عشق اگرچه می سوزاند اما جلای جان نیز هست.
لحظه ها را رنگین می کند.
خون را داغ میکند.
آفتاب است.
کشف تازه ای از خود در خود.
ریشه هایی تازه در قلب به جنبش و رویش آغاز میکنند.
در انبوه غبار باطن ، موجی نو پدید می آید.
چگونه اما عشق می آید؟
من چه می دانم؟
نسیم را مگر که دیده است؟
غرش رعد را چه کسی پیش از غرش شنیده است؟
از کجا می روید؟
در کجا جان می گیرد؟
در کدام راه پیش می رود؟
رو به کدام سوی؟
#سوخته
@sooookhteh
کجاست
یک 'دو'سه همدم
که هم چو موسیقار
نشسته پهلوی هم '
برکشیم آوازی...
#بشنوید
#همایون_شجریان
#شبهای_دلتنگی
#سوخته
@sooookhteh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیدل چنانکه سایه به خورشید میرسد
من نیز رفته رفته به دلدار میرسم ...
#بیدل_دهلوی
#معنی_زنجانی
#سوخته
@sooookhteh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مارا بِستان از این وِلوِله بازار...
#سوخته
@sooookhteh
کسی مجنون را آرام تر از همیشه یافت. پس او را گفت:
ای نیک نهاد!
تو را دیگر رمقی نمانده. آیا از تب و تاب عشق لیلی فروافتاده ای؟
مجنون گفت: دست از من بدار که بی لیلی بودن از صبوری نیست، از اجبار است.
آن کس چون این جواب از مجنون شنید، مهربان شد و خواست که لطفی کند. گفت: خواهی خبری از تو به لیلی رسانم؟
مجنون گفت: زنهار تا در برابر محبوب من، نام بی مقدارم را بر زبان نیاوری!
بگفتا مبر نام من پیش دوست
که حیف است نام من، آن جا که اوست...
#لیلی_و_مجنون
#سوخته
@sooookhteh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
موج دریا زده را تنگه ساحل قفس است
ماهی تُنگ نباشد دل طوفانی ما...
#نوش_گوشتون
#اسحاق_انور
#شبهاي_دلتنگی
#سوخته
@sooookhteh
از جلال پرسیدم هيچوقت دلتنگ میشوی ؟!...
جلال گفت: گاهی...
پرسیدم برای کی؟
گفت : برای مرده ها که رفته اند بر نمیگردند
بعد گفت : برای زنده ها هم دلتنگ میشوم آنها هم میروند و بر نمیگردند ...
#سوخته
@sooookhteh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در ساحتی که جز عجر از کس نمیخریدند
ما از سیاه بختی بیچاره هم نبودیم...
#محمد_سهرابی
#سوخته
@sooookhteh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اولین روز را بخاطر داری؟!
غافلگیر شدیم چتر نداشتیم! دویدیم به شلاپ شلوپ های گل الوده عشق ورزیدیم...
دومین روز را چطور؟
پیش بینی اش را کرده بودی.چتر اورده بودی! من غافلگیر شدم...
سعی می کردی من خیس نشوم و شانه سمت چپ تو کاملا خیس شد...
و سومین روز را چطور؟
گفتی سرت درد می کند و حوصله سرما خوردن نداری! چتر را روی سرت گرفتی و شانه راست من کاملا خیس شد...
و چند روز پیش را چطور؟
بخاطر داری که با یک چتر اضافی امدی؟؟؟ و مجبور شدیم برای اینکه چتر در چش و چالمان نرود از هم فاصله بگیریم...
و دیروز؟؟؟
دیگر برای قدم زدن نمی ایم!!!
تنها برو...
#دکتر_علی_شریعتی
#سوخته
@sooookhteh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
در مجموعه «شعر انگور» با شعری به نام «دیدار» روبهرو میشویم؛ روایتی زیبا از داستانِ عاشقانی اندوهگین که در شبی بهاری یکدیگر را در کوچهای ملاقات میکنند و حرفهای دلشان را در لحظهای کوتاه به هم میزنند و پس از آن از یکدیگر جدا میشوند و این میشود پایان ماجرایشان.
از همان ابتدا شاعر از «نگاهی مهربان» سخن میگوید، اما نگاهِ مهربانی پر از غم که حاصل بختی پریشان است؛ این خود اولین ضربه و اولین تنشی است که مخاطب را علاقهمند به ادامهٔ ماجرا میکند.
کمی جلوتر شاعر میگوید هر روز کسی را که دوستش دارد میان مردم میبیند، استفاده از عبارتِ «میانِ مردم دیدن» بسیار بجاست، زیرا «مردم» هم به معنی جمعیت و هم نشانگرِ مردمک چشم است.
شعر با فضاسازی خوب و استفاده از واژگانِ شب و عطر و بهار و... مانند یک فیلم به جلو میرود، تا جایی که دو عاشق، در خَمِ کوچهای دور، یکدیگر را ملاقات میکنند و به یک «دَم» آنچه در دل است را عیان میسازند. کلمهٔ «دَم» نیز انتخابی چند وجهیست، زیرا هم به معنیِ «لحظه» است، هم به معنی «نفس»، هم به معنی «دهان» و هم مجازا «بویوعطر»(فرهنگفارسیمعین)، که همگی با سایر عناصر شعر، ساخت زیباشناشانه دارند.
نکتهی قابل توجه دیگر در این سروده آن است که دقیقا ابتدای هر صحنهٔ جدید، وزن تغییر میکند، تا شروع یک نمای جدید را مشخص کند، یعنی نمای اول: ابتدای شعر، نمای دوم: هنگام شب در کوچهٔ دور و نمای سوم: هنگام شنیدن خبر رفتن معشوق.
ابیات پایانی هم «بدرود» شاعر است به ما و تنها گذاشتنمان با این غم که: چرا او رفت، چرا چشمهایش اندوهگین بود، چرا بختی پریشان داشت و چرا...
• من او را دیده بودم
نگاهی مهربان داشت
غمی در یدگانش موج میزد
که از بخت پریشانش نشان داشت
نمی دانم چرا هر صبح، هر صبح
که چشمانم به بیرون خیره میشد
میان مردمش میدیدم و باز
غمی تاریک بر من چیره میشد
شبی در کوچهای دور
از آن شبها که نور آبی ماه
زمین و آسمان را رنگ میکرد
از آن مهتاب شبهای بهاری
که عطر گل فضا را تنگ میکرد
در آنجا، در خَمِ آن کوچهی دور
نگاهم با نگاهش آشنا شد
به یک دَم آنچه در دل بود گفتیم
سپس چشمان ما از هم جدا شد
از آن شب دیگرش هرگز ندیدم
تو پنداری که خوابی دلنشین بود
به من گفتند او رفت
نپرسیدم چرا رفت
ولی در آن شب بدرود، دیدم
که چشمانش هنوز اندوهگین بود
#نادر_نادرپور
#محمد_صادق_امیری_فر
#ادبیات
#سوخته
@sooookhteh
دلِ من باز چو نی می نالد
ای خدا خونِ کدامین عاشق
باز در چاه چکید؟!...
#هوشنگ_ابتهاج
#سوخته
@sooookhteh
بگیر فطرهام امّا مخور برادرجان
که من در این رمضان قُوتِ غالبم «غم» بود
#اخوان_ثالت
#سوخته
@sooookhteh