eitaa logo
نوستالژی
60.6هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
4.8هزار ویدیو
1 فایل
من یه دختردهه‌ هفتادیم که مخلص همه ی دهه شصتیاوپنجاهیاس،همه اینجادورهم‌ جمع شدیم‌ تا خاطراتمونومرورکنیم😍 @Adminn32 💢 کانال تبلیغات 💢 https://eitaa.com/joinchat/2376335638C6becca545e (کپی باذکر منبع مجازه درغیر اینصورت #حرامم میباشد)
مشاهده در ایتا
دانلود
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #مریم #قسمت_دوم خواهرم که نامزدبودبدون جشن عروسی وخیلی بی سرصدا رفت سرخو
پدرم همون اول مخالفت کردوگفت دیگه تو این خونه پیداشون نشه ولی فرداش مادر رضا اومدو قسم میخوردکه پسرم فقط سه ماه بادوستای ناجور گشته ولی الان پاکه وهیچ مشکلی نداره طاهره که خیلی دوست داشت ازشرمن وبرادرهام زودترخلاص بشه وخودش بمونه بچه هاش این فرصت رواز دست ندادویه دعوای الکی بامن راه انداخت ازحرصش دمپایی های دختراش وسفره شسته شده روطناب روپاره کردکه بندازه گردن من وقتی بابام اومددویدرفت جلوش گفت ببین مریم چه میکنه بامن وقتی تونیستی سفره رو پاره کرده بچه هارومیزنه دمپایی های دخترامو پاره کرده من نمیتونم تحملش کنم. توروخدابزار بره سرخونه زندگیش مادررضا امروزامده وقسم میخوره که پسرش مشکلی نداره خلاصه طاهره به هرکاری دست میزدکه منوزودترشوهربده..طاهره هرکاری میکردکه من روشوهربده وبازهم بارداربودکه بعدازشش ماه پسرش به دنیاامدبابه دنیاامدن محمد دیگه شده بودسلطه گرخونه وکسی جرات نداشت ازیک متری پسرش ردبشه طاهره خیلی اهل دعاوجادو جمبل بودومن واقعااحساس میکردم پدرم روجادوکرده که اینقدرگوش به فرمانشه توی این مدت مادررضا چندباردیگه امدخواستگاری ومنتظرجواب مابودولی پدرم مخالف بود تایه روزکه طاهره توحیاط داشت لباس پهن میکرد محمد ازخواب بیدارشدگریه میکردمن رفتم کنارش اروم بغلش کردم گذاشتمش روپام تا تکونش بدم که اروم بشه ولی اروم نشدگریه میکردبغلش کردم صورتش رواوردم جلوتابوسش کنم که یک دفعه طاهره مثل گرگ زخمی وارداتاق شد محمد روازبغلم گرفت منوهول دادعقب گفت داشتی چکارش میکردی هاهرچی گفتم بیدار شده بودمیخواستم ارومش کنم باورنمیکردازشانس منم محمد نمیدونم چش بودفقط گریه میکرد بابام که اومدخونه بازاین شدبهونه دست طاهره وگفت که این دخترتواین خونه به نوزادهم رحم نداره بایدبره یاجای این توخونه یاجای من بابام هم که کاملاتحت فرمان طاهره بودگفت به مادر رضا خبربده بیان من راضی هستم بااینکه خواهرم وبرادرم مخالف بودن ولی حریف طاهره نشدن حتی برای نامزدی هم خواهرم رودعوت نکردکه نکنه دخالت کنه دوروزقبل عقد سعید رواتفاقی توی خیابون دیدم که گفت مریم زن رضا نشو خودت روبدبخت نکن بعدامیفهمی چه اشتباهی کردی که دیگه خیلی دیره فکرمیکردبخاطرحرفهای اون دارم ازدواج میکنم دیگه نمیدونست کسی نظرمن براش مهم نیست. سعسد میگفت به رضا بگومن رو دوست داری شایدکناربکشه ولی من ازطاهره خیلی میترسیدم چون براش هیچی مهم نبودواگرمیفهمید ممکن بودابروریزی راه بندازه وصله های ناجوربهم بچسبونه به سعید گفتم برو دنبال زندگیت هرچندخیلی دوست داشتم سعید رسمی میومدخواستگاریم بعدازتمام اون اتفاقات شایدازدل منم درمیومدولی سعید هم پسری بودک به ظاهرسروضع خودش بیشترازهرچیزی اهمیت میدادخلاصه بیخیال حرفهای سعیدشدم وخودم روسپردم دست سرنوشت وظرف یک ماه به عقدرضادرامدم هیچ حسی به رضا نداشتم حتی نگاهشم نمیکردم اونم متوجه این موضوع شده بودوکاری به کارم نداشت فقط گاهی مادرش میومددنبالم ومن روباخودش میبردیکساعتی اونجابودم دوباره برمیگشتم همون سال هم مادرم به ناچارازدواج کردچون نمیتونست تااخرعمرش پیش داییم وخانواده اش بمونه ومن تنهاترازهمیشه شدم.. ادامه ساعت ۹ صبح •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
5.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدایا یه خوشحالی بده که نگران پایانش نباشیم. خدایا دلم معجزه می‌خواهد، معجزه‌ای بزرگ در حد خدا بودنت، از آن معجزه‌هایی که به هنگام وقوعش میان هق هق گریه‌هامان گم شویم. شبتون در پناه خدا 😍🙏 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
🌹سلام بہ صبح ❤️سلام بہ زندگے 🌹سلام بہ مهربانے ❤️سلام بہ مهر و دوستے 🌹سلام بر عشق ❤️و سلام بہ شما دوستان عزیز 🌹روزتـون بےنظیر 🌹صبح زیباتون بخیر و شادے ❤️روزگارتون بر وفق مراد •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
13.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کیا یادشونه؟؟؟😄 تیپ تیپ سه تیپه عروس ما خوشتیپه •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
4_5920069035453581032.mp3
10.12M
انسان صاحب شناخت کلید واژه اعتماد به نفس شناخت خود است فایل صوتی فوق‌العاده از استاد عرشیانفر حتما گوش کنید❌❌ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #مریم #قسمت_سوم پدرم همون اول مخالفت کردوگفت دیگه تو این خونه پیداشون نش
من و رضا عقدکردیم وخیال طاهره راحت شدکه به زودی من ازاون خونه میرم یه کم ازاراذیتش روکمترکرده بودخیلی خوشحال بودم که خودم بچه اخری هستم وخواهری ندارم که بعدازمن زیردست طاهره بیفته من ورضا پنج ماه عقدبودیم تواین مدت دریغ ازیک محبت یاکادوازطرف رضا انگاراونم به من هیچ حسی نداشت وبه اجبارخانواده اش ازدواج کرده بود البته برای من مهم نبودوزیاداهمیت نمیدادم رضا یه مغازه اجاره کرده بودوتوکارضبط باندفروشی وبستن سیستم بودتومدتی که عقدبودم طاهره به اجبارپدرم مختصرجهیزیه ای برام تهیه کرده بودکه هیچ کدومش مطابق میل من نبودوبیشترسلیقه خودش بودوهرچی که ارزون بودمیخرید نزدیک عروسی جهیزیه من روبردن واخرهفته ام مراسم عروسی برگزارشد خیلی دوست داشتم توی مراسم عروسیم مادرم باشه ولی اون ازدواج کرده بودوشوهرش بهش این اجازه رونمیداد طاهره نذاشت برای عروسی خاله وداییم رودعوت کنیم وبیشترفک فامیل خودش روگفته بودشب عروسیم بغض سنگینی راه گلوم‌روبسته بودتوسن هفده سالگی پرپرشدن ارزوهام روداشتم میدیدم وخیلی راحت ازدنیای دختری خودم خداحافظی کردم وشدم یه خانم متاهل مجیدیک هفته اول بعدازازدواجمون مرتب میرفت مغازه بعدازاون هروقت دوست داشت میرفت هروقتم دوست نداشت نمیرفت دنبال رفیق بازی گاهی پیش میومدتاپنج صبح خونه نمیومد وپیش دوستاش بودوقتی هم میومدتابعدظهرمیخوابیداین شده بودکارهرروزرضا.هیچ پولی نداشتم گاهی بامادررضا صحبت میکردم وازش میخواستم بارضاصحبت کنه راهکارمادرش برای خوب شدن رضا این بودکه من بچه داربشم که به زندگیش امیدواربشه وبخاطربچه بره سرکار منم سنی نداشتم توسال هشتادویک هفده سالم بودفکرمیکردم حق بامادرشه واگربچه داربشیم رضا بهترمیشه ومیچسبه به زن زندگیش غافل ازاینکه اینهاهمش بهانه است وکسی که دنبال رفیق بازی وموادباشه باهزارتابچه ام درست نمیشه بااصرارمادر رضا من خام حرفهاش شدم وباردارشدم دوران خیلی سختی روداشتم رضا سرکارنمیرفت وپولی نداشتیم که حتی من سونوگرافی برم وشایدجزمعدودکسانی باشم که تازمان به دنیاامدن بچه ام نمیدونستم پسریادختر!!توی هفت ماهگی طاهره بازم به اجبارپدرم وبرای بستن دهن مردم یه مقداری سیسمونی برام اوردکه مثل جهیزیه ام طبق نظرخودش هرچی ارزون وبدردنخور بودخریده بود توسن هجده سالگی بودم که ارمان پسرم به دنیاامدبرخلاف نظرمادررضا بودن ارمان هم باعث نشدکه اون دست ازکارهاش برداره وسربه راه بشه این وسط فقط بجزخودم یه طفل معصوم روهم گرفتاراین زندگی سخت کرده بودم اعتیادرضابهم ثابت شده بودولی خودش انکارمیکردکم کم اخلاق رفتاررضاعوض شده بود ارمان نزدیک یکسالش شد که رضا دیگه باخیال راحت دوستاش رومیاوردخونه وتانصف شب موادمیکشیدن ومن مجبوربودم تواتاق حبس باشم تااینابرن هروقتم اعتراض میکردم خانواده اش پشتش رومیگرفتن وچنان دادبیدادراه مینداختن که من ازگفتن حرفم پشیمون میشدم تایکبارکه دیگه خسته شده بودم به برادرم گفتم وازش کمک خواستم وبرادرم یه کتک مفصل رضا رومیزنه که مثلاادبش کنه ولی همون باعث شدرضابدتربشه وحالادیگه باکوچکترین اعتراض من شروع میکردبه زدنم وازلج من بساط پهن میکردوجلومن وبچه شروع به کشیدن میکردبااینکه پدررضاخودش هم اعتیادداشت ولی مخالف رفیق بازی واعتیادرضابودسرهمین موضوع یه روزباخانواده اش دعوای سختی کردن که پدرش یه اجر سمتش پرت میکنه خوردبه شیشه اتاق ودرست افتادکنارم ازترس فقط میلرزیدم خیلی شانس اوردم به سرم نخوردهمین موضوع باعث شدکه رضادنبال خونه باشه وبعدازچندروزبهم گفت وسایلهاروجمع کن یه خونه چهل وپنج متری پیداکردم وقتی رفتیم تواون خونه صاحبخونه بالاسرمون بود رضا به خاطراعتیادش ورفیق بازیش کارنمیکردکه بتونه کرایه خونه بده بعدازدوماه کرایه ندادن جوابمون کردن وبازدنبال خونه بودیم هردفعه هرجارواجاره میکردچندماه بیشترتحملمون نمیکردن ومثل خانه به دوشهای ازاین خونه به اون خونه اسباب کشی میکردیم همون به ذره وسایلم که داشتیم توی این جابجایی هاداغون شدبودفرش پتوهام بااتیش سیگارزغال منقل اکثراسوخته بودیادمه فقط یه جاصاحبخونه دلش به حالمون سوخت وگذاشت یکسال بمونیم تواین مدت چندبارقهرکردم رفتم خونه بابام ولی طاهره پسرم روراه نمیدادوهردفعه مجبوربودم بخاطرارمان برگردم اون زمان برادرام کوچیک بودن وضع مالی خوبی نداشتن که بتونن کمکم کنن داداش بزرگمم که درامدانچنانی نداشت وخودش باپدرم زندگی میکردهردفعه ارمان رونگاه میکردم مادرشوهرم رونفرین میکردم که باعث شدارمان روبه دنیابیارم بانداری بدبختی خانه به دوشی رضو میساختم تااینکه ارمان شیش سالش شدویکی ازمشتریهای رضابهش پیشنهادمیده که یه خونه ویلایی دارن که گوشه حیاطش یه سوئیت خالی داره ومامیتونیم بریم اونجازندگی کنیم. ادامه ساعت ۱۶ عصر •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
21.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
موادلازم : گوشت 🥩 یک کیلو دنبه 🐑 ۱۵۰ گرم پیاز 🧅 نصف فلفل دلمه ای رنگی 🫑 نصف جعفری 🌿 یک دسته کوچک فلفل سبز 🌶 دو عدد برای داخل مواد گوجه 🍅 ۴ عدد نمک 🧂 به مقدارلازم فلفل سیاه 🍾 به مقدارلازم پاپریکا 🍾 به مقدارلازم نکته : هنگام پخش کردن گوشت روی پرده پی کمی از کناره ها را باز بگذارید. درکنار این کباب گوجه کبابی و فلفل سبز ‌کبابی توصیه می‌شود. بریم که بسازیمش.😋 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
قشنگ ترین چشم ها چشم های سیره ! سیر از همه چی ... •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f