eitaa logo
شیخ السکوت ؛
1.2هزار دنبال‌کننده
137 عکس
153 ویدیو
2 فایل
ای خواجه نمیخری غلامی ؟ - بر هیچ کس افسانهٔ امید نخواندیم ، جز علی ؛ - قبل از قضاوت من ، به این جمله دقت کن : من نه کافر مطلقم ، نه مسلمان ِ تمام ! - [ مِی‌خواره و سرگشته و رندیم و نظرباز ] .
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شیخ السکوت ؛
چطور میشود ، روضه‌ای خواند و از قاتلین ، مسببین این جنایت نام نبرد ؟ این را فاش میگویم و جار میزنم ؛ دو خلیفه حرام زاده‌ی سنی ، عمر و ابوبکر ، قاتل ِ مادر سادات‌اند ؛
با چه کسی آرامش یابم ای دختر محمد .. ؟ من به وسیله تو تسکین می‌یافتم ؛ بعد از تو با چه کسی آرامش یابم :)
حضرت زهرا فرمود : امتی که عهد و پیمان خدا و پیامبرش را در ولایت و رهبری علی شکستند ! و او را نادیده گرفتند ؛ حق ندارند بر پیکر من نماز بخوانند .. [ نهج‌الحیاة ، ص۲۱۳ ] .
امیرالمومنین به او نگاه میکرد و با غم میگفت : [ عافاك الله و ابقاك ] .. زهرا ؛ خدا به تو عافیت دهد و تو را نگهدارد ؛ به علی مینگریست و میفرمود : یاابا الحسن ؛ پدرم به من بشارت داده و دیگر زمانی باقی نمانده است به زودی به او ملحق خواهم شد .. [ اول‌ مظلوم‌ عالم ] . [ بیت‌الاحزان ، ص۲۴۹ ] .
آی مردم ، بابام علی امشب زانوی غم بغل گرفته .. :)
می‌گفت : همه غضب مولا رو دیدند ، دلاوری اش رو دیدند ، مردانگی و بخشندگی اش را دیدند .. اما ، التماس ِ خیبرشکن را فقط فاطمه دید ؛ زمانی که می‌گفت : کلمینی ،‌ أنا علی ..
میگه که : لبریز شوق بود که در گوش محسنش ، یک روز علی اقامه بخواند ولی نشد .. :)
آی مردم ، هرگز از یاد علی ، ضربت سیلی نرود .. :)
هلاك از این غمم ، که جان نمی شود فدای تو .. :) یارالی ننم ؛
یادتونه همیشه میگفتم ، مفرح ذات ذکره یا علیه .. ؟ اما امشب میگم : مضطر شده‌ است آنکه خودش چاره‌ساز بود ؛ تابوت به حال مرتضی‌ می‌گرید .. :)
آی مردم ، دیدن بغض علی ، در غم زهرا سخت است .. :)
فقط میگید مادر سادات و زدن :) بگید کدوم حروم لقمه‌ها مادرمونو شهید کرد .. بگید عُمَر و ابوبکر مادرمونو شهید کردن .. بگید این دوتا حروم زاده دختر پیامبر و پشت در مظلومانه گیر آوردن .. بگید با غلاف شمشیر مادرمونو زدن .. بگید تا همه بفهمن این دوتا خلیفه‌ی حروم زاده مادر مارو شهید کردن و باعث غربت بابا علی شدن ؛ فریاد بزنید .. .
هدایت شده از شیخ السکوت ؛
1.68M
اون که داری میزنی ناموسِ منه .. ؛
من شدم گوشه‌ای زمین گیر و مادرم یک کنار افتاده .. حرکتی در تنش نمیبینم ، به حالت احتضار افتاده ؛
روضه بیش از این نمی‌گویم ولی نجارشهر ، کاش میکوبید یک مسمار کوچکتر به در .. :)
کمی از غسل زیر پیرهن ماند ، کمی از خون خشکش بر بدن ماند ، کفن را در بغل بگرفت و بو کرد ، همان طفلی که آخر بی‌کفن ماند :)
رفقا این چند روزه بیشتر سلام بدین به بابا علی :) .. بابام علی غریبه ؛ کسی دیگه قربون صدقه‌ی بابامون نمیره .. دیگه نوای علی جان ، علی جان تو خونه نمیپیچه .. :)
به مزار فاطمه‌اش نگاه میکرد و با خود میگفت : تو چنان در دل علی جای گرفته‌ای که هرگز فراموش نمیشوی .. عشق تو در دل علی با شیر عجین شده ، و با جان به در رود ؛ [ معشوق‌علی ] . [ معانی‌الاخبار ، ص۸۵ ] .
بعد از خاکسپاری فاطمه‌اش ، صورتش را به سمت مزار پیغمبر برگرداند و فرمود : اگر محذور نداشتم ، و نشستنم در کنار قبر فاطمه ، موجب فاش شدن مرقد او نمیشد ؛ مانند معتکفان در اینجا اقامت میگزیدم و مانند زنِ جوان مرده بر این مصیبت بزرگ شیون و ناله میکردم ؛ [ الکافی ، ج۱ ، ص۴۵۸ ] . .
همان علی که میگفت : اگر تمام عرب باهم همدست شوند و مقابلم بایستند ، توان مقابله با من را ندارند ؛ وقتی حسن و حسین در مسجد خبر همسرش را برایش آوردند ؛ زانویش لرزید و با صورت به زمین خورد و بیهوش شد .. آب بر صورتش پاشیدند ، به هوش که آمد فرمود : ای دختر محمد ؛ تا زنده بودی مصیبتم را به تو میگفتم ، بعد از تو چگونه آرام بگیرم .. ؟ [ بیت‌الاحزان ، ص۲۴۹ ] . .
به امُّكَ الزهرا ، عجل لولیك الفرج ؛
همه چی تموم شد ، دیگه خونه‌ی بابا علی چراغ روشنی نداره .. :) الان هر کدوم از بچه ها یه گوشه‌ی خونه ، روضه‌ی مادر گرفتن .. زینب برای مادرش که موهاشو شونه میکرد ، دلش تنگ میشه .. :) حسن ، کوچه رو از یاد نمی بره .. حسینم که ، وعده‌ی دیدار به گودال داره .. :) بابا علی هم از امشب ، تنها مونسش چاه میشه .. آخ غریب بابام .. ؛) .
هر وقت علی رو تو کوچه میدیدن ، غلاف شمشیر و بهش نشون میدادن .. که به علی بگن : علی ، ما همسر تو با همین غلاف شمشیر ، زدیم .. ما دختر پیغمبر و با همین غلاف زدیم ؛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرزندای مادرم ؛ از این غم و غربت بمیریم ، رواست ..
سینه‌ و پهلو برایش غمی نبود ، در محضرش غرورِ علی را شکسته اند ؛ [ اول‌ مظلوم ] .
آن روزها چهار سالش بود ، مادر بیمارش را نگاه‌ میکرد .. و با بغض در کنار اسماء ، زانو‌ی غم بغل گرفته بود .. مادر او را صدا زد و‌ نزدیک رفت ؛ فرمود : دخترم .. این دو بقچه‌اى كه به تو میسپارم ، يكى متعلق به دختر ابوذر غفارى است ، و ديگرى برای خودت است ! پیراهنی در آن گذاشته‌ام ؛ مال حسین‌ است دخترم .. زینبم ؛ آن را نگهداری کن ، و بدان زمانی كه این پيراهن را از تو طلب کرد ، زمان وصل و همراهى شما ، به پایان رسيده است ؛ [ بحرالمصائب‌ ، ج۳ ، ص۴۵-۴۶ ] .