🔴قسمت بیست و سه
#حلب در شرف آزاد شدن بود.
شهر در محاصره ی #نیروهای_مقاومت و #ارتش_سوریه قرار داشت.
تروریستهای وحشی #داعش و #النصره در حال #فرار به سمت #ادلب بودند.
مردم حلب در اضطراب و ترس قرار داشتند.
تروریستهای وحشی عصبانی بودند و هنگام فرار از حلب همه چیز را خراب می کردند .
چهره ی شهر مثل شهر مخروبه شده بود.
خدایا این شهر حلب است ؟!!!
باورم نمی شد شهر زیبای #حلب به این روز بیفتد!!!!
بعد از هفته ها درگیری شدید و جنگ شهری ، #حلب آزاد شد ،
#روز_آزادی_حلب برای من #بهترین_خاطره زندگیم بود.
باورش سخت بود ...
یعنی مردم از چنگال تروریستهای وحشی آزاد شده بودند. ..
در خیابانهای شهر #مردم به #استقبال نیروهای #ارتش_سوریه و #جبهه_مقاومت آمده بودند.
عکس بشار اسد در دست مردم دیده می شد.
حالا قدر #آزادی و #امنیت را می فهمیدیم.
من هم به اتفاق همسر و دخترهایم به استقبال رفتیم.
همه خوشحال بودیم .
🔴قسمت بیست و چهار
بعد از استقرار نیروهای ارتش سوریه در حلب ، به مقر نظامیها رفتم
و درباره ی گمشدگان و مفقودان جنگ سؤال کردم.
مرا به کمیته ی مفقودین، راهنمایی کردند ،
آنجا رفتم و مشخصات کامل #لیلا و #عکس او را تحویل دادم.
با مأموران کمیته صحبت کردم .
گفتند امید به خدا داشته باشید .
اگر زنده باشد ان شاالله پیدا خواهد شد.
فرماندهان نظامی داعش ظاهرا به #رقه و #ادلب فرار کرده بودند ،
شاید لیلای من اکنون آنجا باشد.
باز در فکر لیلا رفتم .
خدایا دختر نازنینم چه بلاها کشیده !!!
آیا زنده هست ؟!!!! کجا هست ؟!!!!
هر لحظه از آن روزها، از تلخ ترین لحظات عمرم محسوب می شد.
گفتند باید منتظر باشید . اما این انتظار خیلی سخت و کشنده بود.
🔴قسمت بیست و هشتم
او را در بغلم فشار دادم و با او صحبت کردم ، لیلا حرف بزن ، من پدرت هستم
ابو بشیر .
مادر و خواهرانت در #حلب منتظرت هستند ،
عزیز دلم یک کلام جوابی به من بده .
😭😔
اما هیچپاسخی نشنیدم
فقط ناله و گریه بود و حرفهای پراکنده و گنگ !!!
خدایا چه بر سر لیلایم آوردند ؟!!!
دختر نازنین و زیبای من کجا
و این لیلای پژمرده کجا ؟!!
چقدر شیرین سخن بود.
آن برگه را با اشک و آه خواندم ،
و خلاصه ی آن :
لیلا پس از #حلب توسط تروریستها به ﷼ادلب آورده شده بود .
آنجا به یک داعشی دیگر فروخته شده بود ،
پس از آزار و اذیت فراوان توسط تروریستهای وحشی 😭😭😭 در یک فرصت، از خانه ی آن داعشی فرار می کند و به خانواده ای پناه می برد.
در آنجا چند هفته مخفیانه زندگی می کند تا برایش گذرنامه آماده می کنند ،
آن خانواده زحمت زیادی برای لیلا در #ادلب کشیده بودند .
آنها زمینه ی خروج او از #ادلب و گشت و بازرسی داعش را فراهم می کنند .
لیلا پس از تعویض چند ماشین در نهایت با یک تانکر سوخت ، به سمت #لاذقیه حرکت داده شده و اینجا او را به کمیته مفقودین تحویل داده اند.