eitaa logo
"سوخته♡
320 دنبال‌کننده
79 عکس
26 ویدیو
0 فایل
غير از غم معشوق در عالم خبرى نيست جايي خبرى نيست که از غم خبرى نيست. . . ... اشعاری را که علاقه دارید را برایم بفرستید🤝 . 👤 @moradi_hos3ein
مشاهده در ایتا
دانلود
کس ندانست که مجنون چه ندا کرد به دشت که صدای جرسِ قافله؛ لیلا لیلاست... @sooookhteh
ما گوشه نشینان خرابات الستیم تابوی می هست در این میکده مستیم... @sooookhteh
کشتی‌شکستگانیم ای باد شُرطِه برخیز باشد که باز بینم دیدار آشنا را...
کسی مجنون را آرام تر از همیشه یافت. پس او را گفت: ای نیک نهاد! تو را دیگر رمقی نمانده. آیا از تب و تاب عشق لیلی فروافتاده ای؟ مجنون گفت: دست از من بدار که بی لیلی بودن از صبوری نیست، از اجبار است. آن کس چون این جواب از مجنون شنید، مهربان شد و خواست که لطفی کند. گفت: خواهی خبری از تو به لیلی رسانم؟ مجنون گفت: زنهار تا در برابر محبوب من، نام بی مقدارم را بر زبان نیاوری! بگفتا مبر نام من پیش دوست که حیف است نام من، آن جا که اوست... @sooookhteh
شب جمعه‌ست نثار دل مرحوم خودم بروم از سر بازارچه خرما بخرم... @sooookhteh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
موج دریا زده را تنگه ساحل قفس است ماهی تُنگ نباشد دل طوفانی ما... @sooookhteh
از جلال پرسیدم هيچوقت دلتنگ میشوی ؟!... جلال گفت: گاهی... پرسیدم برای کی؟ گفت : برای مرده ها که رفته اند بر نمیگردند بعد گفت : برای زنده ها هم دلتنگ میشوم آنها هم میروند و بر نمیگردند ..‌. @sooookhteh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در ساحتی که جز عجر از کس نمیخریدند ما از سیاه بختی بیچاره هم نبودیم... @sooookhteh
آخر ای خاتم جمشید همایون آثار گر فتد عکس تو بر نقش نگینم چه شود؟! @sooookhteh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اولین روز را بخاطر داری؟! غافلگیر شدیم چتر نداشتیم! دویدیم به شلاپ شلوپ های گل الوده عشق ورزیدیم... دومین روز را چطور؟ پیش بینی اش را کرده بودی.چتر اورده بودی! من غافلگیر شدم... سعی می کردی من خیس نشوم و شانه سمت چپ تو کاملا خیس شد... و سومین روز را چطور؟ گفتی سرت درد می کند و حوصله سرما خوردن نداری! چتر را روی سرت گرفتی و شانه راست من کاملا خیس شد... و چند روز پیش را چطور؟ بخاطر داری که با یک چتر اضافی امدی؟؟؟ و مجبور شدیم برای اینکه چتر در چش و چالمان نرود از هم فاصله بگیریم... و دیروز؟؟؟ دیگر برای قدم زدن نمی ایم!!! تنها برو... @sooookhteh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
وشاید تنها اشتراک این روزهایمان دلتنگی باشد...
من او را دیده بودم نگاهی مهربان داشت غمی در دیدگانش موج میزد که از بخت پریشانش نشان داشت نمیدانم چرا هر صبح ، هر صبح که چشمانم به بیرون خیره می‌شد میان مردمش می‌دیدم و باز غمی تاریک بر من چیره می‌شد
در مجموعه «شعر انگور» با شعری به نام «دیدار» رو‌به‌رو می‌شویم؛ روایتی زیبا از داستانِ عاشقانی اندوهگین که در شبی بهاری یکدیگر را در کوچه‌ای ملاقات می‌کنند و حرف‌های دلشان را در لحظه‌ای کوتاه به هم می‌زنند و پس از آن از یکدیگر جدا می‌شوند و این می‌شود پایان ماجرایشان. از همان ابتدا شاعر از «نگاهی مهربان» سخن می‌گوید، اما نگاهِ مهربانی پر از غم که حاصل بختی پریشان است؛ این خود اولین ضربه و اولین تنشی است که مخاطب را علاقه‌مند به ادامه‌ٔ ماجرا می‌کند.
کمی جلوتر شاعر می‌گوید هر روز کسی را که دوستش دارد میان مردم می‌بیند، استفاده از عبارتِ «میانِ مردم دیدن» بسیار بجاست، زیرا «مردم» هم به معنی جمعیت و هم نشانگرِ مردمک چشم است. شعر با فضاسازی خوب و استفاده از واژگانِ شب و عطر و بهار و... مانند یک فیلم به جلو می‌رود، تا جایی که دو عاشق، در خَمِ کوچه‌ای دور، یکدیگر را ملاقات می‌کنند و به یک «دَم» آنچه در دل است را عیان می‌سازند. کلمهٔ «دَم» نیز انتخابی چند وجهی‌ست، زیرا هم به معنیِ «لحظه» است، هم به معنی «نفس»، هم به معنی «دهان» و هم مجازا «بوی‌و‌عطر»(فرهنگ‌فارسی‌معین)، که همگی با سایر عناصر شعر، ساخت زیباشناشانه دارند. نکته‌ی قابل توجه دیگر در این سروده آن است که دقیقا ابتدای هر صحنه‌ٔ جدید، وزن تغییر می‌کند، تا شروع یک نمای جدید را مشخص کند، یعنی نمای اول: ابتدای شعر، نمای دوم: هنگام شب در کوچه‌ٔ دور و نمای سوم: هنگام شنیدن خبر رفتن معشوق. ابیات پایانی هم «بدرود» شاعر است به ما و تنها گذاشتنمان با این غم که: چرا او رفت، چرا چشم‌هایش اندوهگین بود، چرا بختی پریشان داشت و چرا... • من او را دیده بودم نگاهی مهربان داشت غمی در یدگانش موج می‌زد که از بخت پریشانش نشان داشت نمی دانم چرا هر صبح، هر صبح که چشمانم به بیرون خیره می‌شد میان مردمش می‌دیدم و باز غمی تاریک بر من چیره می‌شد شبی در کوچه‌ای دور از آن شب‌ها که نور آبی ماه زمین و آسمان را رنگ می‌کرد از آن مهتاب شب‌های بهاری که عطر گل فضا را تنگ می‌کرد در آنجا، در خَمِ آن کوچه‌ی دور نگاهم با نگاهش آشنا شد به یک دَم آنچه در دل بود گفتیم سپس چشمان ما از هم جدا شد از آن شب دیگرش هرگز ندیدم تو پنداری که خوابی دلنشین بود به من گفتند او رفت نپرسیدم چرا رفت ولی در آن شب بدرود، دیدم که چشمانش هنوز اندوهگین بود @sooookhteh
دلِ من باز چو نی می نالد ای خدا خونِ کدامین عاشق باز در چاه چکید؟!... @sooookhteh
اگر از دل من غایب شوی ،پس سینه من کجا میتواند قلب جایگزین داشته باشد؟...
بگیر فطره‌ام امّا مخور برادرجان که من در این رمضان قُوتِ غالبم «غم» بود @sooookhteh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به‌ پناه آمده اند مُشتی بی‌پناه اینجا مسافرخانه یا تبعیدگاه عشق است اینجا از اینجا دعاگو هستم ان شاءالله... @sooookhteh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در ساحتی که جز عجز از کس نمی خریدند ما از سیاه بختی بیچاره هم نبودیم ... @sooookhteh
ما که باشیم که زخم تو شود قسمت ما...؟