از اسباب بازیهای رویایی بچه های دهه ۶۰ و ۷۰
#نوستالژی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
#داستان_شب 💫
اورده اند که، حاتم طایی مرد مسافری را به خانه برد، و سه روز با عزت و احترام از او پذیرایی کرد، در روز چهارم که مرد خواست برود، حاتم گفت :"اکنون که می خواهی بروی با توجه به هم صحبتی این چند روز هر خواسته ای که داری اجابت می کنم "
مسافر گفت :"برادر من از سرزمین روم هستم و پادشاه روم در محفلی پرسیده بود، آیا کسی در عالم از من بخشنده تر است؟! همگان گفتند :"نه"، اما کسی در آن میانه گفت: چرا یکی هست:" حاتم طایی"، این سخن باعث ناراحتی پادشاه شد و فرمان داد، هر کسی سر حاتم طایی را برایم بیاورد، ملک پادشاهی خویش را با او تقسیم می کنم، حال من به دنبال او و کشتنش به اینجا آمده ام. "
حاتم گفت :"تو او را دیده ای؟"، او مرد شجاعی است، چگونه می خواهی او را بکشی؟" مرد گفت :"به حیله و نیرنگ." حاتم گفت :"با دو دسته بسته هم او بر تو پیروز خواهد شد. او به قدرت من است، اگر توانسته ی دستان من را ببندی و مرا به بند بکشی بر او نیز پیروز خواهی شد."
مرد دستان حاتم را بست و حاتم گفت:" برادر آن کس که به دنبالش آمدی منم اکنون مراد خود را از من گرفته ای، مرا بکش تا مراد خویش را از پادشاه روم نیز بگیری. "
مسافرکه سخت آشفته گشته بود گفت :"چگونه است!!! این همه بخشندگی تو بر من جان خویش را می بخشی و پادشاه روم ملک خویش را. نفرین بر کسی که به جان تو گزندی وارد آورد. "
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
چقدر پسرا تو کوچهها با این اسلحه گشت میزدن و دنبال گنجشک و پرنده میگشتن برای شکار😄
#نوستالژی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
6.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم کمیابی از خیابان لالهزار در دوره سلطنت رضاشاه همراه با تصنیف سایه ی لرزان با صدای زیبای زنده یاد استاد محمدرضا شجریان
#نوستالژی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
خدایا💫
صفحه ای دیگر
از عمرمان ورق خورد
روز را در پناهت
به شب رساندیم
پروردگارا 💫💖
شب را بر همه عزیزانمان
سرشار از آرامش بفـــرما 💫
و در پناهت حافظشان باش
شبتون بخیر در پناه خـدا.....💫💖
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
سلام صبحتون عالی☘️
💖الهـی
روزیتون فراوان 🌼
💖وجودتون پر مهر
خندہ هاتون همیشگے 🌼
💖وجدانتون آروم
دستتــــــون بخشنــدہ🌼
💖و همراهتون دعاے خیر باشہ🌼
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهدی ظهوری مجری پیشکسوت تلوزیون در گذشت.
جنگ هفته از بهترین برنامه های تلوزیون. از دهه شصت و هفتاد بود که مرحوم ظهوری اجرا میکردند.
روحشون شاد
#نوستالژی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
آرزو میکنم.... - آرزو میکنم.....mp3
4.31M
صبح 19 شهریور
#رادیو_مرسی
کلی حال خوب و انرژی تقدیم لحظاتتون😍❤️
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #مرجان #قسمت_بیستوهفتم یادم بود که یه جای خاطراتش مینا نوشته بود که "پ"
#سرگذشت
#برشی_از_یک_زندگی
#مرجان
#قسمت_بیستوهشتم
با خودم فکر کردم چرا تا حالا از جزئیات مرگ مینا چیزی نپرسیدم؟ چی شد که تصادف کرد؟ کجا تصادف کرد؟ با کی بود ؟ اصلا اگه تصادف نبوده باشه چی؟ اگه حسام بویی برده باشه چی؟ یعنی حسام؟ نه ممکن نبود، حسام عاشق مینا بود، حلقه اش هنوز گردنشه. عکساش هنوز به دیوار این خونس. این فکرا داشت دیوونم میکرد. عصر اون روز رفتم کنار الاله نشستم و براش از بچگیای خودم و مینا گفتم و سعی کردم ازش یه چیزایی بپرسم که بفهمم رابطه مینا و حسام چه جوری بوده ولی الاله که انگار قصدمو فهمیده بود چیزی نگفت و مثل همیشه به من روی خوش نشون نداد و تیرم به سنگ خورد.
اون شب وقتی با حسام تنها شدیم بهش گفتم دیشب خواب مینا رو دیدم، حسام نگام کرد و گفت خب چی دیدی؟ تعریف کن.
گفتم درست یادم نمیاد، فقط یادمه ایران بودیم، تو باغ باباجونم بودیم. داشتیم تاب بازی میکردیم ولی یهو دیدم مینا نیست.
یه کم مکث کردم و پرسیدم حسام چی شد که مینا تصادف کرد؟ میشه برام تعریف کنی؟
حسام نگاه عمیقی بهم کرد و گفت نه، دوست ندارم در موردش حرف بزنم.
گفتم خواهش میکنم حسام بگو دیگه، مینا خواهر منم بوده ها.
حسام گفت ااااا خواهرت بوده؟ خداروشکر یادت افتاد مینا خواهرت بوده. راستشو بگو چیشده که یادت افتاده یه خواهری ام داشتی؟ تو از وقتی اومدی اینجا فقط خواستی هرچی از مینا مونده از جلو چشم برداری. انگار میخواستی پاکش کنی از همه جا. همیشه یه جوری در مورد گذشته ات حرف میزدی که از مینا چیزی نگی. به غیر از این چند وقته که نمیدونم چت شده تو از وقتی اومدی چهار کلوم در مورد مینا گفتی؟ در موردمینا پرسیدی؟ اسمشو به زبونت اوردی؟ یه فاتحه براش خوندی؟حالا چی شده که چند وقته یادت افتاده یه مینایی ام بوده. هی مینا مینا میکنی؟ سوال میپرسی؟ خواب میبینی؟ از مرگش میپرسی ؟از زنده بودنش میپرسی؟ راستشو بگو چی شده که مینا مهم شده؟
گفتم این حرفا چیه؟ من هر کاری کردم به خاطر تو بود، میخواستم فراموش کنی، میخواستم کمتر اذیت شی،حسام گفت اگه میخوای فراموش کنم پس این سوالا چیه؟
گیر گرده بودم، نمیدونستم چی بگم، گفتم چند وقته همش دارم خواب مینا رو میبینم، نمیفهمم چرا دائم دارم خوابشو میبینم. یهو برام مردن مینا سوال شد، گفتم شاید یه چیزی تو مرگ مینا باشه که تو نمیدونی.
حسام گفت هیچی تو مرگ مینا نیست ، مینا همین جلوی خونه ، اخر شب، ماشین زد بهش و در رفت. یکی از همسایه ها که دیده بود گفت راننده اش زن بوده، همه تو گزار پلیس هست.اگه ام باور نداری برو از همه همسایه ها بپرس، همشون یادشونه، مدارک بیمارستانشم هست.تو پوشه مدارکاست، برو ببین. از بیمارستانم میتونی بپرسی.
گفتم مینا اخر شب تو خیابون چی کار میکرده؟ حسام گفت با من بحثش شد، دیر اومدم خونه،بحثمون شد ، زد بیرون.
گفتم زیاد باهم دعوا میکردین؟ حسام گفت اینا رم از روی نگرانی خواهرانه ات داری می پرسی؟
ترجیح دادم چیزی نگم. نمی دونستم چقدر از حرفای حسام درسته.رفتم تو پوشه مدارکو نگاه کردم، پرونده بیمارستانش بود. همه چیز همونجوری بود که حسام میگفت.چند روز بعد از یکی از همسایه ها که تو اسانسور دیدمش پرسیدم شبی که مینا فوت کرد اونا خونه بودن یا نه، چیزی متوجه شدن یا نه؟
اون گفت که اون شب بیرون بوده و خیلی دیر وقت اومده ولی فرداش از همسایه ها شنیده که مینا جلوی خونه تصادف کرده. و گفت چند تا از همسایه ها خودشون اونجا بودن.
انگار حسام راست میگفت و تو مرگ مینا هیچ رازی نبود. ولی دلم اروم نمیگرفت، تصمیم گرفتم برم سراغ پویا،چند روز بعد رفتم کافه همین که وارد شدم و چشم امیر به من افتاد از جاش بلند شد و اومد سمتم و گفت سلام بفرمایید، گفتم با پویا کار داشتم گفت اون پشته الان میاد. بهش گفتم تو مینا رو یادته؟ سرشو انداخت پایین و گفت اره زیاد اینجا می اومد، حیف شد، خدا رحمتش کنه. بعد رفت پویا رو صدا کرد.
پویا اومد و رو به روم نشست و گفت بله با من کاری داشتین؟
طبق اون چیزی که باخودم قرار گذاشته بودم تصمیم گرفتم بهش یه دستی بزنم.
گفتم مینا همه چیزو در مورد رابطه تون بهم گفته بود، حتی میدونم که خیلی وقت بود میخواست که ازت جدا شه و این رابطه رو تموم کنه ولی تو تهدیدش میکردی. من فقط اومدم المان که بفهمم خواهرم چرا و چه جوری مرده؟فقط اومدم المان که بفهمم خواهرم چرا و چه جوری مرده؟
پویا با بهت نگام کرد و بعد گفت این حرفا چیه خانوم من اصلا نمیدونم چی داری میگی؟
گفتم باشه پس من همه چیو به شوهرش میگم. یهو یه چیزی به ذهنم رسید، گفتم بهش میگم که اون عطرو تو براش خریدی.
مینا قبل مردنش همه چیو با همه جزییاتش برام نوشته.
من گفتم نمیخوام اونا رو نشون شوهرش بدم ولی باید بفهمم اون شب چی شده؛
تو کشتیش؟
ادامه ساعت ۱۶ عصر
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
32.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آشپزی_روستایی
#لوه_کباب
لوه کباب یه غذای اصیل مازندرانیه که تو چندسال اخیر اصلا بهش توجه نشده و متاسفانه کم کم داره به فراموشی سپرده میشه.
لوه در گویش مازندرانی به معنای دیگ و لوه کباب به معنای کباب دیگی است.
لوه کباب رو معمولا با گوشت گوسفندی درست میکنن و راز خوشمزه ترشدن لوه کباب پیازفراوون هست.بریم که بااین خانوم زیبا یه غذای اصیل روتجربه کنیم.
بریم که بسازیمش😋
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
4_5958482724732798105.mp3
12.01M
گرید به حالم کوه و در و دشت از این جدایی
می نالد از غم این دل دمادم فردا کجایی
سفر بخیر سفر بخیر مسافر من
گریه نکن گریه نکن به خاطر من
#امید
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f