#داستان_شب 💫
🦋 دو گدا
🍃 دو گدا در خیابان نزدیک کلوسیو شهر رم کنار هم نشسته بودند.
یکی از آنها روی زمین صلیبی گذاشته بود و دیگری یک ستاره داوود.
مردمی که از آنجا رد میشدند به هر دو نگاه میکردند ولی فقط در کلاه گدائی که صلیب داشت پول مینداختند.
کشیشی از آنجا میگذشت ،
مدتی ایستاد و دید که مردم به گدائی که ستاره داوود دارد کمکی نمیکنند.
جلو رفت و گفت:
رفیق بیچاره من، متوجه نیستی؟ اینجا یک کشور کاتولیکِ،
تازه مرکز مذهب کاتولیک جهان هم هست!
پس، مردم به تو که ستاره داوود داری به خصوص که درست نشستی بغل دست گدائی که صلیب دارد چیزی نمیدهد.
در واقع از روی لجبازی هم شده به او پول میدهند نه به تو!!
گدائی که ستاره داوود داشت بعد از شنیدن حرفهای کشیش رو کرد به گدای صاحب صلیب و گفت:
هی "موشه" نگاه کن،
ببین کی آمده به برادران "گلدشتین" بازاریابی یاد میده؟
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #پری #قسمت_صدوچهلوچهار تو چطوری از پله افتادی که اینطوری پشتت زخمی و کبو
#سرگذشت
#برشی_از_یک_زندگی
#پری
#قسمت_صدوچهلوپنج
خواهر گفت ای وای تمام بعد از ظهر مادر در مورد کامی و پریماه حرف زده سارا هم بدش نمی اومد حالا می خوای به مادر چی بگی ؟نریمان گفت برای همین میگم چون می دونم پریماه نمی خواد تنها راهی که داریم همینه گفتم آقا نریمان لطفا بسه دیگه گفت ببین چی میگم در موردش فکر کن از این به بعد دیگه کسی مزاحم تو نمیشه منم می تونم عنوانی داشته باشم که ازت مراقبت کنم دیگه کسی ازت نمی پرسه کجا بودی و چیکار می کنی و می خوای زن کی بشی پریماه بیا با من ازدواج کن در واقع بزنیم توی دهن اونایی که این بلا رو سرت آوردن یکم سرم رو از روی بالش بلند کردم و گفتم بسه دیگه بسه دیگه بیشتر از این نمی تونم ناراحت باشم نریمان تمومش کن التماست می کنم دیگه حرفو نزن من به خاطر هیچکس تصمیم احمقانه نمی گیرم گفت باور کن بهت کاری ندارم فقط کنار هم کار می کنیم گفتم می فهمی چی داری میگی ؟ تومردی ممکنه دلت بخواد ازدواج کنی تکلیف من چی میشه؟گفت دیوونه شدی میگم با هم ازدواج می کنیم من و تو با هم خوب کنار میایم بهت قول میدم اصلا کاری به کارت ندارم همین جا جلوی خواهر قسم می خورم سرمو برگردوندم و سکوت کردم دیگه نای حرف زدن نداشتم با اینکه از این پیشنهاد شوکه شده بودم راستش بدم نمی اومد که به گوش یحیی برسه که من زن نریمان شدم شاید همون دردی رو که من کشیدم بکشه اما دلم رضا نشد واین احساس که نریمان از روی دلسوزی می خواد با من ازدواج کنه قلبم رو به آتیش کشید نریمان تا کنار تخت اومد چون صداشو از نزدیک شنیدم که آروم گفت در موردش فکر کن من از حرفم بر نمی گردم هر وقت خواستی جواب بده به همون حالت گفتم نه نه نه برو کار درستی نیست نمی خوام برای من فداکاری کنی خواهر گفت نریمان من نمی فهمم این که میگی کاری به کارش نداری یعنی چی ؟ چرا نداشته باشی من که می فهمم تو و پریماه خیلی وقته که خاطر همدیگر رو می خواین من اینو از نگاه شما می فهمیدم هراسون برگشتم و گفتم نه خواهر شما اشتباه می کنین ما فقط دوستیم اونطوری که شما فکر می کنین نیست باور کنین خواهر بلند شد از اتاق بره بیرون و گفت تا اونجایی که من می دونم دوستی زن و مرد پنبه و آتیشه خودتون می دونین ولی این خبر خیلی خوبی برای من بود دوتا عزیزم با هم ازدواج کنن نریمان از تنهایی در میاد من برم به غذا سر بزنم دیگه خودتون می دونین نریمان گفت مگه تو نمیگی باید از خانواده ات مراقبت کنی؟ نمی خوای ازدواج کنی خب اینجا که مجبوری بمونی پس بزار محرم باشیم تا کسی دیگه نتونه برات حرف در بیاره قبول کن پریماه خواهش می کنم نمی دونم چرا دوباره بغض گلومو فشار داد و قطرات اشک راهشو تا بالش من پیدا کرد و سرازیر شد گفتم نریمان الان حالم خوب نیست وقت این حرفا هم نیست لطفا باشه بعدا در موردش حرف می زنیم گفت باشه باشه تو استراحت کن و خوب فکراتو بکن بعدا بهم جواب بده در ضمن کسی خونه نیست نادر با بابام رفته و عمه سارا و کامی رفتن خونه ی فامیل های شوهرش تا فردا هم بر نمی گردن اگر خواستی از اتاق بیای بیرون راحت باش منم دارم کار می کنم بعد از ظهر فقط یک سر باید برم میرداماد و زود بر می گردم در حالیکه چشمم بسته بود سرمو تکون دادم حالا دیگه اصلا آرامش نداشتم و فکر پیشنهاد نریمان داشت وسوسه ام می کرد تا انتقامم رو از یحیی بگیرم کم کم دردم کم شد و با مسکنی که خواهر بهم داده بود و با صدای عصای خانم بیدار شدم که باز بدون در زدن وارد اتاقم شده بود چشمم رو باز کردم و گفتم سلام خانم با خنده گفت سلام و زهر مار رفتی خودتو ناقص کردی و برگشتی ؟ بهت نمیگم از پیش من نرو ؟جات فقط پیش من امنه سهیلا میگه بدجوری صدمه دیدی می خوای بگم دکتر بیاد اینجا ؟سعی کردم یکم سرمو بلند کنم و با ناله گفتم نه خانم خوب میشم کوبیده شده وقت لازمه ببخشید نمی تونم برگردم هم اینکه معذرت می خوام نمی تونم به شما برسم
گفت خدا رو شکر سهیلا هست تو نگران نباش بهم بگو ببینم نریمان چی میگه ؟ می خواد تو رو بگیره ای دم بریده ها کار خودتون رو کردین ؟من که اصلا فکرشم نمی کردم اون تازه چهلم نامزدش رو گرفته می خواد زن بگیره ؟میگه تو رو می خواد نمی دونم چیکار کنم اومدم نظر تو رو بپرسم ؟در حالیکه من لبم رو گاز گرفتم و آروم گفتم وای نریمان وای توچیکار کردی ؟خانم رفت کنار پنجره و با یک لحن شوخی مانندی در حالیکه پشتش به من بود ادامه داد می خواستم عروس من بشی ولی نه زن نریمان البته من بچه که نیستم این موها رو هم توی آسیباب سفید نکردم خودم یک بوهایی برده بودم می فهمیدم که نریمان بیشتر از حد به تو توجه داره ولی فکرشم نمی کردم که به این زودی ازم بخواد با تو حرف بزنم حالت بهتر شد یک سر بریم گلخونه و به همه ی گلدون ها کود بدیم
ادامه ساعت ۹ صبح
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچ شبی⭐
پایان زندگی نیست
از ورای هر شب دوبارہ
خورشید طلوع میڪند🌸🍂
و بشارت صبحی دیگر میدهد
این یعنی امید هرگز نمیمیرد
شب بخیر بهترینـــم ❤️🍂
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
با درود 🌸🍂
پگاه دومین روز هفته پر شور .
مسرور باشید و شادمان به مهر
شفاف ، چون زلال چشمه ها
سرفراز چون دماوند کوه
به هر بامداد ، و هر لحظه ...♥️
صبحتون بخیر☀️
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زنـده کــردن خاطرات بــایــگــانـی شـده ؛مـثـل پـاک کــردن گــرد و غـبــار از رو آیـنـه س . . .
هــرچـقـد بـیـشـتــر پــاک مـیـکـنـی ،تـصـویـر واضـح تــر مـیـشـه . . .
بیـشـتــر مـیـبـیـنـی ؛بـیـشـتــر زجــر مـیـکـشـی...
#نوستالژی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
رها کن.... - @mer30tv.mp3
4.35M
صبح 11 آذر
#رادیو_مرسی
کلی حال خوب و انرژی تقدیم لحظاتتون😍❤️
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #پری #قسمت_صدوچهلوپنج خواهر گفت ای وای تمام بعد از ظهر مادر در مورد کامی
#سرگذشت
#برشی_از_یک_زندگی
#پری
#قسمت_صدوچهلوشش
آره دیگه مردا همینطورن بی خود نیست که میگن مردن زن براشون مثل خوردن آرنج دست به دیواره درد می گیره ولی زود یادشون میره این همه ثریا رو می خوام می خوام تموم شد و رفت دست و پام یخ کرده بود و سکوت کردم خانم نشست روی صندلی و به من خیره شد نمی دونستم چی باید بگم البته دورغ نمیگم پیشنهاد نریمان از دو جهت برای من خوب بود و از یک جهت که آینده ی من به حساب میومد کار درستی نبود به سختی روی تخت نشستم و گفتم شما در مورد من چی فکر می کنین؟ به نظرتون درسته ؟بهتون نگفتم که نمی خوام ازدواج کنم ؟ نه خانم قبول نمی کنم من نمی خوام و نمی تونم حالا ازدواج کنم گفت چرا نریمان عیبی داره ؟ گفتم نه آخه اونطوری که شما فکر می کنین نیست اصلا ماجرا چیز دیگه ای آقا نریمان الان دلش برای من سوخته و می خواد فداکاری کنه فقط همین مگه شما اونو نمی شناسین ؟ من می دونم که هنوز ثریا رو فراموش نکرده فقط می خواد راه نجاتی برای من پیدا کنه این پیشنهاد رو داده چیزی به شما نگفته ؟خانم با تعجب به من نگاه می کرد و پرسید چی رو به من نگفته ؟ گفتم : اینکه توی فامیل برای من حرف درست کردن که با آقا نریمان رفتم گرگان مامانم و خانجونم ناراحت شدن و ازم می خوان که دیگه نیام سر کار حالا می خواد منو از اون حرف و حدیث ها خلاص کنه اخمشو در هم کشید و عصاشو کوبید زمین و گفت وا ؟ چه حرفی درست کردن؟تو که با نریمان تنها نبودی مگه نفهمیدن که با بچه های عمه اش رفته بودین ؟ گفتم مامانم می دونه ولی توی فامیل دهن به دهن گشته و برام حرف درست شده یک فکری کرد و گفت راست میگی ؟چه بد ولش کن گور بابای مردم دهنشون رو نمیشه بست ولی من فکر نمی کنم نریمان آدمی باشه که به خاطر این موضوع بخواد یک عمر با تو زندگی کنه نه نه دختر جان مردا خودخواه تر از این حرفا هستن که از این فداکاری ها بکنن من نریمان رو بزرگ کردم درواقع مادرش بودم اون خاطر تو رو می خواد به منم همینو گفت الان دیگه همه اینو می دونن دیشب تا صبح توی خونه پرسه زد خوابش نبرد مرتب می رفت توی پذیرایی و میومد پشت در اتاق تو این یعنی چی ؟ دلش می سوزه ؟ پس چرا باباش مریض شد نرفت یک سر بهش بزنه ؟ آدم با دلسوزی که زن نمی گیره تو چقدر ساده ای دختر نه بابا بیا خودمون رو گول نزنیم ولی من اصرار ندارم خودت از پس نریمان بر میای بهش بگو دلم می خواست تو زن کامی بشی ولی نریمان یک چیزی در مورد اون بهم گفت که پشیمون شدم شایدم دروغ گفت که خودش تورو بگیره اگر اینقدر دلش برای تو می سوخت خوب میذاشت زن کامی بشی و از اینجا بریچرا خودشو انداخته جلو من که فکر می کنم ترسیده تو زن کس دیگه ای بشی اینطوری داره دست و پا می زنه گفتم خانم شما نمی دونین به خدا همینطوره که بهتون گفتم دلش برام سوخته برای آقا کامی هم به من گفته بود چرا نمی خواد این کار بشه گفت نمی دونم سارا به من چیزی نگفته میگه زن داره به هر حال کامی هم نمی خواد تو رو بگیره شاید برای همینه حالا تو می خوای چیکار کنی؟قبول می کنی ؟گفتم می خوام بدون اینکه از این حرفا باشه پیش شما باشم تا ببینم خدا برام چی خواسته میشه خانم دیگه منو به حال خودم بزارین ؟ اگر معذب بشم مجبور میشم از اینجا برم سری تکون داد و از جاش بلند شد و گفت بهم میگی کی تو رو کتک زده ؟گفتم از پله ها افتادم پشتم گیر کرده به نرده ها چیزی نیست بدنم کوبیده شده با افسوس گفت خیلی خب اصرار نمی کنم حالا بخواب اگر لازم شد خودم میرم با مادرت حرف می زنم توام فکراتو بکن قبول کردی که کردی میرم خواستگاری اگر نکردی چه بهتر زن برای نریمان زیاده روی هر دختری دست بزاره از خدا می خواد که زنش بشه اما اگر زن نریمان شدی باید نوشته بدی که از پیش من نمیری نریمان هم بهم قول داده وهمینطور که از اتاق میرفت بیرون ادامه داد نمی فهمم توی سر شما جوون ها چی میگذره پسره دو ساعته مغز منو خورده حالا این میگه از روی دلسوزی می خواد منو بگیره کی راست میگه کی دورغ حالیم نمیشه و از اتاق بیرون رفت و منو با یک دنیا فکر و خیال تنها گذاشت احساس کردم سردم شده بدنم مور مور می کرد و نمی دونستم دست تقدیر داره منو به کجا می بره دیگه از روبرو شدن با نریمان واهمه داشتم اما این دلیل نمی شد که مدام فکر منو به خودش مشفول نکنه یاد کاراش و توجه هاش افتادم ولی این کارا رو هم وقتی که ثریا بود برای من می کرد هنوز عکس اون روی میزش بود برای لحظاتی حس بیچارگی و در موندگی بهم دست داد و خیلی دلم برای خودم سوخت با گریه گفتم نه من نمی تونم قبول کنم نمیشه و این در حالی بود که به خودم قول داده بودم اگر نریمان یا هر کسی توی این خونه به من نظر داشت فورا برگردم خونه ی خودمون
ادامه ساعت ۱۶ عصر
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
26.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آشپزی_روستایی
#جوجه_ترش
مواد لازم :
✅ مخلوط سینه و ران مرغ
✅ مغز گردو
✅ سبزیجات معطر تازه
✅ پیاز رنده شده
✅ سیر
✅ روغن زیتون
✅ رب انار
✅ نارنج
بریم که بسازیمش.😋
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
@madahi - کربلایی جواد مقدم.mp3
4.49M
📓مادرانه دعام کردی..
🎤 کربلایی_جواد_مقدم
▪️ #فاطمیه
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f