نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #پری #قسمت_صدوپنجاهوششم آیا کمال اینقدر ارزش داشت که خانم با وجود نعمتی
#سرگذشت
#برشی_از_یک_زندگی
#پری
#قسمت_صدوپنجاهوهفتم
دیدی با چه پر رویی جلوی دوست و آشنا و فامیل منو سکه ی یک پول کرد و دست اون دختر رو گرفت و آورد توی این خونه ؟ حالا من چیکار کنم ؟ گفتم بهتون قول میدم دفعه ی آخرش باشه شما با خیال راحت بخوابین وقتی خانم خوابش برد هنوز سارا خانم و نریمان جلوی در ایستاده بودن حال هیچ کدوم ما خوب نبود همه با هم رفتیم به پذیرایی و دور میز ناهار خوری نشستیم شالیزار یک سینی چای آورد سارا خانم گفت همش تقصیر محسنه من فکر می کنم مادر اونو می زاره جای بابام چون کاراشون خیلی بهم شباهت دارن به خدا دلم نمی خواد دیگه توی صورتش نگاه کنم نریمان گفت عمه درست میگین ولی باید قبول کنیم که مامان بزرگ داره بدتر میشه باید هر چی زودتر یک فکری بکنیم بزار دکتر بیاد ببینیم نظرش چیه نادر گفت یک چیزی فکر منو مشفول کرده نمی فهمم دلیل اینکه فقط پریماه رو می شناسه و یادش نمی ره چیه ؟ اگر به گذشته بر می گرده چطور پریماه رو با خاطراتش قاطی می کنه ؟ نریمان آهسته در حالیکه دستهاشو بهم گره کرده بود وسرش پایین بود گفت پریماه رو نمیشه فراموش کرد یک مرتبه قلبم لرزید نادر گفت نریمان اینطور که می دونم و شنیدم تو خوبی پریماه رو می خوای و می دونی که اگر با ما بیاد چقدر راه ترقی براش باز میشه تو راضیش کن اون می تونه یک طراح معروف بشه نریمان بلند شد و دستهاشو کرد توی جیبشو و رو به پنجره ایستاد و گفت من بهش پیشنهاد ازدواج دادم اگر قبول کنه خودم کمکش می کنم ولی تصمیم با خودشه سارا خانم گفت نریمان ؟ تو ؟ واقعا ؟ اینجا چه خبره ؟ شما ها دارین چیکار می کنین ؟ مادر به من گفت که پریماه قبول نکرده نادر گفت اصلا حالا که خودمون هستیم پریماه همین الان بگو تصمیمت چیه ؟در حالیکه داشتم از اضطراب پس میفتادم گفتم نمی دونم آقا نادر باید اول با مامانم و خانجونم حرف بزنم ولی تصمیم خودم اینه که بمونم نمی تونم خانواده ام رو ول کنم و برم راه دور سارا خانم گفت یعنی با نریمان ازدواج می کنی ؟ گفتم میشه بعدا در موردش حرف بزنیم ؟ و با سرعت از اتاق بیرون رفتم و نریمان دنبالم اومد.به در اتاقم که رسیدم نریمان گفت نرو صبر کن با هم حرف بزنیم با تندی گفتم چه حرفی ؟ هان ؟ چه حرفی ؟ چرا جلوی همه مطرح کردی ؟ مگه بهت نگفتم تا شب بهم فرصت بده فکر کنم؟ تو که اینطور آدمی نبودی هیچوقت ندیدم از این کارا بکنی الان چرا داشتی منو توی موقعیت انجام شده قرار می دادی ؟ خجالت زدم کردی گفت ببخشید همچین منظوری نداشتم تو باید می فهمی که به خاطر پیشنهاد نادر بود می خواستم بدونه که تو نمیری اگر نمی گفتم می خواست بازم اصرار کنه گفتم نریمان تو حتما تا حالا فهمیدی که من آدمی نیستم که زیر بار حرف زور برم و کسی نمی تونه وادارم کنه کاری رو که نمی خوام انجام بدم پس وکیل و وصی من نشو ببین اگر فکر می کنی که زنم و می تونی هر کاری دلت می خواد با من بکنی سخت در اشتباهی تو یکی منم یکی همون طور که تا حالا با من رفتار کردی همون طور بمون در غیر این صورت دیگه روی من حساب نکن.نریمان حالت معصومانه ای به خودش گرفت و گفت تو ؟ تو فکر می کنی من همچین کاری در مورد تو می کنم ؟ منو اینطوری شناختی ؟ نمی ببینی برای اینکه خوشحال باشی هر کاری می کنم در همین موقع کامی رو روی پله ها دیدیم در حالیکه ابروهاشو بالا مینداخت با حالت شیطنت آمیزی گفت واو صبح بخیر نریمان گفت صبح بخیر و من فورا در اتاق رو بستم و صدای شوخی های کامی رو با نریمان می شنیدم تا دور شدن کامی کلا همه چیز این دنیا رو به باد شوخی و مسخره می گرفت و اسباب خنده برای خودش درست می کرد ولی خب با اتفاقاتی که افتاد این بود دیگه دست من و نریمان برای همه رو شده بود و و انگار دیگه راه گریزی نداشتیم کلافه بودم نشستم طراحی کنم ولی اصلا حوصله اش رو نداشتم و مرتب مداد رو میذاشتم روی کاغذ تا یک چیزی بکشم ولی نمیشد.از پنجره بیرون رو نگاه کردم پالتوم رو پوشیدم و یک شال کشیدم سرم وازدر ایوون خیلی آهسته که کسی متوجه نشه رفتم بیرون و از جلوی گلخونه رفتم تا کنار استخر و از اونجا رفتم تو باغ باید فکر می کردم و یک تصمیم درست می گرفتم و با خودم کنار میومدم که اصلا چی می خوام همینطور که بین درخت ها قدم می زدم به نریمان فکر کردم به کارایی که برای من کرده بود.اون مثل یک ناجی توی زندگیم پیدا شد و تا اون زمان هر کاری از دستش بر میومد برای من انجام داده بود اون حتی به فکر خانواده ام بود و به موقع پول بهشون می رسوند بدون اینکه حرفی در این مورد به من زده باشه.وقتی فهمید دلم می خواد برم گرگان برنامه ای چید که منو ببره و بیاره بدون اینکه ازم درخواستی داشته باشه یا حرکتی بکنه که فکر کنم می خواد ازم سوءاستفاده کنه در واقع من هیچ کاری بلد نبودم و اگر تشویق های اون نبود من کجا و طراح جواهر شدن کجا
ادامه ساعت ۹ صبح
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f