طعم پنیرها چقد فرق داشت نه؟
شما هم پنیر خالیخالی میخوردین؟
کدوم یکی از خوراکیهای اونموقع موردعلاقتون بود که دوست دارین دوباره تکرار بشه؟
#نوستالژی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
#یادآوری
یادتونه؟
بی سر و صدا وسايلتونو جمع کنيد، با صف بريد توو حياط، امروز معلم نداريد
یادش بخیر ...
یادتونه؟
توو نیمکت ها باید سه نفری می نشستیم بعد موقع امتحان باید نفر وسطی میرفت زیر میز :|
یادتونه؟
نوک مداد قرمزای سوسمار که زبون میزدی خوشرنگ تر میشد
یادتونه؟
موقع امتحان باید کیف میذاشتیم بینمون که تقلب نکنیم :))
یادتونه؟
یه مدت از این مداد تراشای رومیزی مد شده بود هر کی از اونا داشت خیلی با کلاس بود ؛))
یادتونه؟
پاک کن های جوهری ک یه طرفش قرمز بود و یه طرفش آبی بعد با طرف آبیش میخواستیم خودکار رو پاک کنیم همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره میکردیم یا سیاه و کثیف می شد :|
یادتونه؟
گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون نقاشی میکشیدیم بعد تند برگ میزدیم می شد انیمیشن :)))))
یادتونه؟
زنگ تفریح ک تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمیذاشتن آب بخوریم
یادتونه؟
تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم.
یادتونه؟
وقتی معلم می گفت برو گچ بیار انگار مشعل المپیک
دستمون میدادن !!
آره یاد همه اون دوران بخیر...
ما اینجاییم تا اون دوران رو براتون زنده نگه داریم و با کلی کلیپ و عکسای نوستالژی گذشته هامونو ورق بزنیم🌹😊
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
زمانی بود که هرکسی دوربین عکاسی نداشت
وقتی بهت میگفتن بیا میخواهیم عکس بگیریم دوست داشتی تمام دارایی وداشته هات رو بیاری تو عکس ❤️
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا در این شب زیبا برای دوستانم
آرزو میکنم
خانه قلبشان پر باشد
از گلهای ياس
نغمه خوان خانه
قلبشان عاشقانه
باغ احساسشان پراز
گلهای ناز همچو قالی
پر از نقش و نگار....
شبتون پر از آرامش الهی♥️🌙
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
🌸ســــــلام
☕️صبح زیبایتان آڪنده از
🌸شـادی هـای بی پایان
☕️عمرتان جاویـدان
🌸امیـــــدوارم
☕️زیبـاترین لبخندها برلبانتان
🌸بالاترین دستها نگهبانتان
☕️قشنگترین چشمها بدرقۂ راهتان
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
16.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر به کودکی بازمیگشتیم، دنیا چه زیبا میشد. راستی و درستی و مهربانی، شاد بودن به کوچکترین بهانه و فراموش کردن غم و غصه در کوتاهترین زمان ممکن. کینه نداشتن از هیچکس و بخشیدن زمین و زمان. قهر کردنهایی که الکی میگفتیم: قهر قهر تا روز قیامت… روز قیامت به فردا صبح هم نمیکشید. شب نشده آشتی میکردیم. دوستیهایمان از صمیم قلب و واقعی بود. نه برای صلاح و مصلحت و...
این بود کودکی!
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فراوان فکر کن... - فراوان فکر کن....mp3
5.34M
صبح 25.. تیر
#رادیو_مرسی
کلی حال خوب و انرژی تقدیم لحظاتتون😍❤️
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
📜#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #گلچهره #قسمت_نوزدهم چرا تابحال یادم نبود خدایا بچم کجاست. باشتاب سمت د
📜#سرگذشت
#برشی_از_یک_زندگی
#گلچهره
#قسمت_بیستم
چند دقیقه ای از پشت پنجره پسرمو دیدم و تا اون خانوم بیرون بیاد من که حالا تقریبا میدونستم اتاقی که توش بودم کجاست به سمت اتاق حرکت کردم.
تا برسه بیرون من به جلوی ساختمان پشتی رسیدم با شتاب نزدیکم شد و گفت چرا صبر نمیکنی؟ کجا میری؟
گفتم دارم میرم توی اتاق چند لحظه تردید و تو چشماش دیدم و همون طور که دوباره به مسیرم ادامه میدادم گفتم نترس فرار نمیکنم گفتم که جایی رو ندارم.
خودم داخل اتاق شدمو اون در و دوباره قفل و زنجیر کرد و رفت.
نشستم یه گوشه و نفس عمیقی کشیدم حالا که خیالم بابت بچم کمی راحت شده بود بهتر میتونستم ببینم یا فکر کنم
نگاهی به دور تا دور اتاق انداختم.پشتی دور تا دور چیده شده بود،فرش تمیز و دستبافی زیر پا کرسی کوچکی بالای اتاق با یه لحاف روش تقریبا تنها چیزهایی بود که زینت بخش اونجا بود .همه چیز از تمیزی برق میزد.
کاری نداشتم بکنم پس زیر لحاف خزیدم و بدون اینکه بدونم کی چشمام گرم خواب شد
چند ساعت نمیدونم با صدای کسی یکباره از خواب پریدم.
چشمم دوباره به چهره اسماعیل افتاد روسریمو جلو کشیدم و کمی خودمو جمع و جور کردم.
اروم سلامی کردم،جوابمو داد تا اومدم بگم که باهاش حرف دارم گفت حرف باشه برای بعد فعلا غذاتو بخور وخیالتم بابت پسرت راحت باشه جاش امنه خوب هم بهش میرسن بعد به سرعت از اتاق خارج شد.
انقدر سریع و صریح گفت و رفت که حتی فرصت نکردم یک کلمه حرف بزنم.
نگاهم به اشکنه ای که روی کرسی بود افتاد.
حتی فکر کردن بهشم به وجدم اورد خیلی گرسنه بودم وقتش بود بدون فکر به فردا دلی از عزا در بیارم.تند تند خوردم انگار جون تازه به بدنم رسید خیلی ضعیف شده بودم بخاطر اون شب شوم یاد غلامرضا دلم رو اتیش زد.
اونروز همینطوری بی هدف تو اتاق قدم میزدم و فکر میکردم کلافه شده بودم
کاش حداقل خسرو رو پیشم بیارند تا بتونم باهاش سرگرم باشم اره باید از اسماعیل خان بخوام پسرمو پیشم بیاره بعدم باید بپرسم میخواد باهام چیکار کنه.اصلا چرا مرد منو کشت و حالا به زن و بچش پناه داده؟ اصلا چرا کشتنش؟ بقیه زنا کجان؟
مغزم داشت سوت میکشید از این همه سوال بی جواب،صدای چرخوندن کلید توی قفل در منو از عالم سوالهای بی جواب بیرون کشید و دوباره وسط اون اتاق پرت کرد حواسمو.
اسماعیل خان بود جلو اومدچند قدمیه من نشست. من هنوز سرپا بودم ازم خواست بشینم.
نشستم و سرمو پایین انداختم زیر بار نگاهش داشتم عرق میریختم تو سرما سکوتو شکست و گفت اگه فکر کردی من شوهرتو کشتم اشتباه میکنی من دستم به خون هیچکس اغشته نیست اینو یه روز بهت ثابت میکنم.
اگه میبینی تورو اوردم چون تو بارداری
با زدن این حرف کمی خودمو جمع و جور کردم
ادامه داد اگه میخوای از بقیه بپرسی هرکدوم قسمت یکی شدن سرنوشتشون چی میشه نمیدونم.
فعلا همینجا باش تا بچت بدنیا بیاد بعد تکلیفتو روشن میکنم.
درباره اون پسرتم پیش سالومه(حبیبه) میمونه میتونی گاهی ببینیش اما پیش خودت نمیتونی بیاریش.
بازدن هرکدوم ازین حرفا دهنم اندازه نیم متر باز میشد اما زدن حرف اخرش اتیش گرفتم خدایا این چه سرنوشتیه چرا همه میخوان من بچمو نداشته باشم.
گفتم من حرفی ندارم فقط بچمو بدید
نگاهی بهم انداخت و بدون حرفی اومد بره که بدو بسمتش رفتمو خودمو روی پاهاش انداختم.
اقا تروخدا کلفتیتونو میکنم هرچی شمابگید حرفی نیست فقط بچمو بهم بدید.
بدون هیچ حس و حرفی پاهاشو از دستام جدا کرد و رفت وقتی در و میبست گفت عجله نکن
بارفتنش نه تنها سوالی از سوالهای ذهنم کم نشده بود بلکه هزار برابر کنجکاو تر شده بودم
همون جا باصدای بلند زار زدم.
ادامه ساعت ۱۶ عصر
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
5.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کتلت_مرغ
مادربزرگ خدابیامرزم هر وقت کتلت درست میکرد میدید چسبیده به تابه، یکی از دخترا یا عروس خانم رو صدا میکرد می گفت من یه دیقه پام گرفته نمی تونم پاشم اون کتلت رو برگردونید.
بعد که طرف کتلت رو به تره تبدیل می کرد سر غذا می گفت: اشکال نداره باید خودم بر میگردوندمش!!!
سیاستش چرچیل بود😄
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
4_5980902608636741944.mp3
10.25M
[أتوب، أحبک جمیعًا أمامک..]
توبه میکنم
از تمام دوستتدارم های پیش از تو!🤍
#اندکی_تاماه_غم🖤
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f