عطر و حس اگر عکس بود...😍
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
#داستان_شب 💫
✍️پسر بچه ای بود که اخلاق خوبی نداشت و همه اطرافیان از این رفتار او خسته شده بود ند.
روزی پدرش او را صدا کرد وگفت : پسر دلم می خواهد کاری برای من انجام بدهی
پسرک گفت باشه
پدر اورا به اتاقی برد و جعبه میخی بدستش داد و گفت: پسرم از تو می خواهم که هر بار که عصبانی شدی میخی بر روی این دیوار بکوبی
روز اول پسر بچه ۳۷ میخ به دیوار کوبید .
طی چند هفته بعد ؛ همان طور که یاد می گرفت چگونه عصبانیتش را کنترل کند تعداد میخهای کوبیده شده به دیوار کمتر میشد .
او فهمید که کنترل عصبانیتش آسانتر از کوبیدن میخها بر دیوار است
به پدرش گفت: و پدر نیز پیشنهاد داد هر روز که می تواند عصبانیتش را کنترل کند ؛ یکی از میخها را از دیوار بیرون آورد.
روزها گذشت و پسر ک بلاخره توانست به پدرش بگوید که تمام میخها را از دیوار بیرون آورده است .
پدر دست پسرک را گرفت و به کنار دیوار برد وگفت : پسرم تو کار خوبی انجام دادی
اما به سوراخهای دیوار نگاه کن دیوار هر گز مثل گذشته نمی شود
وقتی تودر هنگام عصبانیت حرفی را میزنی ؛ آن حرف ها هم چنینی آثاری را در دل کسانی که دلشونو شکستیم به جای می گذارند که متاسفانه جای بعضی از اونها هرگز با عذر خواهی پر نمیشه.
ما چطور هیچ تا حالا فکر کردیم چقدر ازاین میخها در دیوار دل دیگران فرو کردیم
🌹بیایم از خدا بخواهیم که به ما انقدر مهربانی وگذشت بدهد تا هرگز دردیوار دل دیگران میخی فرو نکنیم .
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
اگه این بازیو یادته سلام
#نوستالژی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سکانس روانی شدن رامین درسریال در پناه تو🎥
راستی چراانقدر این سریال سانسور داشت🤐
#نوستالژی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب 💫💖
بهانه ی قشنگی ست🌺
برای سکوت
شب، طبیعت هم ساکت است🌺
و به صدای خدا گوش می دهد
سکوت کنیم
تا صدای خدا را بشنویم!
🌺✨به امید طلوعی دیگر
🌺✨شبتون خوش💖💫
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
هدایت شده از فاطمه
🌞یـک صبح سـلام و
🪴خـنده تحویل شما
🌞خـورشـید نثارتـان
🪴بـه یـک قــاب طلا
🌞زیباست نفس کنار
🪴ایـن هـم نفســان
🌞صبحانه فقط عـشق
🪴بنـوشیـد و دعـا 🤲
🪴ســلام صبح اول هفته تون پـر از امـید
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
هدایت شده از فاطمه
7.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اسم این سریال رو کیا یادشونه؟؟
بوی افطار های ماه رمضون رو براتون اوردم😄
#نوستالژی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
هدایت شده از فاطمه
خواسته های نو... - خواسته های نو....mp3
4.35M
صبح 29 مهر
#رادیو_مرسی
کلی حال خوب و انرژی تقدیم لحظاتتون😍❤️
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
هدایت شده از فاطمه
#سرگذشت
#برشی_از_یک_زندگی
#مریم
#قسمت_اول
اسمم مریمه و سی وچهارسالمه متولدشش اسفندشصت وسه هستم من یه خواهربزرگترازخودم دارم که متولدپنجاه هست واولین فرزندخانواده است بعدچهارتابرادردارم که فاصله سنیشون دوسال دوسال هست ومن فرزنداخرخانواده هستم
پدرم سابقه حضورتوی جبهه روداشته والان شیمیایی هستن ومریض.
مادرمم زن خوب ومهربون وخیلی ساکتیه
پدربزرگم اوضاع مالی خیلی خوبی داشتن که کلی زمین ملک وخونه ویلایی داشت توی تهران که بعدازمرگش بین بچه هاتقسیم شدویه خونه رسید به پدرم که این خونه توی یه ویلابودکه دوتاساختمون داشت ساختمون اولی جلوی درب ورودی ویلا بود وساختمون دومی وسط ویلابودکه پرازدرخت بوددوربرش وخیلی باصفابود
ساختمون جلودروعموم برداشت وساختمون وسط ویلا روپدرم البته تمام اینهابعدازمرگ پدربزرگم تقسیم شد وماازاول توهمون خونه زندگی میکردیم وپدربزرگ مادربزرگم توی روستای زنجان ساکن بودن وپدربزرگم مریض بودواحتیاج به مراقبت داشت وپدرم چون رفت امدبراش سخت بود اوردشون خونه خودمون تابیشترمراقبشون باشیم
پدرم اوضاع مالیش خوب بودو توی کارخونه مینوکارمیکردوزندگی ارومی داشتیم.
مادرم باوجودهمه مانمیتونست مراقب پدربزرگم باشه واونم چون زمین گیرشده بودیکی رومیخواست مدام بالاسرش باشه وازش مراقبت کنه لگن زیرش بذاره مادربزرگمم سن سالی ازش گذشته بودوخودش احتیاج به مراقبت داشت نمیتونست کارهای پدربزرگم روانجام بده
بااین شرایط دنبال پرستاربودیم برای پدربزرگم که همکاربابام میگه من یه خواهرزاده دارم که پدرمادرش روتوکودکی ازدست داده وپیش مادربزرگش زندگی میکنه یکبارازدواج ناموفق داشته ومیتونه بیادازپدرت مراقبت کنه واینجوری شدکه پای طاهره به زندگی مابازشدوروزها میومدکارهای پدربزرگم رومیکردشبها میرفت خونه خودش.
خلاصه رفت امدهای طاهره به خونه ماادامه داشت وتقریبابه همه چیز و همه کس اشنایی پیداکرده بودهمکارپدرم که طاهره رومعرفی کرده بودبه پدرم بعدازیه مدت پیشنهادمیده طاهره روصیغه کنه که یه سرپناه داشته باشه وپدرمم قبول میکنه.
ازطرفی میونه مادربزرگم بامادرم اصلا خوب نبودوخیلی مادرم رواذیت میکردوبه مادرم حسادت میکردماایناروقشنگ درک میکردیم که مادربزرگم مقصربودولی خب هیچی نمیگفتیم بخاطرسن سالش مامانم خیلی بی زبون و اروم بود.
تواون سال خواهرم که شانزده سالش بودتازه نامزدکرده بود پدرم باشوهرخواهرم که فامیلم بودخیلی صمیمی بودن وبهش میگه طاهره روصیغه کردم وبراش خونه اجاره کردم والانم حامله است...
شوهرخواهرم وقتی متوجه میشه یه روزکه پدرم خونه نبودمیادوبه مادرم جریان رومیگه ولی گفتنش فایده ای نداشت چون طاهره جای خودش روتوی دل بابام بازکرده بودوچون باردارم بوددیگه کاری ازدست مامانم برنمیومده مادرم به حدی مظلوم وبی سرزبون بودکه بعدازشنیدن این موضوع فقط گریه میکنه وقتیهم به پدرم اعتراض میکنه بابرخوردبدبابام مواجه میشه که مگه برای توبچه هاچی کم گذاشتم که داری اعتراض میکنی.
ویه مدتی توی خونه اینقدربداخلاقی میکنه تااینکه مامانم مجبورمیشه قبول کنه طاهره بیادوتواون خونه زندگی کنه وهمه چیش جداازمادرم باشه عملا مادرم هیچ کاری نمیتونسته بکنه وسعی میکرده بخاطربچه هاش تاجای که میتونه کوتاه بیاد.
این وسط مادربزرگم که ازاول هم بامامانم لج بودفرصت دستش میادوهردفعه اختلافی بین مادرم و طاهره پیش میومده طرف طاهره رومیگرفته ومادرم رومقصرجلوه میدادپیش پدرم
خلاصه وقتی طاهره زایمان کردواولین دخترش روبه دنیااورداوضاع برای مادرم وخواهربرادرهام بدترم شدچون شدسوگلی بابام البته بگم کارشم خوب بلدبودوهردفعه بابام میومدقربون صدقش میرفت وبازبون ریختن میبردش تواتاق خودش وجداغذامیخوردن. یااگرخریدی بابام انجام میدادبرای خونه اون همیشه بهترینش روانتخاب میکردومیبردتواتاقش وبیشتراوقات چیزی به مادرم نمیداد گاهی میدیدم درحال گردو یابادام پسته خوردنه وفقط دیدنش نصیب مامیشد من بچه بودم اون زمان ولی یادمه یه بارعروسی دعوت بودیم شهرستان وقراربودهمگی بریم
ولی روزقبل ازسفر طاهره چنان دعوایی راه انداخت که مامانم ازرفتن منصرف شدومن که عاشق عروسی بودم باتمام پررویی سوارماشین شدم وباهاشون رفتم موقع برگشت بابام واسه اینکه ازدل مامانم دربیاره یه روسری براش خریدودادبه من که نگهشدارم من اینقدازش خوشم امده بودکه سرم کردم وقتی رسیدیم طاهره گفت بیاروسری عوض دوباره بهت میدمش وروسری روازسرمن دراوردروسری کهنه خودش روبه من داد وقتی هم رسیدیم روسری روبردگذاشت توکمدخودش ونذاشت به دست مامانم برسه.
همیشه جیبهای بابام روخالی میکردکه پول به مامانم نده ویا انقدر زبون میریخت که بابام کلا یادش میرفت بجزطاهره کس دیگه ای هم تواون خونه داره زندگی میکنه.
ادامه ساعت ۱۶ عصر
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
30.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آشپزی_روستایی
#میرزاقاسمی
اسم غذای امروز میرزا قاسمی هستش. خاستگاه این غذا استان گیلان است.با چند قلم مواد ساده و بدون هیچ گوشتی،میتوانید یک غذای فراموش نشدنی درست کنید.
باید بگم که طعم دودی بادنجان کباب شده و سیر،پایه ی اصلی این غذاست که من عاشق این طعم هستم.
میرزا قاسمی هم با نون و هم با برنج سرو میشه که من انتخابم سرو با نون تازه ست.
بریم که بسازیمش.😋
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
533_22834830334604.mp3
3.51M
🎶 نام آهنگ: عارف
🗣 نام خواننده: دختر دریاها
#نوستالژی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f