استاد پناهیان:
✅ اوج تربیت دین....
🔷 اینکه خانمها #سیاسی بشوند یک ارزش فوقالعاده است.
سیاسیون اگر ببینند خانمها هوشیاری سیاسی دارند واقعاً دیگر اشتباهشان یا احیاناً حتی خیانتشان نعوذبالله بسیار کاسته خواهد شد و از بین خواهد رفت.
☢ اگر یک جامعهای از نظر سیاسی عقب باشد یعنی خانمهایش عقب هستند، چون خانمها میتوانند به سهولت مردها را هشیار بکنند در عرصۀ سیاسی. و خانمها یک آزادمنشی و آزادگیِ روحی خدا بهشان داده در عرصۀ سیاست، تشخیص درست بدهند میتوانند فریاد بزنند!
✅ شما میدانید دو خانم برجسته در دین ما هستند حضرت زهرا(س)، حضرت زینب(س)، تحلیلهای سیاسیای که این دو بانوی بزرگوار میدهند بینظیر است. این دو خانم مگر الگوی حجاب هستند؟!
💢 حجاب را شما از کنیز حضرت زهرا هم میتوانی یاد بگیری، از خیلی از خانمهای مسلمان دیگر میتوانی یاد بگیری. مردها باید بیایند تحلیل سیاسی را از حضرت زهرا(س) یاد بگیرند.
✅ یکی از پیشنهادهای من به طور مشخص این است، میخواهی مهدوی بشوید؟ کلاس تحلیل سیاسی بگذارید. در مورد قدرتهای جهان صحبت بکنید. الآن وضع منطقه به چه سمتی دارد میرود؟
❇️ زن باید تحلیلگر باشد از نظر سیاسی، و این یعنی منتظر امام زمان بودن.
اگر سیاسی نباشید امام زمان (عج) نمیآید! مردم کوفه سیاسی نبودند که امیرالمؤمنین غریب شد! مردم کوفه سیاسی نبودند که اباعبدالله الحسین سر بریده شد!
🔷 اگر خانمها وارد تحلیل سیاسی بشوند و خودشان را تقویت بکنند در تحلیل مسائل سیاسی، از آقایان بهتر می توانند عمل کنند.
👈 چون اکثر شما که نمیخواهید بروید پُست بگیرید یا پست بهتان بدهند یا پست ازتان بگیرند، می توانید آزاد نقد کنید....
🌸🍃🌸🍃🌸
اوج #تربیت دین این است که زن را سیاسی بار بیاورد و الّا زن بسیاری از فضائل اخلاقی را داشته باشد، طبیعی است.
🔊
بهجای مناظره، حتی اگر فحش هم تعجب نکنید، این جماعت با جنجال و عوامفریبی بر گُرده ملت سوارند!
♨️جریان تبلیغاتی دولت سوم روحانی تا پایان فعال است
#دوقطبی
🌐شبکه رسانه ای مجمع هماهنگی نیروهای جبهه انقلاب استان قم
🌿 قرارگاه کوثر
✨﷽✨ #یـادت_بـاشـد♥️ ✍ #فصل_اول (#خواستگاری) #قسمت6 خواندن این خا
✨﷽✨
#یـادت_بـاشـد♥️
✍ #فصل_اول (#خواستگاری)
#قسمت7
اخم کردم و گفتم:
_ یعنی چی؟ درست بگو ببینم چی شده؟ من که چیزی نشنیدم.
گفت:
_ خودم دیدم عمه به مامان با چشماش اشاره کرد و یواشکی با ایما و اشاره به هم یه چیزایی گفتن!
پرسیدم:
_ خب که چی؟
با مکث گفت:
_ نمیدونم، اونطور که من از حرفاشون فهمیدم فکر کنم حمید آقا رو بفرستن که با تو حرف بزنه.
با اینکه قبلا به این موضوع فکر کرده بودم، ولی الان اصلا آمادگی نداشتم؛ آن هم چند ماه بعد از اینکه به بهانه درس و دانشگاه به حمید جواب رد داده بودم.
گویا عمه با چشم به مادرم اشاره کرده بود که بروند آشپزخانه. آنجا گفته بود:
_ ما که اومدیم دیدن داداش. حمید که هست، فرزانه هم که هست. بهترین فرصته که این دو تا بدون هیاهو با هم حرف بزنن. الان هر چی هم که بشه بین خودمونه، داستانی هم پیش نمیاد که چی شد، چی نشد. اگه به اسم خواستگاری بخوایم بیایم، نمیشه. اولا که فرزانه نمیذاره، دوما یه وقت جور نشه، کلی مکافات میشه. جلوی حرف مردم رو نمیشه گرفت. توی در و همسایه و فامیل هزار جور حرف میبافن.
تا شنیدم قرار است بدون هیچ مقدمه و خبر قبلی با حمید آقا صحبت کنم، همان جا گریهام گرفت. آبجی که با دیدن حال و روزم بدتر از من هول کرده بود، گفت:
_ شوخی کردم! تو رو خدا گریه نکن. ناراحت نباش، هیچی نیست!
بعد هم وقتی دید اوضاع ناجور است، از اتاق زد بیرون. دلم مثل سیر و سرکه میجوشید؛ دست خودم نبود. روسریام را آزادتر کردم تا راحتتر نفس بکشم. زمانی نگذشته بود که مادرم داخل اتاق آمد. مشخص بود خودش هم استرس دارد.
گفت:
_ دخترم! اجازه بده حمید بیاد با هم حرف بزنین. حرف زدن که اشکال نداره. بیشتر آشنا میشین. آخرش باز هر چی خودت بگی، همون میشه.
شبیه برق گرفتهها شده بودم. اشکم در آمده بود. خیلی محکم گفتم:
_ نه! اصلا! من که قصد ازدواج ندارم. تازه دانشگاه قبول شدم، میخوام درس بخونم.
هنوز مادرم از چارچوب در بیرون نرفته بود که پدرم عصازنان وارد اتاق شد و گفت:
_ من نه میگم صحبت کنید، نه میگم حرف نزنید. هر چیزی که نظر خودت باشه. میخوای با حمید حرف بزنی یا نه؟!
مات و مبهوت مانده بودم، گفتم:
_ نه! من برای ازدواج تصمیمی ندارم، با کسی هم حرف نمیزنم؛ حالا حمید آقا باشه یا هر کس دیگه.
با آمدن ننه ورق برگشت. ننه را نمیتوانستم دست خالی رد کنم، گفت:
_ تو نمیخوای به حرف من و پدر مادرت گوش بدی؟ با حمید صحبت کن. خوشت نیومد بگو نه. هیچکس نباید روی حرف من حرف بزنه! دو تا جوون میخوان با هم صحبت کنن، سنگای خودشون را وا بکنن. حالا که بحث پیش اومده چند دقیقه صحبت کنید تکلیف روشن بشه.
حرف ننه بین خانواده ما حرف آخر بود. همه از او حساب میبردیم. کاری بود که شده بود. قبول کردم و این طور شد که ما اولین بار صحبت کردیم.
صدای حمید را از پشت در شنیدم که آرام به عمه گفت:
_ آخه چرا اینطوری؟ ما نه دسته گل گرفتیم، نه شیرینی آوردیم.
عمه هم گفت:
_ خداوکیلی موندم توی کار شما. حالا که عروس رو راضی کردیم، داماد ناز میکنه!
در ذهنم صحنههای خواستگاری، گلهای آنچنانی و قرارهای رسمی مرور میشد، ولی الان بدون اینکه روحم از این ماجرا خبر داشته باشد همه چیز خیلی ساده داشت پیش میرفت! گاهی ساده بودن قشنگ است!
#ادامهدارد...
#مولا_جانم
🍁دلتنگم و جز روی خوشت در نظرم نیست
در گیتی و افلاک به جز تو قمرم نیست...
🍁با عشق تـو شب را به سحرگاه رسانم
بی لذت دیدار تو شب را سحرم نیست...
#العجلمولایغریبم
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
#شبتونمهدوی🌙
دعای عهد به نیت رفع موانع و تعجیل در ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
❇️ امام صادق علیه السلام فرمودند: «هر کسی این دعا را در چهل صبح بخواند، از انصار قائم ما میشود و اگر پیش از ظهور وفات کرده باشد، خدا او را از قبر خارج میکند (و جزو رجعتکنندگان قرار میدهد)»
📚 ابن مشهدی، المزار، ص ۶۶۳
#دعای_عهد
#قرارگاه_کوثر
🍀 @soyezohor 🍀
❣✯﷽✯❣
🔆 #حدیث_روز
✍پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله) :
💢↫خداوند بهشت را بر هر فحّاشِِ ،بد زبانِ، بى شرمى كه باكى ندارد❌➢
👈چه گويد و چه شنود، حرام كرده است.📛
📙[كافي، ج 2، ص 323]
#پایگاه_کوثر
🍀 @soyezohor 🍀
┅═ 🌿🌸🌿 ═┅
💌 #بیان_معنوی
💎شاخص معنویت حقیقی
✅ ←معنویت حقیقی→ ، انسان را به سرنوشت مردم و سیاست، "حساس و بصیر" میکند💯
⚠️ و ←معنویت کاذب→ انسان را دچار "بیاعتنایی به جامعه" و "بلاهت سیاسی" میکند.⛔️
#حجتالاسلام_پناهیان
#انتخابات
#پایگاه_کوثر
🍀 @soyezohor 🍀
✅ برای داشتن احساس عالی؛
1️⃣ به داشته هایتان توجه کنید
▫️هر چند کم مثلا همان پول کمی که دارید یا خانه کوچکی که دارید.
2️⃣ بابت داشته هایتان شکر گزار باشید
▫️نگویید این آن قدر کم است که جای شکر ندارد.
3️⃣ به کمبودهایتان توجه نکنید
▫️به بیماری که دارید به همسر بد اخلاقتان، و هر چیز دیگر اگر توجه کنید باز هم مقدار بیشتری از آن دریافت میکنید.
4️⃣ ویژگیهای خوبتان راببینید
▫️مثلا مهربانید باهوشید. و هر چیز دیگری که به شما احساس خوب میدهد.
#انگیزشی
#پایگاه_کوثر
🍀 @soyezohor 🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#درس_اخلاق حاج قاسم سلیمانی به نامزدهای انتخابات
🗳@soyezohor🗳
#گزارش
برنامه یکشنبه های مهدوی در تاریخ ۱۴٠٠/۳/۱۶ با حضور استادیار صالحین و هادی سیاسی سرکار خانم رضایی برگزار گردید...
پخش تراکت انتخاباتی✅
تعداد مهمان:بیش از ۱٠۵ نفر
مکان:مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام
#پایگاه_کوثر
#کانون_عاشورائیان
🗳@soyezohor🗳
شرکت کننده دیگر مسابقه انتخاباتی👌
به نیابت از ان دست و انگشتر💔
امنیت گاهی با دادن رای گاهی با دادن دست رقم میخورد
#امنیت_اتفاقی_نیست
#انتخابات
#من_رای_میدهم
🗳@soyezohor🗳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلاااااام😍
عزاداری هاتون قبول
امیدوارم حالتون خوووووب خووووب باشه🤲
حتما حتما ببینید.....
🗳@soyezohor🗳
🔴 شیوه اونایی که میگن رای ندید
عمرعاص به ابوموسی اشعری گفت: تورأی نده و من هم #رأی نخواهم داد، تاباهم پیروزشویم! ابوموسی در انتخابات رای سفید داد ولی عمرعاص به معاویه رای دادو پیروز انتخابات شد! مواظب عمروعاص ها باشیم! نگذاریم دیگران بجای ما مسئول انتخاب کنند.
#انتخابات #صدای_بصیرت #هشتگ_انتخابات #مشارکت_همگانی #حضور_حداکثری #انتخابات1400
حضورحداکثری ۲۸خرداد۱۴۰۰
رای میدهم چون اگر صاحب این دست بود، رای میداد....🗳
#سردارسلیمانی
➖➖➖➖
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[🇮🇷✌️]
#من_رای_میدهم
#انتخاب_صحیح
صحبتهای رهبرعزیزمون راجع به شرڪت در انتخابات.
🌿 قرارگاه کوثر
✨﷽✨ #یـادت_بـاشـد♥️ ✍ #فصل_اول (#خواستگاری) #قسمت7 اخم کردم و گف
✨﷽✨
#یـادت_بـاشـد♥️
✍ #فصل_اول (#خواستگاری)
#قسمت8
حمیدی که به خواستگاری من آمده بود همان پسر شلوغ کاری بود که پدرم اسم او و برادر دوقلویش را پیشنهاد داده بود. همان پسر عمه ای که با سعید آقا همیشه لباس یکسان میپوشید؛ بیشتر هم شلوار آبی با لباس برزیلی بلند با شمارههای قرمز! موهایش را از ته میزد، یک پسر بچه کچل فوق العاده شلوغ و بی نهایت مهربان که از بچگی هوای من را داشت. نمیگذاشت با پسرها قاطی بشوم. دعوا که میشد طرف من را گرفت، مکبر مسجد بود و با پدرش همیشه به پایگاه بسیج محل میرفت. اینها چیزی بود که از حمید میدانستم.
زیر آینه روبهروی پنجرهای که دیدش به حیاط خلوت بود نشستم. حمید هم کنار در به دیوار تکیه داد. هنوز شروع به صحبت نکرده بودیم که مادرم خواست در را ببندد تا راحت صحبت کنیم. جلوی در را گرفتم و گفتم:
_ ما حرف خاصی نداریم. دو تا نامحرم که داخل اتاق در رو نمیبندن!
سر تا پای حمید را ورانداز کردم. شلوار طوسی و پیراهن معمولی؛ آن هم طوسی رنگ که روی شلوار انداخته بود. بعدا متوجه شدم که تازه از ماموریت برگشته بود، برای همین محاسنش بلند بود. چهرهاش زیاد مشخص نبود به جز چشمهایش که از آنها نجابت میبارید.
مانده بودیم کداممان باید شروع کند. نمکدان کنار ظرف میوه به داد حمید رسیده بود؛ از این دست به آن دست با نمکدان بازی میکرد. من هم سرم پایین بود و چشم دوخته بودم به گرههای فرش شش متری صورتی رنگی که وسط اتاق پهن بود؛ خون به مغزم نمیرسید. چند دقیقهای سکوت فضای اتاق را گرفته بود تا این که حمید اولین سوال را پرسید:
_ معیار شما برای ازدواج چیه؟
به این سوال قبلا خیلی فکر کرده بودم، ولی آن لحظه واقعا جا خوردم. چیزی به ذهنم خطور نمیکرد. گفتم:
_ دوست دارم همسرم مقید باشه و نسبت به دین حساسیت نشون بده. ما نون شب نداشته باشیم بهتر از اینکه که خمس و زکاتمون بمونه.
گفت:
_ این که خیلی خوبه. من هم دوست دارم رعایت کنیم.
بعد پرسید:
_ شما با شغل من مشکل نداری؟!
من نظامیم، ممکنه بعضی روزها ماموریت داشته باشم، شب ها افسر نگهبان بایستم، بعضی شب ها ممکنه تنها بمونید.
جواب دادم:
_ با شغل شما هیچ مشکلی ندارم. خودم بچه پاسدارم. میدونم شرایط زندگی یه آدم نظامی چه شکلیه. اتفاقا من شغل شما رو خیلی هم دوست دارم.
بعد گفت:
_ حتما از حقوقم خبر دارین. دوست ندارم بعدا سر این چیزها به مشکل بر بخوریم. از حقوق ما چیز زیادی در نمیاد.
گفتم:
_ برای من این چیزها مهم نیست. من با همین حقوق بزرگ شدم. فکر کنم بتونم با کم و زیاد زندگی بسازم.
همان جا یاد خاطرهای از شهید همت افتادم و ادامه دادم:
_ من حاضرم حتی توی خونهای باشم که دیوار کاهگلی داشته باشه، دیوارها رو ملافه بزنیم، ولی زندگی خوب و معنویای داشته باشیم.
حمید خندید و گفت:
_ با این حال حقوقمو بهتون میگم تا شما باز فکراتون رو بکنین؛ ماهی ششصد و پنجاه هزار تومن چیزیه که دست ما رو میگیره.
زیاد برایم مهم نبود. فقط برای اینکه جو صحبتهایمان از این حالت جدی و رسمی خارج بشود پرسیدم:
_ شما با شش میلیون تومن میخوان زن بگیری؟!
در حالی که میخندید، سرش را پایین انداخت و گفت:
_ با توکل به خدا همهچی جور میشه.
بعد ادامه داد:
_ بعضی شبها هیئت میرم، امکان داره دیر بیام.
گفتم:
_ اشکال نداره، هیئت رو میتونین برین، ولی شب هر جا هستین برگردین خونه؛ حتی شده نصف شب.
قبل از شروع صحبتمان اصلا فکر نمیکردم موضوع این همه جدی پیش برود. هر چیزی که حمید میگفت مورد تأیید من بود و هر چیزی که من میگفتم حمید تأیید میکرد. پیش خودم گفتم:
_ اینطوری که نمیشه، باید یه ایرادی بگیرم حمید بره. با این وضع که داره پیش میره باید دستی دستی دنبال لباس عروس باشیم!
#ادامهدارد...
دعای عهد به نیت رفع موانع و تعجیل در ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
❇️ امام صادق علیه السلام فرمودند: «هر کسی این دعا را در چهل صبح بخواند، از انصار قائم ما میشود و اگر پیش از ظهور وفات کرده باشد، خدا او را از قبر خارج میکند (و جزو رجعتکنندگان قرار میدهد)»
📚 ابن مشهدی، المزار، ص ۶۶۳
#دعای_عهد
#قرارگاه_کوثر
🍀 @soyezohor 🍀