eitaa logo
🌿 قرارگاه کوثر
428 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
2هزار ویدیو
148 فایل
┈•✿‌‌‌‌‌‌﷽✿•┈. پایگاه کوثر مسجد امام حسن مجتبی (علیه‌السلام)💚 اطلاع رسانی گزارشات و خبرها و فعالیت های پایگاه کوثر #بسیج_یعنے_نیروے_ڪار_آمد_ڪشور_براے_همه_میدانها
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱با نام و یاد عشق تو مولا،سه شنبه ها.... لبیڪ می شوم به ندای سه شنبه ها 🌱هر روزِ ما به نام و یاد تو شب میشود ولی در این میان شَوَم به فدای سه شنبه ها...
ارتباط موفق_3.mp3
9.83M
۳ 🔺بعضی‌ها شبیه مگسند ! می‌گردند دنبال عیب و نقطه‌ضعف این و آن ، تا بنشینند روی این ضعف‌ها .. و نقدشان کنند! ⚡️چنین کسانی هرگز به حریم ارتباطی موفق وارد نمی‌شوند، و هرگز در حفظ محبت و جذب قلوب دیگران موفق نخواهند بود. 🍀 @soyezohor 🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این کلیپ ۵ دقیقه ای ارزش چندین بار دیدن و خون گریستن را دارد. امان از بی بصیرتی ما مردم..‼️⁉️ 🍀 @soyezohor 🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📣به پاخیزید امت حزب الله که وقت جهاد است. 📣به پاخیزید که وقت ادای دین به شهداست . 📣به پاخیزید که زمان،زمان ادای دین به سردار دلهاست♥️ ،سرداری که تمام عمر خود را صرف اعتلاء ودفاع وخدمت به اسلام وانقلاب کرد.🥀 آیا زمان خدمت ما به اسلام وانقلاب نرسیده است❓❗️ به همین خاطر از شما ساکنین «محله حسنیه» در خواست داریم در ✅(طرح خانواده بصیر) شرکت کرده وباچاپ عکس نوشته ها ومتنهای 🗳 انتخاباتی مشارکت کنید وما را دراین طرح انتخاباتی محله یاری رسانید . 🗳🗳🗳 شما عزیزان بعد از دریافت عکس ومتن از ما به تعداد دلخواه خود چاپ وبعد به پایگاه کوثر مراجعه وکار جهادی خود را در زمان نماز ظهر به خواهران در مسجد تحویل دهید. آیدی ما جهت دریافت عکس ومتن با موضوع مشارکت حداکثری در انتخابات 👇 @toloedanai هم اینک نیازمند یاری سبزتان هستیم. 🗳🌹🗳🌹🗳🌹🗳🌹🗳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿 قرارگاه کوثر
✨﷽✨ #یـادت_بـاشـد♥️ ✍ #فصل_‌اول (#خواستگاری) #قسمت‌1 زمستان سرد س
✨﷽✨ ♥️ ✍ () در همین حال و احوال بودم که آبجی فاطمه بدون در زدن پرید وسط اتاق و با هیجان، در حالی که در را به آرامی پشت سرش می‌بست، گفت: _ فرزانه! خبر جدید! من که حسابی درگیر تست ها بودم، متعجب نگاهش کردم و سعی کردم از حرف های نصف و نیمه اش پی به اصل مطلب ببرم. گفتم: _ چی شده فاطمه؟ با نگاه شیطنت آمیزی گفت: _ خبر به این مهمی رو که نمیشه به این سادگی گفت! می‌دانستم طاقت نمی‌آورد که خبر را نگوید. خودم را بی تفاوت نشان دادم و در حالی که کتابم را ورق می‌زدم گفتم: _ نمی‌خواد اصلا چیزی بگی، می‌خوام درسمو بخونم. موقع رفتن درم ببند! آبجی گفت: _ ای بابا! همش شد درس و کنکور. پاشو از این اتاق بیا بیرون ببین چه خبره! عمه داره تو رو از بابا برای حمید آقا خواستگاری می‌کنه. توقعش را نداشتم، مخصوصا در چنین موقعیتی که همه می‌دانستند تا چند ماه دیگر کنکور دارم و چقدر این موضوع برایم مهم است. جالب بود خود حمید نیامده بود. فقط پدر و مادرش آمده بودند. هول شده بودم. نمی‌دانستم باید چکار کنم. هنوز از شوک شنیدن این خبر بیرون نیامده بودم که پدرم وارد اتاقم شد و بی مقدمه پرسید: _ فرزانه جان! تو قصد ازدواج داری؟! با خجالت سرم را پایین انداختم و با تته پته گفتم: _ نه، کی گفته؟ بابا من کنکور دارم، اصلا به ازدواج فکر نمی‌کنم، شما که خودتون بهتر میدونین. بابا که رفت، پشت بندش مادرم داخل اتاق آمد و گفت: _ دخترم، آبجی آمنه از ما جواب می‌خواد‌. خودت که می‌دونی از چند سال پیش این بحث مطرح شده است. نظرت چیه؟ بهشون چی بگیم؟ جوابم همان بود به مادرم گفتم: _ طوری که عمه ناراحت نشه بهش بگین می‌خواد درس بخونه. عمه یازده سال از پدرم بزرگ‌تر بود. قدیم‌ترها خانه پدری با خانه آن ها در یک محله بود. عمه واسطه ازدواج پدر و مادرم شده بود، برای همین مادرم همیشه عمه را آبجی صدا می‌کرد. روابطشان شبیه زن داداش و خواهر شوهر نبود. بیشتر با هم دوست بودند و خیلی با احترام با هم رفتار می‌کردند. ... التماس دعا🌺