eitaa logo
نوستالژی
60.4هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
4.8هزار ویدیو
1 فایل
من یه دختردهه‌ هفتادیم که مخلص همه ی دهه شصتیاوپنجاهیاس،همه اینجادورهم‌ جمع شدیم‌ تا خاطراتمونومرورکنیم😍 @Adminn32 💢 کانال تبلیغات 💢 https://eitaa.com/joinchat/2376335638C6becca545e (کپی باذکر منبع مجازه درغیر اینصورت #حرامم میباشد)
مشاهده در ایتا
دانلود
💫 سال‌ها پیش وقتی یکی از دانشجویان انسان‌شناسی از "مارگارت مید" پرسید که نخستین نشانه‌ی تمدن در یک فرهنگ چیست، دانشجو انتظار داشت تا مید درباره‌ قلاب‌های ماهیگیری، کاسه‌های سفالین یا سنگ‌های آسیاب حرف بزند. ولی نه. مید گفت که نخستین نشانه‌ی تمدن در یک فرهنگ باستانی، استخوانِ رانی بود‌ه که شکسته شده و سپس جوش خورده است. مید توضیح داد که چنانچه پای شما در یک قلمرو حیوانی بشکند، شما می‌میرید.شما نمی‌توانید از خطر بگریزید، برای نوشیدن به رودخانه بزنید یا برای غذا شکار کنید. شما خوراکی هستید برای جانوران پرسه‌زن. هیچ حیوانی با پای شکسته آنقدر دوام نمی‌آورد تا استخوانش جوش بخورد. استخوان شکسته‌ی رانی که جوش خورده است گواهی است بر این‌که کسی زمان صرف کرده تا با شخص پا‌شکسته همراهی کند، محلِ جراحت را بسته است، شخص را نگهداری و تیمار کرده تا سلامت‌ و بهبودی‌ پیدا کند. مید گفت: "کمک به دیگری در عینِ دشواری، همان‌جایی است که تمدن آغاز می‌شود." پی نوشت : ما وقتی در اوجِ شکوفایی خود هستیم که به دیگران یاری می‌رسانیم. •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #پری #قسمت_ششم ولی گلرو بشدت ازش متنفر بود و مدام غر می زد که رجب توی حی
عمو در حالیکه معلوم بود خیلی بهش برخورده دوباره کفشش رو پاش کرد و در همون حال می گفت : می ذاشتین کفن داداشم خشک بشه اونوقت سر ناسازگاری بزارین بریم یحیی بعدا حرف می زنیم , مامان گفت : چرا بهتون بر می خوره حرف ناحقی زدم ؟و یا زبونم لال توهین کردم ؟ ولی عمو در رو زدن بهم و رفتن دیگه طاقتم تموم شده بود و با لحن تندی گفتم :مامان این چه کاری بود کردین ؟ برای چی با عمو اینطوری حرف زدین ؟ مامان گفت: تو دخالت نکن خودم می دونم دارم چیکار می کنم گفتم :شما چی رو می دونین ؟می خواین پای عمو و خانواده اش رو از این خونه ببرین؟ درسته ؟ گفت : چی ؟ چه ربطی داره ؟ بیان ؛ برن ولی به کار ما دخالت نکنن گفتم اونوقت چرا ؟ که آقا رجب بشه همه کاره ی این خونه ؟گفت : منظورت چیه ؟ مگه من اینو گفتم ؟خودم هستم توام هستی تازه سعادت خانم و خانجون هم هستن ؛ مگه عالم و آدم کلفت و نوکر دارن ؛ من یک چیزی می دونم که میگم تو هنوز جوونی و این چیزا رو نمی فهمی زن عموت رو نمی شناسی ؛ من الان یک زن بیوه ام فردا عموت دوبار پشت سر هم بیاد در این خونه رو بزنه و چیزی برامون بخره صداش در میاد و هزار جور وصله بهم می چسبونن ؛ تو نمی دونی وقتی زنی بیوه میشه باید از خودش مراقبت کنه ؛ حرف از دهن یکی در بیاد دیگه نمیشه جلوشو گرفت بد می کنم اوضاع زندگی مون رو دست خودمون نگه می دارم ؟ از فرداس که به خاطر چهار تا دونه میوه و پیاز و سیب زمینی و دو کیلو گوشت اختیار زندگیم رو بدم دست عموت و زن عموت ؛ نمی خوام فردا بیان بشینن اینجا و سرمون منت بزارن گفتم باشه مامان پس اگر اینو می دونین یک کلام رجب باید از این خونه بره با تعجب پرسید برای چی تو به اون چیکار داری ؟گفتم این وصیت آقاجونم بود ؛ آخرین حرف که به من زد همین بود؛ گفت اگر من یک طوریم شد فورا رجب رو از این خونه بیرون کنین یک مرتبه انگار بهش برق وصل کرده بودن با حالتی وحشت زده ولی با تندی گفت اون خدا بیامرز کی وقت کرد وصیت کنه؟ برای چی دم مردن می خواسته این بیچاره رو ها از این خونه بیرون کنیم ؟ باز تو از خودت حرف در آوردی ؟ گفتم اولا اون رجب دراز و دیلاق دیگه بزرگ شده و می تونه از مادرش مراقبت کنه بعدام چرا وقتی ما مَرد نداریم اون باید توی این خونه بمونه ؟ دوما قسم می خورم آقام لحظه ی آخر برای من وصیت کرد میگی نه از خانجون بپرس ؛ می خوای هر چی که گفت بهتون بگم ؟ همین امروز رجب رو سعادت خانم رو بیرون می کنین وگرنه جلوی همه وصیت آقاجونم رو میگم دیگه خودتون می دونین ؛خانجون هم شاهده اومد جلو و نزدیک من ایستاد و توی صورتم نگاه کرد و با تردید گفت : حرف بزن ببینم حسین آقا چی به تو گفته ؟ راست میگی ؟ یا داری از خودت در میاری ؛ بگو دیگه چی گفت ؟گفتم : مامان خلاصه اش اینه که رجب باید بره همین الان گفت :داری دروغ میگی آقاجونت اگر می خواست رجب بره چرا به من یا خانجون نگفت ؟گفتم :آهان حالا شد ؛ اگر اونشب شما بودین و توی خونه گم نشده بودین حتما بهتون می گفت ؛ نبودین و من نمی دونم اون وقت شب کجا غیب تون زده بود ؛حتما اگر بودین به شما می گفت از این حرف من عصبی شد و با تندی گفت : حرف دهنت رو بفهم دختره ی نمک نشناس ؛ داری به طعنه می زنی ؟ درست حرف بزن ببینم دیگه بهت چی گفته که تو اینطوری جلوی من در میای ؟گفتم رجب باید از این خونه بره وگرنه به همه میگم محکم زد توی گوشم و با خشم گفت :برو بگو منو از چی می ترسونی ؟ احمق حرف بزن ببینم چی بهت گفته که ما خبر نداریم ؛در حالیکه صورتم رو گرفته بودم داد زدم دستت درد نکنه ولی این من نیستم که باید کتک بخورم ؛ دهنم رو باز نکنین همین که گفتم رجب باید امروز از این خونه بره همین الان ؛ وگرنه قیامت به پا می کنم .چون فکر می کنم رجب باعث مرگ آقاجونم شده باید بره وگرنه به خونخواهی آقاجونم هم شده دست به کارای خطرناک می زنم گفت :نمی فهمم تو چرا داری با من اینطوری حرف می زنی ؟این چه رفتاریه با مادرت داری بی تربیت ؛مرگ آقاجونت چه ربطی به رجب داره ؟ اصلا حالا که اینطوری شد رجب از این خونه نمیره توام برو هر غلطی دلت می خواد بکن من اجازه نمیدم کسی برای من تعین تکلیف بکنه هر وقت خودم صلاح دونستم بیرونشون می کنم ولی نه به حرف تو یک الف بچه گفتم : امکان نداره مامان جلوت وایسادم به خاطر آقاجونم تا رجب و سعادت خانم از این خونه نرن دست بر نمی دارم .تا الانم که سکوت کردم به خاطر اینه که دلم برای سعادت خانم می سوخت ولی حالا می ببینم که می خواین اختیار زندگیمون رو بدین دست اون حرم زاده که باعث مرگ آقام شدمامان شروع کرد به کولی بازی در آوردن و خودشو زدن که خاک بر سرم شدسیاه بخت شدم. ادامه ساعت ۹ صبح •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
به قدرت صبر و امید ایمان داشته باشید...💫 شبتون زیبا🌹 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
سلام صبحتون بخیر و شادی امروزتون زیبا امیدوارم لحظات زندگیتون مدام حول محور عشق, شادی, و آرامش در حرکت باشه و در این روز زیبا براتون پراز برکت خوشبختی موفقيت و سرشاراز انرژی مثبت حال دلتون خوب روزتون گلبــارون🌺💐 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
7.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این لحظه رو تصور کنید... بوی هیزم سوخته صدای قل قل چای عطر نان محلی 😍 اینو میگن زندگی 😍 در اين سرزمين چيزی هست كه ارزش زندگی كردن دارد... •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
اثر مار کبری.... - @mer30tv.mp3
4.31M
صبح 6 آبان کلی حال خوب و انرژی تقدیم لحظاتتون😍❤️ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #پری #قسمت_هفتم عمو در حالیکه معلوم بود خیلی بهش برخورده دوباره کفشش رو
یکی بیاد ببینه به چه حال و روزی افتادم از تو گرفته تا اون عموت و فردا زن عموت برای من بزرگتری می کنن خدایا سایه ی هیچ مردی رو از سر زنش کم نکن ؛ خدا به دادم برس که دختر خودم داره این حرفا رو بهم می زنه گفتم مامان آخه شما برای چی نمی خواین رجب گورشو گم کنه و از این خونه بره ؟ بهم بگین منم بدونم مامان همینطور که می زد توی سینه اش گفت : الهی خیر نبینی پریماه که اینطور منو جز میدی ؛ چی رو می دونی و داری به من طعنه می زنی چشم دریده ؛ این بود نتیجه ی مادری کردن من ؟مار توی آستین پرورش دادم ؟گفتم : چرا خودت رو داخل این ماجرا می کنی ؟ اگر میگم رجب رو بیرون کن ؛مار توی آستین میشم ؟ اصلا چرا نمی خوای بیرونش کنی اگر خجالت می کشی من این کارو می کنم ؛ این وصیت آقاجونم بود و من باید پاش بایستم داد زد خفه شو ؛ خفه شو دهنت رو ببند که چنان می زنمت که نتونی از جات بلند بشی الان خانجون میاد صداتو ببر و نزار این حرفا جایی درز کنه تا من تکلیفم رو با تو روشن کنم و از اتاق رفت بیرون و در همون حال داد زدم همین الان بیرونش کن وگرنه خودم این کارو می کنم به خاطر آقاجونم مامان رفت توی اتاقش و در رو کوبید بهم ؛ عصبی بودم و دور خودم می چرخیدم بازم طاقت نیاوردم و دنبالش رفتم و در اتاق رو باز کردم و گفتم : مامان دارم خفه میشم دارم دق می کنم ؛ یک سئوال منو جواب بده اون شب که آقاجونم داشت توی خونه دنبال کی می گشت و فحش می داد ؟ چرا شما بیدار نشدی ؟ کجا بودی ؟ چرا تا وقتی نمرده بود پیدات نشد ؟گفت : خاک بر سرت کنن خواب بودم بعدم رفتم دستشویی تا اومدم دیدم آقات تموم کرده ؛ گفتم : واقعا که نزدیک نیم ساعت من توی خونه دنبالت می گشتم نبودی اگر بودی آقاجونم بهت می گفت که برای چی به اون حال و روز افتاده شاید همون شب آقاجونم رجب رو از خونه بیرون کرده بود ؛چون تا فرداش که خبر فوت آقاجونم بخش شد بر نگشت.مامان من احمق نیستم تمومش کن اگر می خوای صدام در نیاد همین الان برو و اینا رو بنداز بیرون ؛؛ و این بار من در رو با شدت بستم .تا برگشتم سعادت خانم رو پشت سرم با چشمی گریون دیدم سرشو پایین انداخته بود و با چشمانی گریون گفت : پریماه جان نمی خواد مرافه راه بندازی ؛ ما داریم میریم ؛ زحمت رو کم می کنیم ؛ رجب رفته یک جایی رو پیدا کنه و اثاث می بریم یک امشب رو تحمل کن. اشکش رو با چادرشو پاک و گفت:نه ؛نه فحش نمی دادم حکما به خودم بودم که کاری از دستم بر نمی اومدگفتم : اون موقع شب رجب کجا بود ؟چرا توی اتاقش نبود گفت : آهان اونشب من سر شب فرستاده بودنش خونه ی یکی از دوستاش گفتم سعادت خانم ؟ راست بگو شما فرستادین خونه ی دوستش برای چی یکم مِن و مِن کرد و گفت : آخه دوستش مریض بود نمی خواست بره گفتم : اونشب آقاجونم بیرونش نکرده بود ؟ گفت به فاطمه ی زهرا من خواب بودم چیزی ندیدم تا صدای آقا رو شنیدم نفس بلندی کشیدم و گفتم : باشه پس من منتظرم که وسایلتون رو جمع کنین ولی در همون حال یادم اومد که وقتی به سعادت خانم گفتم برو رجب رو بفرست دنبال حکیم با گریه گفت رفتم ولی نبود ؛ به هر حال بهتر بود که این موضوع بیشتر از این باز نشه صدای گریه های مامان از توی اتاق میومد و من اصلا دلم براش نمی سوخت.هر چی با خودم فکر کردم دیدم نمی تونم وجود رجب رو توی اون خونه تحمل کنم و تازه هر شب مراقب باشم که مادرم میره به اتاق اون یا نه در واقع از همون شب من تمام فکر و ذکرم این بود که مراقب رفت و آمد های مامانم باشم با اینکه عزا دار بود و مدام برای مرگ آقاجونم گریه می کرد ولی بازم بهش اعتماد نداشتم روز بعد وقتی صبح از خواب کابوس ماندی بیدار شدم ؛سعادت خانم مثل همیشه سفره ی ناشتایی رو انداخته بود ؛پرسیدم: خانجون نیومده گفت : نه خبرم نداده انگار خونه ی خان عمو مونده ؛ البته می شد حدس زد که شب قبل چه حرفایی پشت سر مامان زدن و خانجون ترجیح داده بود همون جا بمونه من تمام شب خواب های بدی می دیدم آقاجونم با رجب دست به یقه بودن و می دیدم که رجب اونو زده زمین و نشسته روی سینه اش و مامانم داره می خنده ولی کاری ازم بر نمی اومد ؛ روز اول مهر بود ولی قصد رفتن به مدرسه رو نداشتم باید می موندم تا سعادت خانم و رجب از اون خونه برن و خیالم راحت بشه ؛ ادامه ساعت ۱۶ عصر •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
32.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مواد لازم : ✅ عدس ۳ پیمانه ✅ پیاز ۱ عدد ✅ سیب زمینی آب پز ۱ عدد ✅ تخم مرغ ۲ عدد ✅ پودر سوخاری ۴قاشق ✅ نمک فلفل پودر سیر بریم که بسازیمش.😋 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
913_6057047527316.mp3
11.47M
بگو ای یار بگو.... ابی‌ ... •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام ببخشید مزاحتون شدم یه کانال قبلا گذاشته بودین لباس زنونه داشت که همه کارهاش از همه جا ارزونتر و با کیفیت تر بود اونو میخوام خیلی عالی بود میشه یبار دیگه بذارین گمش کردم بله عزیزم بفرمایید👇🏼👇🏼 https://eitaa.com/joinchat/4224451371C65a5df1469 بالاترین آمار