eitaa logo
نوستالژی
63.5هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
5.2هزار ویدیو
1 فایل
من یه دختردهه‌ هفتادیم که مخلص همه ی دهه شصتیاوپنجاهیاس،همه اینجادورهم‌ جمع شدیم‌ تا خاطراتمونومرورکنیم😍 @Adminn32 💢 کانال تبلیغات 💢 https://eitaa.com/joinchat/2376335638C6becca545e (کپی باذکر منبع مجازه درغیر اینصورت #حرامم میباشد)
مشاهده در ایتا
دانلود
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #اجبار #قسمت_هشتادم یاسر روی یه زانو نشست‌ و بعد دستشو آروم روی نبض دست
دو تقه به درخورد و پشت بندش صدای یاسر سریع به کنارم اومد،کلثوم دستپاچه دستی به روسریش کشید. + سلام ارباب،بی ادبی منو ببخشید نمیدونستم خونه هستین. + شنیدم گفتی قا.بله اومده،قا.بله برای چی کلثوم؟ کلثوم نیم نگاهی سمتم انداخت و لبخندکمرنگی زد. + خانوم جان یه کم ناخوش بود،از علائمش شک کردم شاید بچش باشه. یاسر نگاهم کرد ولبخندی زد‌ + حقیقت داره چشم سیاه؟خجالت زده نگاهمو زیر انداختم و سکوت کردم،به خواسته کلثوم روی تخت دراز کشیدم،قا.بله به داخل اومد،یاسر از اتاق که خواست بیرون بره مهین تاج رو دم در دیدم که با کنجکاوی و اخم کرده گردنشو به داخل اورده بودُ نگاه میکرد،چشم ازش گرفتم و به قا.بله نگاه کردم،کلثوم بیرون رفت و در رو پشت سرش بست،قا.بله ازم‌خواست دامنمو بالا بزنم،کاری رو که خواست انجام دادم، بعداز چنددقیقه که معاینه م کرد چشماشو بهم دوخت،سریع به حرف اومدم. _ خوب،چی شد؟ لبخندی به روم پاشید. +اول مشتلوق منو بدید خانوم کوچیک تا دهنم باز بشه. با استرس و هیجان زده کلثوم رو صدا زدم،به داخل که اومد ازش خواستم چندتا اسکناس از توی کشو دربیاره و به دستش بده،در اتاق باز بود و مهین تاج هنوزم اونجاحضور داشت،یاسر یالله ایی گفت و به داخل اومد،قا.بله پول رو بوسیدُ روی پیشانیش گذاشت و بعد نگاهی بین منو یاسر ردُ بدل کرد و درآخر با همون لبخند به حرف اومد. + شما حامله ایی خانوم کوچیک،پاقدمش خیر باشه ارباب. از خوشحالی،نیشم تا بناگوش بازشدُ نگاهمو به یاسر دوختم که دست کمی ازم نداشت،بعداز رفتن قا.بله و کلثوم،یاسرکنارم نشست و گفت + من قربان خودتو ناردون توی شکمت برم چشم سیاه،قراره از تو صاحب بچه بشم.اشکایی که ازسرشوق پایین چکیده بودن روپاک کردم. _ این بچه،توی سیاه ترین روزای زندگیم بوجود اومده،این یه معجزه ست یاسرجان،خیلی خوشحالم.. نگاهی به در اتاق کردم که خبری از مهین تاج نبود.. ..... نیمه های شب بود که از سردرد ازخواب بیدار شدم و روی تخت نشستم،احساس تشنگی میکردم،دست کردم آب رو بردارم که دیدم خالیه، نگاهی به یاسرانداختم که غرق خواب بود،توی این مدت یک شب هم تنهام نزاشته بود و از روزی که عروسی کرده بودیم کنار من بود و توی خلوت مهین تاج نرفته بود،نفس عیقی کشیدم و بعدازاینکه شال بلندی رو دورم انداختم پارچ رو توی دستم گرفتم و ازاتاق بیرون زدم و پله هاروپایین رفتم و به سمت مطبخ قدم برداشتم، بعدازخوردن آب و پر کردن پارچ آب،همین که خواستم از مطبخ بیرون بیام متوجه پچ پچی شدم،سر چرخوندم و بهتر گوش سپردم،باشنیدن صدای مهین تاج،کنجکاویم بیشتر شد، انباری کوچیکی که تهِ مطبخ بود وهمیشه موادغذایی داخلش نگه داری میشد توجهمو جلب کردُ آروم به همون قسمت قدم برداشتم،یواش سرمو به درچسبوندم و منتظرشدم. +باید هرچه سریعتر از شَر خودشو بچش راحت بشیم کلثوم،اون بچه رو باید ازبین ببریم،فقط هواست باشه مثل همیشه کاری کن که اون دخترِ ساده لوح به چیزی شَک نکنه. + روچشمم خانوم بزرگ. با دهنی باز وچشمایی گشاد شده ترسیده از در فاصله گرفتم و همین که اومدم ازاونجا دور شم،با حرفی که مهین تاج زد از ترس رعشه گرفتم و پای رفتنم سُست شد. +بهتره اونم مثل مادر دیوانه ش هرچه زودتر گورشو از این دنیا گُم کنه و بره. چرا اون حرفو زد!به مادرم چه ربطی داشت!نکنه....باصدای قدمهایی که داشت نزدیک میشد دست از فکرُخیال برداشتم وسریع از مطبخ بیرون زدم و با قلبی که ازو.حشت کُند میتپید پله ها رو طی کردم و خودمو توی اتاق انداختم، پشت در کمی خَم شدم و چندبارپشت سرهم نفس های بلندُعمیق کشیدم، یاسر تکونی خورد و بیدارشدُ وقتی اونطوری دم در دیدم با نگرانی ازجای خود کمی نیم خیز شد. + چه شده چشم سیاه حالت خوب نیست؟سعی کردم به خودم مسلط باشم،آب دهنمو قورت دادم و لبخند کمرنگی زدمُ همانطورکه پارچ آب رو نشونش میدادم به حرف اومدم. _ خوبم یاسرجان نگران نشو،رفته بودم پارچُ آب کنم پله ها زیاد بود یه لحظه نفس کم‌اوردم.پارچ رو روی میزگذاشتم و روی تخت نشستم،اخمی کرد + این خونه پراز خدمه ست،وظیفه اوناست که قبل خواب پارچ رو آب کنن نه تو و توی این وضعیت چکاوک. دستشو گرفتم. _ دیروقت بود دلم نیومد مزاحم کسی بشم،آروم باش عزیزم من خوبم دراز بکشم بهترم میشم. ادامه ساعت ۹ صبح •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرزو میکنم ازهمین حالا از زمـین و زمـان برایتان خوشبختی بـبـارد و نیـروی عظـیم عــشق ♡ همراهتان باشد تا همهٔ کارها بـه بـهترین شکل پیش بـرود بـه امـید فـردایـی عـالـی شبتون مـاه 🌙 ࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐ @Shaparaakiii
دوست داری باگوشی توی دستت پول دربیاری ولذت ببری ازکاری که انجام میدی اونم توی خونه خیلی راحت بادرآمد بالا پس فکرنکن🤔 بزن روی لینک 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3276866486Cd1ff4ef169
✨ نوره یک راز سلامتی پوست وسم زدایی بدن ☺️ اگر بدونید چطور مثل معجزه می‌تونه رو بلوری و سفید کنه، رو از دربیاره و و رو دفع کنه،ریه هارو تقویت کنه،بهت آرامش بده،مواد زائد و رو از بدنت دفع کنه و... صدتا درمان دیگه که هرکسی براتون لو نمیده😉 اگه دنبال راهی طبیعی برای زیبایی وپاکسازی وتندرستی هستی اینجا گذاشتم 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3674079432Cfef0240d95 واینکه کلی مطالب آموزشی در جهت سلامتیتون تو این گروه میتونید بدست بیارید. @Maghami58
کانال حقوقی وکیل طلبه ⚖ ✅ آموزش مطالب حقوقی مفید و کاربردی " بصورت رایگان '' __________________ ⚜((وکیل دادگستری و مشاور حقوقی))⚜ 🔸️قبول وکالت در دعاوی : 👇🏼 ‌‌‌‌¹ حقوقی ² ملکی ³ اراضی ثبتی 🔹برای مشاوره تخصصی خانواده بزن اینجا : 👇🏼 ¹ تلفنی ☎️ ² حضوری 👥 ___________________اگه میـــخوای تو هم نسبت به حقوق خودت آگاهی داشـــته باشی حتــــما عضو خانواده وکیل طلبه شو ✔️ روی لینک زیر کلیک کن 👇🏼🙂 👇🏼 https://eitaa.com/vakil_talabeh
ســــ🌸ـــلام‌ 💞آرزو میکنم 🌸دقایق امروز برایتان 💞سرشار از عـشق 🌸برکت و تندرستی باشد 💞و به هـر آنچه کـه 🌸آرزویش را دارید برسید چهارشنبه تون عالی💞 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
7.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چند سالتون بود این فیلم رو دیدید؟ * گربه آوازخوان فیلمی کمدی عروسکی به کارگردانی و نویسندگی کامبوزیا پرتوی است که در سال ۱۳۶۹ تولید شد. این فیلم در ۳ مرداد ۱۳۷۰ در سینماهای ایران اکران شد •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
آرامش بهاری... - @mer30tv.mp3
4.69M
صبح 27 فروردین کلی حال خوب و انرژی تقدیم لحظاتتون😍❤️ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #اجبار #قسمت_هشتادویکم دو تقه به درخورد و پشت بندش صدای یاسر سریع به کنا
از یاداوری حرفهای مهین تاج بیشتر به فکر فرو رفته بودم یاسر خیلی زود به خواب رفته بود اماخواب برمن حرام شده بود،یعنی این همه مدت کلثوم منو بازی داده!از سادگی من استفاده کرده بود!اما نه،من مطمئن بودم دوست داشتن کلثوم نسبت به منومادرم واقعی بود، نفس عمیقی کشیدم و طاق باز شدمُ به سقف خیره شدم،چرا مهین تاج باید از مُردن مادرم خوشحال باشه،نکنه...نکنه اون توی مرگ مادرم دستی داشته!از فکری که به ذهنم خطور کردسراپام گُرگرفتُ نفس هام تند شد،اگه بفهمم مهین تاج بلایی به سرمادرم اورده،به خداوندیِ خدا با دستای خودم خفه ش میکنم... .... باصدای یاسر چشمامو آروم ازهم بازکردمُ نگاهش کردم،لبخندی به روم زد. + خیلی خوابالو شدی چشم سیاه،من رفتمو اومدم تو هنوز خوابی،بلندشو باید غذابخوری.کشُ قوسی به خودم دادمُ باشه ایی گفتم وازجابلندشدم،باهم به طبقه پایین رفتیم،با دیدن کلثوم که سینی به دست داشت به سمت سالن غذاخوری میرفت اخمام توی هم رفت وازاینکه این همه مدت منو گوش دراز فرض کرده کفری میشدم اما،سعی کردم به اعصابم مسلط باشم و منتظربمونم ببینم خودش به حرف میاد یا نه..مثل همیشه با مهربونی نگاهم کردُ بهم سلام داد،لبخندی به روش زدم وجوابشو دادم،همراه یاسر روی صندلی نشستیم و مشغول خوردن شدیم،پنج دقیقه بعدبود که مهین تاج هم بهمون ملحق شد،ازبه یاداوردن حرفای دیشبش اخم عمیقی کردم و بدون اینکه نگاهش کنم یا جواب سلامشو بدم خودمو مشغول خوردن نشون دادم،سمت دیگه ی یاسر و روبروی من نشست. + شنیدم تو راهی دارین یاسرخان،خوش قدم باشه‌.دندون قروچه ای کردم و لقمه نون پنیرو توی دهنم گذاشتم،یاسرنگاهش کرد. + مچکرم مهین تاج. نیم‌نگاهی بهش کردم،لبخندی زد و قندی توی استکان چاییش انداخت. + خیلی خوب شد یاسرخان،هر دوتا بچه هات باهم بزرگ میشن. _کدوم هردوتا؟هردو نگاهم کردن،مهین تاج تک خنده ایی کرد و اخماشو توی هم کشید،قبل ازاینکه به حرف بیاد با خنده پیشدستی کردم. _ آهااان،بچه تو میگی،اصلا یادم به تو نبود که حامله ای مهین تاج. اخمش عمیق تر شد،یاسر به حرف اومد. + غذاتونو بخورید تا ازدهن نیفتاده. بعداز خوردن غذا،یاسر بازم برای سرکَشی روی زمین های کشاورزی رفته بود،کمی توی حیاط قدم‌زدم و بعد به اتاقم برگشتم،همین که خواستم وارد اتاق بشم مهین تاج رو دم در اتاق دیدم،اخمی کردمو ابرویی بالا انداختم،دست به سینه پوزخندی به روم زد. _ میشه از سرراهم بری اونور مهین تاج؟ تکونی نخورد. + به خیال خودت تونستی یاسرخان‌رو مثل موم حسابی توی دستت بگیری و ازمن دورش کنی دخترکوچولو؟ اخمم بیشتر شد،تک خنده ایی کرد و دستی به بازوم کشید،خودمو با تلخی عقب کشیدم + امشبُ تنهاصبح میکنی چکاوک جان،چون که یاسر خان پیش منه. دندونامو روی هم فشردم. _ یاسر هرگز منو تنها نمیزاره،پس خیال پردازی نکن.یه قدم بهم نزدیکترشد. + یادت نره که من زن اولم‌نه تو،بجای دوهفته،دوماهم پیشت بمونه،بازم دلش برای من تنگ میشه،برای زنی که اینهمه سال تونسته به نحواحسنت همسری کنه..با حرص توی حرفش پریدم. _ من عروس یاسرم نه تو،اون عا.شق منه نه تو،توهم بهتره اینو فراموش نکنی مهین تاج.پوزخندصداداری زد +یاسرخان امشب به من میاد دخترجان،چه توبخوای چه نخوای،اون امشب و شبهای بعد رو،با من صبح میکنه و تومجبوری تنهایی شبتُ به صبح برسونی،اونم نه یک شب،بلکه چندین شب.دستی به بازوم کشیدُ پله ها روپایین رفت،باعصبانیت دستامومحکم مُشت کردمو باخشم به اتاق برگشتم،طبق گفته مهین تاج شب که یاسر به خونه برگشت درکمال ناباوری حرفِ مهین تاج برام ثابت شد،بعداز خوردن شام همین که یاسر از جای خود بلندشد،مهین تاج هم سریع بلند شد و لحظه ایی بعد، کمی خَم شدُ همونطور که دستشو روی شکمش گذاشته بود آخِ نیمه بلندی گفت،یاسر با نگرانی به سمتش رفت اخم کرده دست ازخوردن کشیدم و بلند شدم. + خوبی مهین تاج؟ سرشو بالاگرفت و باچشمای اشکی مستقیم به یاسرنگاه کرد. + یه لحظه زیر دلم تیرکشید یاسرخان. یاسر دستی به موهای مهین تاج کشید،از حسادت دستام مُشت شدُ اخمم عمیق تر،تحمل این صحنه ها بسیار برام دشوار بود. +طبیب خبر کنم جانم؟از شنیدن حرفش احساس کردم قلبم‌توی سینه سنگینی کرد،چشمامو بازُبسته کردم و نگاهمو به مهین تاج دوختم که مثل دختربچه ها لب برچیده بود،ناز کردن رو،خیلی بهترازمن بلد بود‌. + لازم‌نیست یاسرخان،الان بهترم،مزاحم شما نمیشم شبتون بخیر.. لبخندی به روی یاسر زد وهمین که خواست ازکنارش رد بشه،یاسر آروم گفت‌. + نمیتونم شب تنهات بزارم مهین‌تاج،وایستا یه سر به پدرم بزنم بعد باهم به اتاق میریم.نفس هام از شنیدن حرفاشون دا.غ شده بودُ دستام ازخشم وحسادت میلرزید،مهین تاج با لبخندسری تکون داد وسکوت کرد. ادامه ساعت ۱۶ عصر •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
واقعا پوستتون رو میسوزونه؟!😳 اگر بدونید چطور مثل معجزه می‌تونه رو بلوری و سفید کنه، رو از دراره و و رو دفع کنه،ریه هارو تقویت کنه،بهت آرامش بده،مواد زائد و رو از بدنت دفع کنه و... صدتا درمان دیگه که هرکسی براتون لو نمیده😉 طرز استفادش برای هرمشکل رو اینجا گذاشتم بفرمایید👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1062011924C7a248cfd21 اینکه کلی مطالب آموزشی در جهت سلامتیتون تو این گروه میتونید بدست بیارید . 🆔https://eitaa.com/joinchat/1062011924C7a248cfd21
16.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مواد لازم : ✅ باقالی کشاورزی ✅ سیر ۴حبه ✅ شوید ۳ق غ خ ✅ تخم مرغ ۱عدد ✅ آب ولرم به مقدار لازم ✅ نمک فلفل بریم که بسازیمش.😋 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f