eitaa logo
نوستالژی
60.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
4.7هزار ویدیو
1 فایل
من یه دختردهه‌ هفتادیم که مخلص همه ی دهه شصتیاوپنجاهیاس،همه اینجادورهم‌ جمع شدیم‌ تا خاطراتمونومرورکنیم😍 @Adminn32 💢 کانال تبلیغات 💢 https://eitaa.com/joinchat/2376335638C6becca545e (کپی باذکر منبع مجازه درغیر اینصورت #حرامم میباشد)
مشاهده در ایتا
دانلود
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #پری #قسمت_صدوپنجاهوهشتم به خاطر جلب رضایت اون بود که همه ی تلاشم رو کرد
  گفت من می دونم تو برای چی ناراحتی ولی بارو کن که تو نمی تونستی زندگی خوبی با یحیی داشته باشی گفتم تو چی داری میگی؟ کی گفته من به خاطر اون ناراحتم ؟بره به جهنم گفت خبر دارم که می خواد ازدواج کنه تو برای همین این همه ناراحتی گفتم یادم نمیاد همچین حرفی به تو زده باشم گفت منم یادم نیست تو بهم گفتی یا نه ولی مامانت بهم گفت بالاخره خبر دارم گفتم تو با مامان حرف زدی ؟ گفت آره رفتم خونه ی شما ناهارم خوردم بگو چی داشتن؟گفتم واقعا ؟ تو رفتی خونه ی ما و ناهار خوردی ؟آفرین به تو حالا چی داشتن ؟ گفت لوبیا پلو بوش خورد به دماغم و نتونستم دعوت مامانت رو رد کنم خوردم جات خالی خیلی هم  خوشمزه بود من خانواده ی تو رو دوست دارم دست پخت مامانت رو دوست دارم خونه ی گرگان عمه ات رو با کتلت هاش دوست دارم حالا  حرفی داری ؟روی سکوی خیس کنار استخر نشستم و گفتم اگر بهت بگم اصلا به یحیی  فکر نمی کنم باور می کنی ؟ می دونی که دروغ گو نیستم واقعا برام مهم نیست نشست کنارم و گفت شلوارم خیس شد ,تقصیر توست  ببین داری با من چیکار می کنی ؟ گفتم خوب منم لباسم خیسه اگر مریض بشیم با هم  میشیم گفت پریماه جدی میگم ما به درد هم می خوریم باور کن بیا با هم ازدواج کنیم به قول خودت هر چی باداباد گفتم از روی دلسوزی ؟ تو دلت برام می سوزه ؟ برای همین می خوای منو بگیری ؟ منم اینطوری نمی خوام خندید و به من نگاه کرد و گفت تو واقعا اینطوری فکر می کنی ؟ آخه برای چی دلم برات بسوزه از تو انتظار همچین حرفی رو نداشتم تو که برای خودت شیرزنی هستی جای دلسوزی نداره اگر قرار به اینه تو دلت برام بسوزه و با من ازدواج کن این منم که به تو احتیاج دارم اگر  تا حالا نفهمیدی ؟ چطوری بهت بگم ؟ یعنی باید می فهمیدی نگاهش نمی کردم ولی صداش یک طوری شده بود منم دست و پا به لرز افتاده و سعی می کردم اون نبینه یکم سکوت کردم و بدون اینکه بهش نگاه کنم گفتم راه دیگه ای برام گذاشتی ؟ اینطور که تو به همه گفتی دیگه چاره ای ندارم یا باید زنت بشم یا از اینجا برم گفت قول میدم هر کاری از دستم بر بیاد بکنم تا تو خوشحال باشی ولی اینو حتما تا حالا فهمیدی که چه بار سنگینی روی شونه های من افتاده حالا خودم خواستم یا دیگران نفهمیدن که از حد توانم دارن بیشتر ازم بار می کشن نمی دونم ولی تو به عنوان همسرم باید اینو بدونی همون طور که من از این به بعد خانواده ی تو رو خانواده ی خودم می دونم توام باید همینکارو بکنی بابام هست مامان بزرگم جز من کسی رو نداره خواهر و بچه هاش همینطور حتی  نادر با اینکه از من بزرگتره ولی به دست من نگاه می کنه اگر دلت بسوزه و منو  با این حال  قبول کنی ..نریمان حرفشو نیمه کاره گذاشت و سکوت کرد  گفتم خب اگر قبول کنم چی میشه ؟ گفت اگر قبول کنی هیچی دیگه مامان بزرگم رو میارم خواستگاریت و زنم میشی فکر می کنم ما با هم خوب کنار میایم بلند شدم چون دیگه ضربان قلبم خیلی بالا رفته بود .و می ترسیدم اون متوجه ی اون همه هیجانی که داشتم بشه  فورا گفت نرو اول جواب بده همین الان من نمی تونم تا شب صبر کنم گفتم باشه و با قدم های بلند و تند راه افتادم به طرف عمارت خودشو به من رسوند و گفت باشه چی ؟ گفتم نریمان ؟ ولم کن هروقت اومدین خواستگاری جواب میدم ایستاد چند قدم که رفتم متوجه شدم که دنبالم نمیاد برگشتم و گفتم بیا دیگه گفت نمیام می خوام خیس بشم تو برو حالا من احتیاج به هوای آزاد دارم.تا نزدیک عمارت رفتم و دوباره برگشتم نگاهش کردم رو به استخر دستهاشو پشت سرش گره کرده بود دلم می خواست بدونم چی توی سرش میگذره و این فکر که حتما داره به ثریا فکر می کنه وشاید عذاب وجدان گرفته غم بزرگی به دلم نشوند اونو می شناختم وگرنه اینطور کلافه نمیشد با خودم گفتم باید امتحانش کنم باید بفهمم که چرا می خواد با من ازدواج کنه ؟چرا توی دلم نگه دارم و عذاب بکشم ؟ با سرعت دوباره رفتم به طرفش صدای پای منو شنید وبرگشت و با تعجب گفت پریماه ؟ تو نرفتی ؟ چیزی شده ؟ گفتم نریمان می خواستم باهات حرف بزنم یک چیزایی هست که همین حالا باید بهت بگم ما همیشه با هم رو راست بودیم و حرف دلمون رو بهم می زدیم درسته ؟با مهربونی اومد نزدیکم و به صورتم نگاه کرد و گفت معلومه شک نکن عالم من و تو یک عالم دیگه اس شرطی داری ؟ بگو هر چی باشه انجامش میدم کاری توی این دنیا نیست که من بتونم و برات نکنم گفتم نه شرط چیه؟ من از اینکه برای کسی شرط بزارم بدم میاد یک خواهش ازت دارم میشه فعلا در مورد این موضوع جلوی بقیه با من حرف نزنی ؟ نمی خوام کسی بدونه یکم بهم فرصت بده گفت چرا نزنم ؟تو هنوز مطمئن نیستی ؟ گفتم تو چی واقعا می خوای این کارو بکنی ؟راستشو بگم من مطمئن نیستم که تو مطمئن باشی لبخندی زد و گفت خاکستری گفتم میشه شوخی نکنی ؟ ادامه دارد... •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f