eitaa logo
نوستالژی
60.6هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
4.8هزار ویدیو
1 فایل
من یه دختردهه‌ هفتادیم که مخلص همه ی دهه شصتیاوپنجاهیاس،همه اینجادورهم‌ جمع شدیم‌ تا خاطراتمونومرورکنیم😍 @Adminn32 💢 کانال تبلیغات 💢 https://eitaa.com/joinchat/2376335638C6becca545e (کپی باذکر منبع مجازه درغیر اینصورت #حرامم میباشد)
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐️ شب را بدونِ 💜 افسوسِ امروزِ رفته ⭐️ بدون آهِ گذشته تمام ڪن 💜 به فردا فڪر ڪن ڪه ⭐️ روزِ دیگری است 💜 دنیاتون بدون غم و 🌙 مملو ازخبرهای خوش.. 💜 شب زیباتون بخیر ࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐ @Shaparaakiii
⚘️سلام 🙋‍♂صبحتون به زیبایی ⚘️گــــــ🌸ـــــل ⚘️الهی … ⚘️امروز شروعی تازه باشد ⚘️که با شکرگزاری خداوند برکت گرفته ⚘️و زندگی و رفتارمان چراغی باشد ⚘️برای آنان که راه را گم کرده اند ⚘️صبحتان از عشق خداوند لبریز … •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
11.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باب المراد و دربزن🌺🌺 ولادت جواد الائمه برشما مبارک❤️ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
مهارت آرامش... - @mer30tv.mp3
5.57M
صبح 22 دی کلی حال خوب و انرژی تقدیم لحظاتتون😍❤️ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #الفت #قسمت_هشتادودوم ثریا به وضوح داشت میلرزید مامان با تشر بلند شد و ر
حاج مسلم رو کرد به بهرام و گفت پاشو برو زنت و راضی کن بریم بیشتر از این مزاحم نشیم.بهرام بلندشدو اشاره کردبه من وبلندشدم ورفتیم تواتاق بهرام گفت نامردیه هفته س ولم کردی رفتی نمیگی من چی میخورم کجا میخوابم دلم برات یه ذره شده با دلخوری گفتم هر موقع یااد گرفتی از زنت دفاع کنی بعد بیا منت کشی گفت خب به خواستت رسیدی دیگه بیا بریم.با اخم گفتم باید حتما اینطور میشد بعد ما حق زندگی پیدا میکردیم تکیه داد به دیوار و گفت میدونم دیگه زمونه این طور زندگی کردن نیست اما چه کنم مادر من هنوز افکارش قدیمیه گفت برو لباس بپوش بریم دیگه لباس پوشیدم و با دلشوره راه افتادیم سمت خونه.میدونستم حالا حالاها قرار نیست رنگ آرامش ببینم رسیدیم خونه خانوم بزرگ طبق معمول تو ایوون رو صندلیش نشسته بود و نگاهی با تحقیر بهم کرد و گفت برگشتی ؟سلام دادم و سرموانداختم پایین و رفتم تو خونه نشستم لبه تخت و گفتم مامانت الان از دست من کفری هست خندید و گفت عیب نداره قبلا من حرصش میدادم الان من و زنم حرصش میدیم.صبح با صدای بهرام بیدار شدم.بالا سرم وایساده بود چشامو باز کردم و نگاهی بهش کردم و گفت باید برم سر کار صبحونه نمیدی بهم؟زود بلند شدم و رفتم تو آشپزخونه نون تازه رو کابینت بود و سماور روشن کرده بود و چایی هم دم بودگفتم خودت که زحمت کشیدی گفت این بار و ارفاق کردم بهت صبحونه رو حاضر کردم و خوردیم و بهرام بلند شد و گفت وسایل همه چی خریدم تو خونه هست میتونی خودت غذا بپزی ؟گفتم اره چرا نتونم اما ته دلم گفتم منکه چیزی بلد نیستم بهرام خداحافظی کرد و رفت غصه ناهار یه لحظه هم ولم نمیکرد از پنجره نگاه کردم پروین بیچاره داشت میرفت خونه خانوم بزرگ پسراش هم دنبالش بودن میخواستم برم از پروین بپرسم بعد گفتم اونم حتما باهام لج کرده برگشتم و تو کابینت و یخچال و نگاهی کردم مرغ و دیده بودم پروین چطور میپزه مرغ و از تو یخچال برداشتم ولی بلدنبودم خرد کنم از اینو اونورش کندم و مرغ بیچاره رو به حالی انداختم که شبیه مرغ نبود اصلابا چندش شستمش و گذاشتم رو گاز بوی مزخرف مرغ همه خونه رو برداشت ولی پروین میپخت اینطور بویی نمیدادپنجره آشپزخونه رو باز گذاشتم تا بوش بره برنج و هم پاک کردم و گذاشتم کناربدون اینکه برنج و خیس کنم ابکش کردم اونم شفته شده و مرغ خیلی بوی بدی میدادآبلیمو زدم تا بوش بره موقع ناهار بهرام اومد خونه گفت این چه بویی هست گفتم مرغ فکر کنم خراب بود بوی بدی میدادرفت در قابلمه ها رو برداشت و گفت اینا چیه که پختی تو دختراز صبح کارم شده بود ناهار پختن از خستگی رو مبل ولو شدم و گفتم من بلد نیستم خب چیکار کنم بهرام بدون هیچ حرفی برگشت رفت.بعد رفتن بهرام حالم خیلی گرفته شد و رفتم خوابیدم.با صدای باز شدن در چشم باز کردم بهرام بوداومد دم در اتاق و گفت تا الان خواب بودی؟گفتم اره بیکاری چیکار کنم خب رفت سمت آشپزخونه و با صدای بلند گفت این غذا رو بریز توآشغال بده ببرم تا مامانم متوجهش نشده زیر لب چند تا فحش به خانوم بزرگ دادم و بلند شدم و رفتم ریختم همه رو توپلاستیک و گذاشتم دم در.بهرام یه لیوان آب خورد و رفت یه ساعت گذشته بود که اومد خونه برا شام کباب گرفته بودگفت بیا بشین اینطور که معلومه دوباره باید برگردیم خونه خانوم بزرگ گفتم عمرا صد سال سیاه خنده ای کرد و گفت بیا بشین خیلی گرسنه ام بود و نتونستم لج کنم مجبوری رفتم نشستم و شام و خوردم بهرام گفت تو وقتی بلد نیستی آشپزی کنی چرا شرط و شروط گذاشتی اخه گفتم بهرام مامان تو به عروسهاش خیلی بی احترامی میکنه انگار ما کلفتیم گفت میدونم رفتارش بده اما باید زرنگ باشی دلشو بدست بیاری گفتم مگه دل داره بهرام ناراحت شد از این حرفم و بدون هیچ حرفی بلند شد و گفت هواست باشه اون مادرمه حق نداری توهین کنی حرفی نزدم و بهرام رفت خوابیدفکر اینکه فردا چی بپزم و چیکار کنم حسابی اعصابم و خراب کرده بودفاصله خونه حاج مسلم تا خونه خودمون هم زیاد بود و کلا عیب بود که تازه عروس تنهایی خودش راه بیفته بره اینور اونورفردا برای ناهار چند تا سیب زمینی گذاشتم آبپز بشه و دوتا تخم مرغم گذاشتم کنارش بهرام برای ناهار نیومدخودم یکی از سیب زمینی ها رو خوردم و کلافه بودم تو خونه رفتم خوابیدم تنها کاری که میتونستم بکنم.بهرام بعد اون روز کلا برای ناهار نمی اومد خونه و فقط موقع شام می اومد به قدری باهاش با غرور رفتار میکردم که کم کم دیگه حرفهای محبت آمیز بهرام هم رو به سردی رفت.از وقت عادتم دو هفته ای گذشته بود و خبری نبود رفتم پیش پروین خانوم و بهش گفتم اونم گفت بیا بریم پیش مامااز خانوم بزرگ اجازه گرفت و با هم رفتیم.رفتیم سمت بازار توی کوچه پس کوچه ها یه خونه خیلی قدیمی بود که پروین با یه سنگ کوچیک در زد یه دختر بچه در و باز کرد. ادامه ساعت ۱۶ عصر •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
❗️اینجـــــــــــــا جای خانومای خـــــــاص پسنده👇🥰 معدن و لباسهای راحتی زنانه ♦️با تنوع بالا و به قیمت تولیدی♦️ اگه به لباسهای پلاستیکی حساسیت داری😢😢 میخوای توی خونه شاد بپوشی و مثل ملکه ها باشی 👇 https://eitaa.com/joinchat/4109500851C57eea97b38 لباس های جدید عیدانه رسید 👆 .
9.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مواد لازم: ✅وماهی ✅ یه پیاز کوچیک ✅ سه چهار حبه سیر ✅ سبزی معطر چوچاق ✅ رب انار ✅ مغز گردوی سابیده ✅‌ زردچوبه و نمک‎ بریم که بسازیمش.😋 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
500_60192203106815.mp3
4.45M
🎶 نام آهنگ: جمعه 🗣 نام خواننده: فرهاد •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f