
جایگاه چَپاندن در قدیم •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
💫 جحا در كودكی شاگرد خياطی بود. روزی استادش كاسه عسل به دكان برد، خواست كه به كاری رود. جحا را گفت: درين كاسه زهر است، نخوردی كه هلاک شوی. گفت: من با آن چكار دارم؟ چون استاد برفت، جحا وصله جامه به صراف داد و تكه نانی گرفت و با آن تمام عسل بخورد. استاد بازآمد، وصله طلبيد، جحا گفت: مرا مزن تا راست بگويم. حالی كه غافل شدم، دزد وصله بربود. من ترسيدم كه بيایی و مرا بزنی. گفتم زهر بخورم تا تو بيايی من مرده باشم. آن زهر كه در كاسه بود، تمام بخوردم و هنوز زنده‌ام، باقی تو دانی. پی نوشت :جحا یا جحی شخصیتی از قرار واقعی است که در قرن دوم هجری قمری می‌زیست. جحا شخصی لطیفه‌گو بود و حکایت‌های طنزآمیز او در کشورهای عربی بسیار مورد توجه است و به نوعی می‌توان گفت همانند ملانصرالدین ماست. •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #پری #قسمت_نودوسه با خانم و خواهر روبوسی کردم و کیفم رو برداشتم رفتم به
نریمان در خونه ی ما نگه داشت می دونستم که اونوقت روز یحیی نمیاد در خونه ی ما شایدم دیگه اصلا نیاد ولی برام مهم نبود شاید اگر ما رو می دید بهتر هم می شد وقتی در زدم فقط چند ثانیه طول کشید که صدای پا شنیدم و مامان هراسون در رو باز کرد و فریاد زد می دونستم تویی بهم الهام شده بود الهی قربونت برم مادر اومدی ؟ ودر حالیکه اشک شوق می ریخت منو بشدت در آغوش کشید طوری که فراموش کردم نریمان منتظره تا در رو برام باز کنن و بعد بره همینطور که توی بغل مامان بودم صدای ماشین رو شنیدم که دور شد مامان ادامه داد چرا با من این کارو می کنی ؟نمیگی این مادر من دلش برام تنگ میشه خانجون بلند صدا زد طوبی ولش کن بیاد منم دل دارم و فرید کوچولو با ذوق از پله ها میومد پایین تا خودشو برسونه به من پرسیدم فرهاد کجاست گفت ظهر میاد مدرسه اس اونم همش بهانه ی تو رو می گیره دلش می خواد مشق هاشو تو ببینی معلمش صد آفرین میده به من نشون نمیده و میگه پریماه بیاد بعدا خلاصه همه داریم از دوری تو رنج می بریم گفتم خانم تلفن کشیده شماره اش رو میدم هر وقت خواستی بهم زنگ بزنین چشمم که به کرسی خانجون افتاد کیفم رو انداختم و با ذوق رفتیم زیرش نشستم و گفتم آخیش به خدا هیچ کجا ی دنیا حتی اگر قصر طلایی باشه خونه ی خود آدم نمیشه و تا گردن رفتم زیر لحاف و مامان فورا برام چای و شیرینی آورد و گفت خوبی ؟ اذیتت نمی کنن ؟ گفتم نه اصلا برعکس خیلی هم با من مهربون هستن خداوند همیشه یک راه هایی رو جلوی پامون می زاره که باور کردنش سخته ولی رفتن به اون عمارت برای من خیلی خوب بود مامان راستی از زن عمو و یحیی خبری نشده ؟ خانجون گفت حالا چایت رو بخور به اونجا هاشم می رسیم گفتم پس مثل اینکه خبری شده بگین خانجون گوش می کنم مامان گفت نه تو رو خدا بچه ام تازه از راه رسیده خسته اس اصلا چه لزومی داره بدونه گفتم تو رو خدا بگین چی شده مامان بزارین بگن دیگه برام مهم نیست خانجون گفت مهم هم باشه دیگه کاری نمی تونیم بکنیم چون نمی دونیم راسته یا دورغ شایدم این حرف رو حشمت در آورده که ما رو جِز بده. مامان با اوقاتی تلخ گفت خانجون تو رو خدا من به شما سپرده بودم حرفی نزنین خانجون گفت خُبه خُبه بالاخره که می فهمه ببین پریماه یحیی هم نوه ی منه ولی خاک بر سرش که قدر تو رو ندونست دارن دختر خاله اش رو براش می گیرن و دیگه معلوم شد که همه ی این کارا زیر سر این دوتا خواهر خبیث بوده خلایق هر چی لایق همون به درد حشمت می خوره تو از سرشون خیلی زیاد بودی خودمو آماده کرده بودم برای هر چیزی جز اینکه یحیی بخواد زن بگیره اونم به این زودی باورم نمی شد به یک باره گلوم خشک شد و احساس کردم سرم داره گیج میره اتاق دور سرم می چرخید با همون حالت آروم پرسیدم یحیی خودش اینو گفت مامان گفت نه قربونت برم یحیی اصلا این طرفا پیداش نشده الان توی فامیل به هر کس می رسیم خبر دست اولش اینه که حشمت داره دختر خواهرشو برای یحیی می گیره استکان چای رو برداشتم و بدون قند چند جرعه خوردم تا راه گلوم باز بشه و گفتم بهتر دیگه مزاحم ما نشن هر کاری دلشون می خواد بکنن اگر یحیی عروسی کنه منم بر می گردم خونه و یک کار دیگه پیدا می کنم که از شما دور نباشم.مامان گفت پریماه فدات بشم چرا اینطوری شدی ؟رنگت پریده ببینم دستت هم یخ کرده حالت خوبه مادر ؟ گفتم آره مامان یکم سرم گیج میره من با این موضوع هم کنار میام مطمئن باشین خودکشی نمی کنم شاید غصه هم نخورم برای اینکه خودمو آماده کرده بودم من از یحیی گذشتم ولی امیدوارم خدا تقاص منو اززن عمو بگیره که خیلی بهم بد کرد می تونست رو راست بیاد و ازم بخواد از یحیی بگذرم ولی هزار تا تهمت بهم زد آخرم به این افتضاحی داره براش زن می گیره دیگه حرفشو نزنین نمی خوام بشنوم حالا بگین از گلرو چه خبر دارین ؟ مامان که چشمش پر از اشک بود گفت مادرت بمیره می دونستم این بارم بیای یک طوری ناراحت میشی منه بیچاره یک هفته صبر می کنم تا تو رو ببینم هر بار می خوره توی ذوقم گفتم نگران نباش مامان من دختری نیستم که به خاطر یک مرد زندگیم رو خراب کنم خانجون گفت آفرین باریکلا خب دیگه حرف رو عوض کن از گلروبراش بگو مامان گفت دکتر اجازه نداد بیاد تهران میگه سفر براش خوب نیست هفته دیگه وقت زایمانشه ما باید بریم اجازه ی فرهاد رو می گیریم و دو هفته ای میریم گرگان تو کلیدت همراهت باشه که وقتی برگشتی پشت در نمونی گفتم برای خونه ی خالی بیام چیکارکنم ؟ همون جا می مونم تا شما بر گردین ممکنه برای خانم مسافر بیاد اگر اومدن منم مرخصی می گیرم و خودم سوار اتوبوس میشم و میام گرگان دلم می خواد بچه ی گلرو رو ببینم. میخوام خاله بشم ولی کو اون دل و دماغ که انتظارشو داشتم ادامه ساعت ۹ صبح •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خُدایا برایمان بخواه؛ که بشَوَد؛ برِسَد؛ دُرُست شَوَد؛ خوب شَوَد؛ خوبِ خوبِ خوب 🙏🏻🫀 شبتون بخیر 🌙 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
⚘دیروزت خوب یا بـد گذشت ⚘مهم نیست ⚘امروز روز دیگریست ⚘قدری شادی با خود به خانه ببر ⚘راه خانه‌ات راکه یـاد گرفت ⚘فردا با پای‌خـودش می‌آید ⚘شک نکن.... ❤️‍ ⚘روزبخیرزندگی⚘❤️‍ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اين ویدئوی کوتاه از برنامه تلويزيونی دهه شصت است. ما دهه شصتیا برنامه کودک مون شبیه اخبار بود.😅 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فکر خودت باش... - @mer30tv.mp3
5.23M
صبح 28 آبان کلی حال خوب و انرژی تقدیم لحظاتتون😍❤️ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #پری #قسمت_نودوچهار نریمان در خونه ی ما نگه داشت می دونستم که اونوقت روز
تا روز بعد هیچ خبری نشد در حالیکه خوشحالی من برای دیدن خانواده ام فقط چند دقیقه طول کشید و دوباره در و دیوار اون خونه داشت منو می خورد از اینکه فکر کرده بودم برگردم خونه پشیمون شدم و با خودم گفتم خوب شد به خانم چیزی نگفتم الان اصلا صلاح نیست اینجا باشم و این حرفا رو بشنوم و بسوزم تحملش برام آسون نبود یک حس بدی داشتم اینکه یحیی بخواد ازدواج کنه داشت دیوونه ام می کرد طوری که دیرم می شد نریمان برسه و منو با خودش ببره شاید حالم کمی بهتر می شد قرار ما با نریمان ظهر بود گفته بود یک چیزی می خره و میریم با بچه های خواهر دور هم می خوریم مامان لوبیا پلو برام درست کرده بود که می دونست خیلی دوست دارم وقتی دیدکه آماده شدم برام کشید توی یک قابلمه و داد به من و گفت با خودت ببر پولی رو که از نریمان گرفته بودم دادم به مامان تا توی مسافرت دستش تنگ نباشه صدای در که بلند شد کیفم رو برداشتم و قابلمه رو دستم گرفتم و تند و تند خدا حافظی کردم و گفتم اومدن دنبال من خودم باز می کنم اما مامان مثل همیشه قران دستش بود و منو از زیرش رد کرد ودنبالم اومد و گفت سفارش نکنم مراقب خودت باش زیاد با کسی درد دل نکن همیشه در اتاقت رو قفل کن به هیچ کس اعتماد نداشته باش تا در رو باز کردم یحیی رو پشت در دیدم با خشمی که توی سینه ام نگه داشته بودم گفتم چی می خوای دیگه برای چی اومدی اینجا ؟ گفت پریماه ؟ فکر نمی کردم خونه باشی ولی به دلم افتاده بود که اومدی می خوام باهات حرف بزنم خواهش می کنم گفتم چه حرفی ؟ من نمی خوام کلامی بشنوم برو از اینجا برو دست از سرم بردار دیگه مگه نمی خوای با دختر خاله ات ازدواج کنی پس برای چی اومدی در خونه ی ما ؟ گفت بزار برات توضیح بدم در همون موقع ماشین نریمان جلوی در خونه نگه داشت. یحیی که صورت و گردنش مثل خون قرمز شده بود فریاد زد این مرتیکه اینجا چیکار می کنه ؟ مگه نگفتی دیگه باهاش نمیای ؟ پریماه می خوای منو دیوونه کنی ؟ همینطور که قابلمه دستم بود خواستم فورا برم و سوار ماشین بشم و اون قائله رو ختم کنم گفتم به تو مربوط نیست یحیی با حرص بازوی منو گرفت وگفت نمی زارم دیگه بری خونه ی اون مرتیکه کار کنی داد زدم ولم کن چی می خوای از جونم من با هر کس دلم می خواد میرم با هر کس دلم بخواد میام نمی فهمم تو این وسط چیکاره ای؟ پدر ندارم مادر که دارم اون برای من تصمیم می گیره در یک لحظه دستشو بلند کرد و کوبید توی صورتم چنان سیلی زد که چشمم سیاه شد و سرم سوت کشید و احساس کردم فکم کج شده و ناله ای از گلوم خارج شد نریمان که تا اون موقع توی ماشین نشسته بود با عصبانیت پیاده شد و که فریاد زد تو چه غلطی کردی مرتیکه ی الدنگ (..) می خوری دست روی پریماه دراز می کنی فکر کردی کی هستی ؟ برو گمشو دیگه وگرنه دستت رو می شکنم اگر مردی بیا منو بزن مامان در حالیکه میلرزید و فریاد می زد و به یحیی فحش می داد قابلمه رو ازم گرفت و گفت برو سوار شو از اینجا برو من حساب این سیلی رو ازش نگیرم اسمم رو عوض می کنم برو مادر قربونت برم ولش کن گور خودشو مادرشو کند از این به بعد اسم تو رو بیاره دهنشو پر از خون می کنم.نریمان هیکل درشتی داشت و یحیی در مقابلش شانسی نداشت ولی کسی که حمله می کرد یحیی بود و نریمان فقط مقاومت می کرد دنیا در نظرم تیره و تار بود وهیچ عکس العملی نشون نمی دادم فقط با خشم نگاه می کردم یحیی فریاد زد تو چیکاره ای که به کار ما دخالت می کنی برو از در خونه ها پول زور بگیر تو نبودی که مامور آوردی در خونه ی ما ؟ حالا مدعی العموم پریماه شدی ؟ گمشو از زندگی ما برو بیرون مامان با رنگ و روی پریده در ماشین رو باز کرد و منو هل داد و گفت سوار شو دیگه مادرت بمیره و قابلمه رو هم گذاشت توی ماشین و رفت خودشو انداخت وسط اونا و سعی کرد جداشون کنه خانجون هم از راه رسید و یحیی رو گرفت و گفت تو چیکار داری می کنی ؟ چته یحیی ؟ از یک طرف میگن داری دختر خاله ات رو می گیری از یک طرف اومدی سراغ پریماه ما از دست شما ها چیکار کنیم خدا رو خوش میاد این بچه ها رو که پدر ندارن اینطور آزار بدی ؟ یحیی تو که همچین بچه ای نبودی ،مامان گفت آقای سالارزاده شما برو پریماه رو از اینجا ببر خواهش می کنم بی خودی آبرو ریزی راه نندازین یحیی فریاد زد نمیشه پریماه پیاده شو بهت میگم بیا پایین بیا پایین پریماه نمی زارم با اون بری. نریمان هم بلند تر داد زد برو پی کارت نمی فهمی که دیگه توی این خونه جا نداری ؟ اصلا تو کی هستی ؟ که به پریماه دستور میدی ؟ یحیی با خشم گفت چیه بهت نگفته من کی هستم ؟خبر داشته باش به منم نگفته تو کی هستی نریمان گفت ببین یارو این بار بخشیدمت ولی دستی رو که روی پریماه بلند بشه قلم می کنم ادامه ساعت ۱۶ عصر •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
24.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
موادلازم : ✅ کولی ✅ سبزی سرخ شده ✅ گردو ی سابیده شده ✅ سیر برای داخل سبزی ✅ رب انار ✅ آبغوره به دلخواه ✅ نمک ‌فلفل زردچوبه بریم که بسازیمش.😋 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
408_56192204182869.mp3
2.81M
🎵 زهرای من بانوی تب دارم 🎵 زهرای من زخمی ترین یارم 🏴 ◼ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f