eitaa logo
نوستالژی
60.4هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
4.9هزار ویدیو
1 فایل
من یه دختردهه‌ هفتادیم که مخلص همه ی دهه شصتیاوپنجاهیاس،همه اینجادورهم‌ جمع شدیم‌ تا خاطراتمونومرورکنیم😍 @Adminn32 💢 کانال تبلیغات 💢 https://eitaa.com/joinchat/2376335638C6becca545e (کپی باذکر منبع مجازه درغیر اینصورت #حرامم میباشد)
مشاهده در ایتا
دانلود
یادش بخیر اوایل دهه ی هفتاد فقط دو مدل نوشابه تو ایران بود، زمزم و پارسی کولا، البته نوشابه مشهدی (کوکاکولا) هم بود که فقط تو سوپری های بالاشهر پیدا میشد. زمزم به تقلید از شرکت های خارجی اعلام کرده ... کسایی که 5 تا تشتک پیدا کنن که توش نوشته باشه "زمزم ذائقه ایرانی نوشابه ایرانی" بهش یه سکه طلا جایزه میده!! کل ایران سر این قضیه مشنگ شده بودن چون همه حرفها پیدا میشد جز "زمزم" 🤔 این بود که تا سالها تو عروسیا و مراسم ختم و جشن، جلوی جعبه های نوشابه 100 نفر مثل زامبی منتظر باز کردن درهای نوشابه بودن تا تشتک "زمزم" رو پیدا کنن! 🤣 این بود که کلا سیستم رو عوض کردن تشتک "مجانی" درست کردن! هرکی این تشتک رو پیدا میکرد یه نوشابه اضافه داشت :) •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
كى يادشه؟؟؟يكى از برنامه هاى خاطره انگيز تلويزيون در دهه شصت اين برنامه بود سلامتى چه خوبه كه در سال ٦٧ با مجرى گرى ايرج طهماسب عزيز و عليرضا خمسه ، اكبر عبدى، مرجانه گلچين و ... از تلويزيون پخش ميشد.. •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #چشمان_زغالی #قسمت_چهلوچهار آیلار خم شد و تفنگ را برداشت دستانش می لرزید
دو قرص مسکن هم به او خوراندباردار بود سنش برای بارداری مناسب نبود.با آن وضع و حال مجبور بود به سه تن دیگر هم رسیدگی کند.در آشپزخانه قدری کمرش را که درد میکرد ماساژ داد و مشغول درست کردن غذا شد حتی نمی توانست یک قرص مسکن بخورد.از طرفی هم با ناله های آیلار دلش ریش میشد.دخترک بیچاره مثل مار زخمی از درد به خودش می پیچید.دعا کرد مسکن ها اثر کند و قدری دردش کاسته شود.دوباره از آشپزخانه خارج شد سه زن عین لشکر شکسته خورده کنار هم نشسته بودنند و گریه می کردنند جمیله به صورت آیلار نگاه کردامان از چشم های خانه خراب کنش .... این جمله را بارها شنیده بود از مردی که می دانست با تمام وجود دخترک را دوست دارد.افسوس که دخترک باید با مردی ازدواج می کرد که نه دوستش داشت نه مناسبش بود با مهربانی به دختر هوویش که حالا ذره ای آرامتر شده بود گفت :چطوری آیلار ؟دردت بهتره ؟اشکهای درشت از چشمهای خانه خراب کنش فرو افتاد میان گریه گفت :یک ذره بهترم ....احساس می کنم دستم داره کنده میشه جمیله .بازم بهم مسکن میدی ؟جمیله سرتکان داد:سوپ گذاشتم .بذار دو قاشق غذا بخور بعد بازم مسکن میارم.الان با معده خالی می ترسم یک بلایی سرت بیاد.آیلار نالید :تو رو خدا جمیله .تو رو خدا برو مسکن بیار دستم داره از جا کنده میشه.با اکراه بلند شد ویک قرص مسکن دیگر با کمی آب آورد آیلار قرص سوم را که خورد حس کرد دردش کمی آرام گرفت.حالا وقتش رسیده بود که به درد های دیگرش فکر کند.به غم های دیگر که داشت غم به قلبش لشکرکشید.گوشه هال دراز کشیده بود و درد دستش همچنان جان کاه بود اشکهایش بی وقفه می باریدنند و تمامی نداشتند.چشمهایش خیره دیوار روبه رویش و افکار درگیر مردی که در کشور غریب درگیر مشکلات عمویش شده وخبر نداشت اینجا چه بر سر معشوق چشم سیاهش می آوردندصدای لیلا به یکباره رشته افکارش را پار کردنامش را خواند با هزار هزار بغض خیره صورت زخمی اش بود و چشمان سرخش .خود داری بلد نبود اشکش فروچکید و پرسید :چی به سرت آوردن عزیز قلب سیاوش ؟آمده بود مرحم باشد یا نمک بپاشد ؟این جمله اش که آتش میزد به تن زخمی دخترک چشمانش راقفل چشمان لیلاکرد و با صدای که از بغض و گریه خش دار شده بود گفت :مگه دوست نداشتنی زن داداشت بشم .خوب دارم میشم منتهی سیاوش نه ، علیرضا،صورتش خیس اشک بود لیلا هم مثل ابر بهار می بارید وگفت :من فقط یک هفته نتونستم سر بزنم ،خاله افشین مهمونم بود .چی به سرمون اومده تو این یک هفته که خبرش تا هفت پارچه آبادی رفته ؟چه کرده باهات پسر ناخلف بابام که بهت انگ بی آبرویی میزنن میخوان عقدت کنن برای مرد زن دار؟آیلارِ من و بی آبرویی ؟آیلار سیاوش من مگه بی آبرویی بلده ؟جگر هر دویشان می سوخت با آوردن این نام لیلا عزاداری می کرد برای عشق از دست رفته برادرش هق هق کنان گفت :زن علیرضا بشی ؟عروس بشی بی سیاوشم؟می میره که بردارم ؟الهی کور بشم نبینم جوون مرگ شدن تو و سیاوش ؟دست به چشم های آیلار کشید و ادامه داد :چی به سر صورت و چشمای قشنگت آوردن چشم سیاه سیاوشم ؟چیکار کنم ؟چیکار کنم که عقدت نکنن برای علیرضا ؟چیکار کنم که داغ نشی روی جگر سیاوش؟چیکار کنم که جوون مرگ نشین ؟بی انصاف بود لیلارحم نداشت که این گونه عمق فاجعه را توی صورتش می کوبیدآیلار می بارید.کاش با گریه می توانست مشکلی را حل کند و لیلا باز حرف زد :مامان گفت دو ،سه روز فراری رفتین ؟گفت بابات به قصد کشت مادرت زده و جمیله مجبور شده بگه کجا هستین .چی شده آیلار ؟علیرضا چیکار می کرده توی اتاق تو ؟آیلار هق زد :نمیدونم بخدا .من توی اتاق بانو خواب بودم از خواب بیدار شدم حس کردم یکی کنارم خوابیده تا اومدم به خودم بجنبم ببینم چی به چیه یکهو عمه پرید توی اتاق و شروع کرد به داد و هوار ..به چشم های لیلا نگاه کرد و گفت :لیلا باور کن خود علیرضا هم شوک شد .انگار اصلا توقع دیدن من توی اتاق نداشت .ازش متنفرم ولی مطمنئم به قصد اذیت من نیومده بود .تو باهاش حرف نزدی ؟نپرسیدی اون شب توی اتاق چیکار می کرد ؟لیلا اشکهایش را پاک کرد و گفت :من اصلا ندیدمش .صبح خاله اینا که رفتن افشین بهم گفت باید بریم ببرمت خونه بابات مثل اینکه یک اتفاقاتی افتاده منم اومدم تا مامان بهم گفت چی شده اومدم خونه شما.دست روی پای آیلار گذاشت و گفت :من با بابام صحبت می کنم میگم تو وسیاوش همدیگه رو میخواین میگم سیاوش جونش به جون تو بنده نمیذارم عقدت کنن برای علیرضا.بارقه های امید در دل آیلار درخشیدسیاوش عزیز پدرش بود شاید اگر از علاقه میانشان با خبر میشد دیگر برای ازدواج او و علیرضا این همه اصرار نمی کرد.لیلا به خانه برگشته بود.پدرش در حیاط روی تخت نشسته و به باغ خزان زده اش نگاه می کرد. ادامه ساعت ۹ صبح •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺الهی اون دلخوشی که منتظرش هستید،خیلی زود اتفاق بیفته ان شاءالله 🌺 شبتون آروم ✨🙏 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
🌸✨آخرین یکشنبه 🌻✨فروردین ماهتون عالی 💕✨یک اقیانوس عشق 🌸✨یک دریا مهربانی 🌻✨یک آسمان آرامش 💕✨یک دنیا شور و شعف 🌸✨یک روز عالی 🌻✨هزاران لبخند زیبا 💕✨را برای تک تکتون آرزومندم 🌸✨روزتون زیبـا •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی مدرسه شیفت ظهر بودیم موقع صبحونه جلو تلویزیون با این برنامه کودک چه کیفی می کردیم •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
روز زیبا .... - @mer30tv.mp3
5.59M
صبح 26 فروردین کلی حال خوب و انرژی تقدیم لحظاتتون😍❤️ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #چشمان_زغالی #قسمت_چهلوپنج دو قرص مسکن هم به او خوراندباردار بود سنش برا
دو استکان چای در سینی گذاشت با یک ظرف کوچک خرما و قندان کنار پدرش روی تخت نشست.حال او هم رو به راه نبود استکان را به دستش داد. همایون نگاهش کرد و گفت:دست دختر قشنگم درد نکنه.لیلا زیر لب زمزمه کردنوش جونت چند ثانیه سکوت کرد بعد پرسید :بابا واقعا میخوای آیلار برای علیرضا عقد کنی؟همایون به دخترش نگاه کرد وپرسید :راه دیگه ای داریم بابا ؟لیلا پاسخ دادمعلومه که هست..بابا شما از یک چیزی خبر ندارین.اگه بدونید ماجرا از چه قراره ...همایون خیره ی دخترش شد.انگار چیزی در نگاهش داشت جان می کندگفت من میدونم بابا.میدونم که سیاوش، آیلار رو میخواد.امید در دل لیلا درخشید.همایون گفت: اما نمیشه بابا ..نفس لیلا بند آمد.پدرش هم انگار سخت نفس می کشید گفت :من به پاکی آیلار شک ندارم اما بابا اون شب علی توی اتاق بوده،آیلار توی بغلش عمه ات توی بغل بودنشون نیمه شب، تنها، توی اتاق خواب هوار کشیده. جلوی مردم دختری که نیمه شب، تنها، بغل علیرضا خوابیده رو عقد سیاوش کنیم؟با چشمانش به چشمان دخترش خیره شد و پرسید:میشه بابا ؟اصلا بر فرض که بشه که صد سال نمیشه .عموت روچیکار می کنی ؟اون یک پارچه آتیشه ؟پای کشتن ایستاده .سر آبروش خون می ریزه تو فکر می کنی صبر می کنه اصلا قبول می کنه که سیاوش واقعا آیلار میخواد .تازه یک چیزی بابا از کجا مطمئنی خود سیاوش وقتی برگرده وقتی خبر این بی آبرویی بشنوه بازم آیلار رو بخواد ؟اشکهای لیلا باز باریدن گرفت: پس سیاوش چی میشه؟همایون آه گونه نفس کشید: می فرستمش بره.همیشه میخواستم کنارم باشه اما حالا خودم می فرستمش از ایران بره.باز دوباره آه کشید و گفت :آخ.چه نقشه ها داشتم برای عروسی آیلار و سیاوش بابا .....آخ از دل سیاوش یک چیزی در نگاهش جان می کند انگار قلبش بودقلبش در نگاهش جان می کند اما نمی مُرد.لیلا با گریه گفت بابا سیاوش از بچگی چشمش به آیلار بوده. فکر و ذکرش آیلار بوده .بابا .....بابا گناه داره برادرم و های های گریه کرد.بغض سنگینی بر سینه همایون فرو آمد؛ خودش درد عشق کشید بود.می دانست چه بر سر پسرش خواهد آمد. با صدای خش دار گفت:امانت دار خوبی نبودم بابا..بچه رو فرستادم کشور غریب دنبال بدبختی های عموت خودمون اینجا هوار شدیم سر نفسش.خدا لعنت کنه علیرضا رو که کینه ما رو سر اون بدبخت خالی کرد .خدا لعنت کنه ناهید که این بچه رو انقدر پر کرد تا دست به همچین کاری زد .خدا لعنت کنه من و محمود که نشستیم و پا شدیم گفتیم زندگی بی بچه نمیشه .می خواستیم انقدر توی گوشش بخونیم که ببره از ناهید .ببره از دختر الیاس معتاد. اما کاری کردیم که سیاوش از آیلار بریده شده .خدا لعنتم کنه .خدالعنتم کنه بابا.لیلا چشم در باغ گرداند؛باغ پاییز زده بوده زندگیشان هم پاییز زده بودپاییز آمده بود تا خوشی های زندگیشان را هم بدزدد.با همان صدای پر از گریه اش گفت:بابا فکر می کنی سیاوش رو بفرستی بره، آیلار رو یادش میره ؟همایون هم به منظره افسرده روبه رویش چشم دوخت.گفت چه کاری از دستم برمیاد.جزءهمین کار ؟اینجا نگهش دارم که آیلار جلو چشمش زن علیرضا باشه؟قلب لیلا آتش گرفت با شنیدن این جمله همایون دست روی زانوانش گذاشت بلند شد و گفت: پاشو بابا ...پاشو آماده بشیم بعداز ظهر عقد برادرته.نفس بریده بود. جای میان قلبش می سوخت.چرا تاریخ دوباره داشت تکرار میشدزندگی با او خوب تا نمی کرد‌.همان لحظه در اتاق ناهید بالای سر علیرضا که زانوی غم بغل گرفته و نشسته بود ایستاد.با لحنی عصبی پرسید: علیرضا واقعا میخوای امروز آیلار رو عقد کنی؟علیرضا سر بلند کرد و نگاهش کرد بالای سرش ایستاده بود.بی حال گفت :علاقه ای ندارم ولی باید عقدش کنم.ناهید پرخاشگرانه گفت:یعنی چی علیرضا؟ میخوای زن بگیری؟ هوو بیاری سر من؟ پس اون حرفات چی میشه تا آخرش باهاتم؟ من تو رو با هیچ کس عوض نمی کنم؟ تو رو بخاطر بچه فدا نمی کنم؟علیرضا بلند شد ایستاد و گفت: من دارم بخاطر بچه فدات می کنم؟ دارم هوو میارم سرت تا برام بچه بیاره؟ حالت خوبه ناهید ؟انگار درست متوجه نشدی چی به سرم اومده.ناهید به سمت کمد رفت و گفت: من نمیدونم علی. من که از اینجا میرم خودت میدونی زن جدید.لباس هایش را از کمد دیواری بیرون آورد و توی چمدانی که روی زمین بود ریخت.علیرضا به سمتش رفت.چمدان را بست و گفت: داری چیکار می کنی ناهید؟ناهید با گریه گفت:معلوم نیست دارم چیکار می کنم؟دارم برای زن جدیدت جا باز می کنم.علیرضا با لگد زیر چمدان زد و گفت: چی میگی ناهید ؟داری از اینجا میری ؟من بدون تو چیکار کنم ؟ناهیدعصبی و بلند خندید: بدون من چیکار کنی؟ غصه نخور آیلار میاد همچین جای من رو پر می کنه که دیگه منو یادت نمیاد. علیرضا فریاد زد:چی داری میگی .کجا میری مگه من میذارم بری. ادامه ساعت ۱۶ عصر •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
31.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مواد لازم برای ۳ نفر : ✅ ۱ کیلو بادنجان ✅ ۵ عدد گوجه ✅ ۳ حبه سیر ✅ ۲ عدد تخم مرغ ✅ نمک،فلفل،زردچوبه بریم که بسازیمش.😋 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
4_5920528128802820365.mp3
3.29M
یه معین گوش بدیم انرژی ظهری نیفته🥲 بفرس برا جان جانانِ قلبت🧐🤗 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f