eitaa logo
رمان های ایمانی
144 دنبال‌کننده
59 عکس
9 ویدیو
7 فایل
#رمان های سید طاها ایمانی کتاب #شاهرخ و.... نثار روح شهدا، صلوات @YYAAZZAAHHRRAAA
مشاهده در ایتا
دانلود
: خشونت دبیرستانی با گفتن این جمله صورت اونها غرق شادی شد … و نفس من بند اومد … همیشه با بومی ها رفتار خشنی داشت … مغزم دیگه کار نمی کرد … گریه ام گرفته بود … – غلط کردم آقای مدیر … خواهش می کنم من رو ببخشید… قسم می خورم دیگه با کسی درگیر نشم … هر اتفاقی هم که بیوفته دیگه با کسی درگیر نمیشم … . التماس های من و پا در میانی منشی مدیر فایده ای نداشت… یه عده از بچه ها، دم دفتر جمع شده بودن … با اومدن پلیس، تعدادشون بیشتر شد … هم تا اون موقع خودش رو رسوند … اما توضیحات اون و دفاعش از من، هیچ فایده ای نداشت … علی رغم اصرارهای اون بر بی گناهی من … پلیس به جرم خشونت دبیرستانی و صدمه زدن به بقیه دانش آموزها … من رو کرد و به دست هام دستبند زد … . با تمام وجود گریه می کردم … قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم … ۹ سال تمام، با وجود فشارها و دریایی از مشکلات به درسم ادامه داده بودم … چهره پدرم و زجرهاش جلوی چشم هام بود … درد و غم و تحقیر رو تا مغز استخوانم حس می کردم … دو تا از پلیس ها دستم رو گرفتن … و با خشونت از دفتر، دنبال خودشون بیرون کشیدن … من هم با صورتی خیس از اشک فقط التماس می کردم … دیگه نمی گفتم بی گناهم … فقط التماس می کردم همین یه بار، من رو ببخشن و بهم رحم کنن … . بچه ها توی راهرو جمع شده بودن … با دیدن این صحنه، جو دبیرستان بهم ریخت … یه عده از بچه ها رفتن سمت در خروجی و جلوی در ایستادن … و دست هاشون رو توی هم گره کردن … یه عده دیگه هم در حالی که با ریتم خاصی دست می زدن … همزمان پاشون رو با همون ضرب، می کوبیدن کف سالن … . همه تعجب کرده بودن … چنان جا خورده بودم که اشک توی چشم هام شد … اول، تعدادشون زیاد نبود … اما با اصرار پلیس برای خارج کردنم از دبیرستان … یه عده دیگه هم اومدن جلو … حالا دیگه حدود ۵۰ نفر می شدن … صدای محکم ضرب دست و پاشون کل فضا رو پر کرده بود … هر چند، پلیس بالاخره من رو با خودش برد … 🌷اما احساس عجیبی در من شکل گرفته بود … 🌷 احساسی که تا اون لحظه برام ناشناخته بود …