eitaa logo
نوستالژی
60هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
4.9هزار ویدیو
1 فایل
من یه دختردهه‌ هفتادیم که مخلص همه ی دهه شصتیاوپنجاهیاس،همه اینجادورهم‌ جمع شدیم‌ تا خاطراتمونومرورکنیم😍 @Adminn32 💢 کانال تبلیغات 💢 https://eitaa.com/joinchat/2376335638C6becca545e (کپی باذکر منبع مجازه درغیر اینصورت #حرامم میباشد)
مشاهده در ایتا
دانلود
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #پری #قسمت_هشتادوپنج تو عاقل تر از این حرفا هستی ولشون کن بزار هر چی می
گفت نریمان عادت داره همیشه همین کارو می کنه تو چشم پرستو رو یادته؟گفتم نه متاسفانه دقت نکردم گفت اون چشمش عسلی روشنه  نریمان هر وقت اونو می ببینه بهش میگه پرنده ی چشم عسلی گفتم واقعا ؟ رابطه اش با دخترا شما خوبه ؟ گفت بچه های من فقط اونو دارن که باهاشون درست رفتار می کنه نریمان اصلا عیب اونا رو نمی ببینه گاهی که وقت کنه میاد خونه ی ما و کلی به بچه ها خوش میگذره حتی یکبارم ثریا رو با خودش آورده بود ولی مثل اینکه اصلا به اون نگفته بود که بچه های من طبیعی نیستن دختره مات مونده بود و خیره خیره به دخترا نگاه می کرد و یک کلمه حرف نزد و رفتن می دونی چرا نریمان به کسی نمیگه ؟گفتم آره می دونم چون گفتن نداره آخه عیبی هم نداشتن گفت خب دیگه برای اینکه نریمان اصلا براش مهم نیست اونقدر این بچه خوب و پاکه که من دلم می خواد جونم رو فداش کنم نریمان کوچک بود که مادرش فوت کرد ولی داداشم اجازه نمی داد که بیارمش خونه ی خودم چون دلش نمی خواست کنار بچه های من بزرگ بشه کار خدا رو می ببینی حالا نریمان سه تا بچه های منو خیلی دوست داره بیشتر وسایل و لباس هاشون رو نریمان می خره تا قبل از ثریا هم اونا رو می برد گردش چند بارم رفتیم سینما هر چی می گفتم نکنه بد باشه و مردم خوششون نیاد ولی ناراحت می شد و می گفت گور بابای مردم هر کس خوشش نمیاد بره به جهنم با پرستو که حسابی دوست و رفیقه گفتم خواهر به نظر من شما هم نباید براتون مهم باشه گفت نمی تونم بالاخره من مادرم دلم می خواست بچه هام سالم بودن مثل بقیه آدم ها طفلک نریمان هم شانس نداشت حسابی روزگار بال و پرشو ریخته اصلا دیگه حوصله ی اون وقت ها رو نداره می دونی ؟نریمان یک آدم خاصه مهربونیش رفتار بی ریاش با دیگران سخاوتش یک طور دیگه اس اصلا  با بقیه ی مردم فرق داره حتی مثل باباشم نیست شایدم به مادرش خدا بیامرز رفته حتی نادرم اینطوری نیست احساس کردم خواهر بی خودی از نریمان برای من تعریف نمی کنه و به فکرم رسید که شاید منظوری داره منقلب شده بودم و با خودم فکر کردم اگر یک کلمه در این مورد حرفی به من بزنه یکساعت هم اینجا نمی مونم ولی اون ادامه داد نادر بر عکس نریمان  خیلی متکبر و از خود راضی بود درست مثل خواهر من سارا این اتاق مال اون بود می دونی منو راه نمی داد منی که ده سال ازش بزرگتر بودم اونا توی ناز و نعمت بزرگ شدن و من توی سختی پا به پای مامانم توی این باغ کار کردم البته اون زمان من دیگه شوهر داشتم ولی هر وقت میومدم اینجا یک طوری با من رفتار می کرد که انگار من...خواهر مدت زیادی با افسوس سکوت کرد و گفت ای بابا من چی دارم میگم ولش کن گذشت و رفت حالا تو از خودت بگو  چرا این همه غصه داری ؟ لبت به خنده باز نمیشه.گفتم خب  چی بگم ؟ هنوز نتونستم آقاجونم رو فراموش کنم گفت اون جای خود تو یک چیزیت میشه من می فهمم اونشب هم اومدی بودی خونه ی ما معلوم بود که از مُردن ثریا اون همه ناراحت نبودی خودت یک دردی داشتی بگو چی شده که دو هفته اس خونه نمیری ؟ گفتم چیزی نشده یک خواستگار سمج دارم نمی خوام ببینمش هر هفته که میرم میاد و مزاحمم میشه گفت ای وای نمی خوایش ؟گفتم نه اصلا موضوع این نیست یک روزجریانش رو براتون مفصل تعریف می کنم لبخندی زد و به صورتم نگاه کرد و گفت ببینم مثل اینکه مادر راست میگه که تو دختر تو داری هستی اما شنیدم با نریمان خوب درد دل می کنی یک مرتبه یکی زد به در و خواهر گفت بیا تو نریمان سرشو از لای در داد توی اتاق و گفت خلوت کردین ؟ خواهر گفت اومدی قربونت برم تو مگه نگفتی میرم خونه ی مادر ثریا ؟ نریمان یک قدم اومد داخل اتاق واحساس کردم بشدت اوقاتش تلخه دستهاشو کرد توی جیبشو  گفت چرا رفتم خواهر؟ شام داریم ؟ من خیلی  گرسنه هستم شما که نخورین ؟ دلم نمی خوام تنهایی غذا بخورم.خواهر گفت نه من و پریماه نخوردیم مادر زود خورد و خوابید برو توی پذیرایی اونجا رو گرم کردیم برای مهمون های فردا الان با شالیزار برات یک شام خوشمزه میارم گفتم ولی خواهر ما که ؟مچ دستم رو گرفت و بهم چشمک زد که چیزی نگم فورا متوجه ی منظورش شدم خواهر رو می شناختم که چه آدم فداکاریه و چقدر نریمان رو دوست داره و دلش نیومدکه اونو تنها بزاره شام بخوره گفتم خواهر  شما با آقا نریمان برو من شام رو میارم دستشو گذاشت توی پشت منو و فشار داد و  گفت نه کار تو نیست خودم می دونم چیکار کنم تو برو من الان میام برو دیگه نریمان آروم گفت پریماه بیا کارت دارم می خوام باهات حرف بزنم. از اینکه اوقاتش تلخ بود نگران شدم و دنبالش رفتم ولی یک آن قلبم فرو ریخت و عرق سردی روی پیشونیم نشست دوباره این فکر افتاد به سرم که نکنه اینا دارن برام نقشه می کشن و منو برای نریمان در نظر گرفتن‌. ادامه ساعت ۹ صبح •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
در سڪوت شب نقش رویاهایت🌸 را بہ تصویر بڪش ایمان‌داشتہ باش بہ خدایی ڪہ نا امید نمے ڪند🍂🌸 و رحتمش بے پایان است شب بخیر 🌸💫 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
🌹🕊يک سبـد عشـق 🕊🌹يک دنيـا زیبـایی 🌹🕊يک آسمان لطف خداوند 🕊🌹یک لب خنـدان 🌹🕊یک دل شـاد 🕊🌹یه خونه ی دل پر از صفا 🌹🕊آرزوی قلبی من برای شما 🕊🌹اول هفته تون" شاد" شاد •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
آگاهی احساس.... - @mer30tv.mp3
5.4M
صبح 26 آبان کلی حال خوب و انرژی تقدیم لحظاتتون😍❤️ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #پری #قسمت_هشتادوشش گفت نریمان عادت داره همیشه همین کارو می کنه تو چشم پ
باز خودمو آماده کردم که از همون اول آب پاکی رو بریزم روی دستشون من از یحیی جدا شده بودم ولی نمی تونستم به جز اون به کس دیگه ای فکر کنم هنوزم اونو بیگناه می دونستم و دلم براش می سوخت.با نریمان وارد پذیرایی شدیم روی مبل نشست و گفت بشین تا خواهر نیومده یک چیزی بهت بگم هر چند می دونم به این زودی حالم خوب نمیشه دوتا مبل اونطرفتر نشستم و گفتم چی شده ؟ رفتی سر خاک اتفاقی برات افتاد ؟ گفت سرخاک که نه امشب قرار بود مادر و خواهرای ثریا رو بردارم بریم سرخاک خیلی اصرار کردن که امشب شام منو نگه دارن من همیشه به خاطر ثریا میرفتم اونجا و بدون اون عذاب می کشیدم راستش نمی خواستم قبول کنم ولی خیلی بهم اصرار کردن باباش تقریبا دستم رو به زور کشید و برد توی خونه چند روز پیش به مادرش گفته بودم که ماشین بگیرن جهاز ثریا رو ببرن اون اثاث توی خونه ی من داره دیوونه ام می کنه نمی تونم پامو بزارم اونجا خونه هم خالیه می ترسم دزد بیاد و همه چیز رو ببره فکر کردم شاید اون اثاث از اون خونه برده بشه حال منم یکم بهتر بشه امروزاز سرخاک که برگشتیم دوباره مطرح کردم وای پریماه می دونی مادرش چی گفت ؟شاید  باورت نشه من هنوز حالم جا نبوده  نشست روبروم و خیلی بی رحمانه توی چشمم نگاه کرد و گفت جهاز فعلا باشه بالاخره شما قرار بود با ثریا ازدواج کنی تنها هم که نمی تونین بمونین ما هم خیلی شما رو دوست داریم و نمی خوایم ازمون جدا بشین سمانه یک سال و نیم از ثریا کوچکتره و می تونه شما رو خوشبخت کنه وای پریماه یک مادر چطور می تونه این کارو بکنه ؟خیلی راحت می گفت اونا خواهر بودن و روح ثریا هم عذاب نمی کشه که شما دختر دیگه ای رو بگیرین یکم صبر کنیم تا چند ماه بگذره من خودم درستش می کنم با تعجب پرسیدم واقعا ؟بهت میگن بیا خواهرشو بگیر ؟ چه حرف بدی بهت زدن می فهمم حتما خیلی اذیت شدی تو چی گفتی ؟ اشک به چشم نریمان اومد و گفت فقط اذیت شدم ؟به زبون آسون میاد تحملش خیلی برام سخت بود اونقدر  عصبانی بودم که نزدیک بود بهشون  بد و بیراه بگم خیلی خودمو کنترل کردم.من به این حالت نمی افتم نمی افتم ولی اگر افتادم دیگه هیچکس حریفم نمیشه با همون حال گفتم دیگه نمی خوام در این مورد حرفی بشنوم لطفا برین اثاث اونو ببرین  من جز ثریا کس دیگه ای رو نمی خوام مخصوصا کسی رو که همیشه منو یاد اون بندازه و با سرعت از خونه زدم بیرون بدون خداحافظی باور کن پریماه خیال ندارم دیگه ازدواج کنم راست میگم گفتم آه  خدا رو شکر با تعجب پرسید چی گفتی ؟ گفتم هیچی یعنی خدا رو شکر که جواب خوبی بهشون دادین دیگه از این حرفا بهت نمی زنن خوب معلومه که می  دونن تو چه آدم خوبی هستی و نمی خوان تو رو از دست بدن حق دارن بنده های خدا  ولی حساب احساس تو رو نکردن اونم به این زودی همچین پیشنهاد رو دادن به دل نگیر تو کار خودت رو بکن گفت آره دیگه دل آدم دروازه که نیست یکی بره یکی دیگه بیاد خواهر و شالیزار با دوتا سینی اومدن و روی میز چیدن و من و خواهر به خاطر نریمان مجبور شدیم یکبار دیگه شام بخوریم ولی من خیالم راحت شده بود که نریمان نظری به من نداره در واقع اون همونی بود که نشون می داد.نریمان تا ما میز رو جمع می کردیم تلفن کرد به آقای سالارزاده همینطور که حرف می زد ما از پذیرایی رفتیم بیرون و از اونجا رفتم به اتاقم در حالیکه فکر می کردم پس منظور خواهر از اینکه فامیل بشیم چی بوده ؟ صبح روز بعد به محض اینکه وارد اتاق خانم شدم گفت امروز نرو گلخونه من ازت خواهش می کنم این سیاه کوفتی رو از تنت در بیار دیگه یک دستی هم به سر وضعت بکش می خوام امروز جلوی مهمون های من خیلی شیک و برازنده باشی پرده رو کشیدم و گفتم باور کنین خانم اون روز که می خواستم از خونه مون بیام سیاه رو در آورده بودم دوباره برگشتم و به خاطر ثریا خانم پوشیدم  الان به احترام آقا نریمان تنم کردم با حالت خاصی گفت خیییلی ممنون ولی بسه دیگه من که مادر بزرگشم تنم نکردم برو یکی از همون لباس هایی که برات خریدم بپوش موهاتو درست کن یک چیزی بنداز گردنت کفش خوشگل پات کن و آماده شو اینا زود میان که شب زودتر برگردن گفتم خانم یک دست لباس خودم دارم به نظرم مناسب باشه اجازه بدین اونو بپوشم گفت تو خودتو شیک کن برای من فرقی نمی کنه گفتم پس بزارین اول یکم به سهیلا خانم کمک کنم بعد آماده میشم گفت لازم نکرده خودشون می کنن امروز گلخونه هم نرو صورتت خسته میشه باید شاداب باشی بیا سشوار منم ببر بکش به موهات دیگه اونطوری نبند بریز پشت سرت حالا فکر می کردم اون مهمونی و این دعوت بی موقع به خاطر اینه که خانم منو برای پسر یکی از دوستانش در نظر گرفته.برای اون جواب داشتم و ناراحت نبودم تنها کسی که نمی خواستم حرفش زده بشه نریمان بود ادامه ساعت ۱۶ عصر •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
سلام ببخشيد مزاحم شدم يه كانال قبلًا گذاشتين تیشرت و لباس های خنک تابستونی با قیمت‌های خیلی مناسب بود خيلى عالى بود ميشه يبار ديگه بزارين گمش كردم 🥹 بفرماييد عزيزم 👇 https://eitaa.com/joinchat/4224451371C65a5df1469
14.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مواد لازم : ✅️ ۱ عدد گل کلم ✅️ ۱ عدد کرفس ✅️ ۴ عدد هویج ✅️ ۱۰ حبه سیر ✅️ دو عدد فلفل تند ✅️ ۵ کیلو گوجه ✅️ دو لیوان سرکه ✅️ گشنیز،شوید و برگ کرفس ✅️ دو قاشق غذاخوری نمک ✅️ سیاه دانه به مقدار لازم بریم که بسازیمش.😋 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
509_56122136524851.mp3
4.98M
باز عزای گل حیدره روضه‌خون روضه‌هاش از دره وقتی که روضه‌ی مادره ‌گریه کردن واسه حیدره 🏴 ◼️ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f