آرزو میڪنم
در این صبح بهاری💕
پروانہ دلتون شـاد
عـاقبتتون بخیر
زندگَیتون بدون حسرت
عشقتون آسمانے💕 و
حال دلتون خوبه
خوب باشه
درود همراهان عزیز🙋♀
💕صبح پنجشنبه تون بخیر و شادڪامی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
از نظر روحی عمیقا احتیاج دارم برگردم اون زمان،اینقدر کرم بریزم که زنگ علوم برم دفتر کلاس نباشم 🥺
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قدیما حال دلمون بهتربود
مهربونتر بودیم
دیرتر می رنجیدیم
زودتر می بخشیدیم
زندگیمون تمامش عشق بود
مادربزرگ برامون قصه می گفت
پدربزرگ برامون شعر میخوند
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
ظهر زیبای پنجشنبه تون بخیر 🌹
به رسم عادت خیلیا خونه مامان گلی هاتون هستید قدر باهم بودنارو بدونید که لحظه ها به سرعت برق و باددرگذرن🌪
راستی ناهار چی خوردین؟؟
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
omid-faryad-faryad.mp3
7.29M
اهنگ زیبا و عاشقانه ی آهای فریادفریاد عزیزم داره میاد😍👑
یادتونه پنجشنبه ها اخر هفته هااونم عصرا تو خونه هاعروسی بود معمولاعروس دومادوقتی میومدن اینو پلی میکردن😉
چقدخوب بود عروسیای قدیمی تخمه هم میبردیم میشکستیم😐😅
سینمایی بود براخودش😝
بفرستید برااون عزیزی که اومده یا که داره میاد😌😉❤️
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
آهای بچههای دیروز...
بیاین خودمونو خيلى خوش اقبال بدونيم كه بچگيامون وسط يه حياط بزرگ پر دار و درخت و روى خاک و خُل گذشت…🥺
لباسامون تو بقچههاى گلمنگلى تو اشكاف جا داشت…🥰
شوق دلمون به صداى کلون آهنى در چوبى گره خورده بود و صداى ياالله ياالله گفتن مهمان.
تو خونههامون هميشه عطر چاى تازه دم كشيده سر ميكشيد...😌
شب نشینی هامون دور کرسی های با صفا بود...
من كه ميگم صفاى اون روزگارها به آدمهاى باصفاش بود و بس…✌️♥️
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
📜 #سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی🩷 #سوپری. #قسمت_پانزدهم اون صبحونه بدترین صبحونه ی زندگی من بود
📜 #سرگذشت
#برشی_از_یک_زندگی🩷
#سوپری
#قسمت_شانزدهم
از اینکه داشتن مسخره ام میکردند واقعا عصبانی شدهبودم اشکم داشت بیرون میومد اخم هام رو توی هم کردم وبلند شدم برم ولی هنوز قدم اول رو بر نداشته بودم پدر مرتضی باهمون نگاه سرد و خشکش گفت
دختر اینکه تو بی اطلاعی تقصیر پدر مادرته...
هرچی میکشیدیم از خانوم جونم بود همه چی،بیشتر موندن رو اونجا جایز ندونستم چادرمو برداشتم و برم طرف خونه ی اقا جونم ...
در خونه رو محکم کوبیدم و اولین نفری که در رو باز کرد جواد بود ....
با دیدن جواد تف انداختم تو صورتش و گفتم نه از اون هارت و پورت اولی که مرتضی اومده بود خواستگاریم نه از الانت که به من هیچی نگفتین عقدمه یا عروسیمه....
جواد مردنوجوونی بود برای خودش دیدم اشک تو چشماش حلقه زد و گفت حبیبه اصلا من تو مراسم تو بودم؟؟؟نپرسیدی من کجام ؟؟خانوم جون منو انداخته بود توی حموم ته حیاط باورت میشه ؟؟
از کارهایی که خانوم جون کرده بود واقعا کلافه بودم اصلا نمیدونستم منطقش چی بوده!!!
جواد رو هل دادم رفتم سمت اتاق اقا جون خانوم جونم دست به کمر دم اتاق وایساده بود و با دیدنم دستشو گاز گرفت به خودش زورمیاورد وووواااااییییی دختره خیره سر تو بودی که درو میکوبیدی؟؟ بی شوهر اومدی؟!نگفتی همسایه ها میبیننت برامون حرف و حدیث درست میکنن ؟؟
خانوم جونم هنوزم به فکر من نبود از اداهاش عصبانی بودم اونم هول دادم زیر لب غریدم برو کنار تو که مادر نیستی ....
رفتم توی اتاق اقا جونم اقا جونم پشت مجمعی از برنج نشسته بود و داشت لقمه میگرفت ،اقا جونم حتی سر بلند نکرد که نگام کنه ....
رفتم کنارش نشستم و با چشمایی که پر از اشک بود گفتم این انصاف بود اقا جون؟؟؟
که منو بی سروصدا اینقدر غریب راهی خونه شوهر کنید؟؟؟که بهم بخندن بگن دختره نمیدونسته چه خبره!؟اره اقا جون؟؟
اقام با اخمی که کرده بود سکوت بود و هیچی نمیگفت...
خانوم جونم مثل همیشه با آتیش کردن آقام میخواست آقامو تحت تاثیر قرار بده اومد کنار سفره نشست و گفت داری میبینی آقا حبیب ؟؟ بزرگش کردی شوهرش دادی هلت میده میگه تو مادر نیستی ....
دوباره چشم غره بهم اومدو قاشق و به سمتم دراز کرد و گفت دختره چش سفید به جای تشکرته ؟؟؟شوهرت دادیم بی سر و صدا بابات از کجا پول داشت برای تو بره جهاز بخره ها ؟؟برو خداتو شکرر کن به یکی دادیمت که دستش تو جیب خودشه داره بهترینا روبرات میسازه...خیره سر...
ولی اینبار من صدامو بردم بالا و گفتم تو حق نداشتی منو اینجوری شوهر بدی اصلا اومدی بگی دختر امشب عروسیته؟؟ چی میگی تو؟
یهو داغی سیلی آقام رو روی گونه ام حس کردم ....اشک تو چشام جمع شد اولین بار بود توی عمرم آقام دست روم بلند میکرد .....
آقام باعصبانیت ولی با صدای آرومبهمگفت حبیبه بار آخرت باشه رو مادرت صداتو بلندمیکنی،نکه میخواستی بدیمت بی یکی مثل بهمن که طلعت روبرده با جاری هاش و نامادریش تو یه خونه زندگی میکنن!!!؟؟
مرتضی برات اتاق جدا ساخته دوروز دیگه هم دستت رو میگیره میبرتت شهر ...از این به بعدم پدر مادر اول اعظم خانوم و شوهرشه بعدش من و مادرت ...بمیری هم نباید دیگه خونشون رو ترک کنی فهمیدی؟؟؟
جواد خواست حرف بزنه که خانوم جونم پرید وسط حرفش و شروع کرد به زاری و گریه و ادا در اوردن برای آقام که خودشو بیشتر مظلوم جلوه بده ....فهمیدم کار از کار گذشته و این خونه دیگه کسی پشت من نیست ....
توی ظهر گرما که پرنده هم تو هوا پر نمیزند با چشمای اشکی رفتم دم خونه ی طلعت خواستم در بزنم که یادم اومد طلعت خودش تنها نیست و منو با این حال و روز ببینن فکر میکنن از خونه شوهر بیرونم کردن....
همونطور که هق هق میکردم چادرم روی زمین کشیده میشد راه خونه ی اعظم خانوم اینا رو گرفتم و رفتم.....
با اولین دری که زدم آمنه بود که در رو به روم باز کرد
ادامه دارد......
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
دلم فصل داغ تابستان حیاط خانه مادربزرگ را میخواهد
با ظرفی پر از میوههای تابستانی
به همان شیرینی روزهای خوب کودکی...
یادبادان روزگاران یادباد
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
#میدونستی⁉️
🔺شاخ و شانه کشیدن
🔹️این اصطلاح از رفتار برخی گدایان به زبان فارسی وارد شده است.
🔸️در گذشته یکی از ترفندهای گدایانی که سمجتر بودند این بود که با ایجاد مزاحمت و بدون زور بازو به نوعی باج میگرفتند.
به این ترتیب که در یک دست خود یک شاخ گوسفند و در دست دیگرشان یک استخوان شانه گوسفند میگرفتند و به در خانهها و دکانها میرفتند و تقاضای پول میکردند. اگر صاحبخانه یا دکان از دادن پول امتناع میکرد شاخ گوسفند را چنان بر شانه گوسفند میکشیدند که صدای ناهنجاری ایجاد میکرد به حدی که بالاخره صاحب خانه یا دکان کلافه شده و چیزی به آنان میداد.
🔻امروزه این اصطلاح به معنای تهدید کردن و خط و نشان کشیدن استفاده میشود.
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f