ادبیات، شعر، موسیقی، سینما و هنر به وجود اومده تا زندگی رو برای ما راحتتر کنه، تا شور و شوق و انگیزه ادامه دادن رو در ما به وجود بیاره، تا باعث بشه گرمای نور خورشید رو با تمام وجود حس کنیم و از آسمان و ابرها و آدمها بیتفاوت عبور نکنیم، تا دوست داشتن و امید و زندگی و معنا رو شکل بدن. هر بار معنی زندگی رو گم میکنم یه داستان میخونم یا یه موسیقی گوش میکنم یا یه قطعه از هنر رو میبینم و یاد خودم میارم که چرا زندهام. شما آخرین باری که یاد خودتون آوردید چرا زندهاید کی بود؟
حتی اگر توی بدترین شرایطی و هیچ شخصی بهت توجه نمیکنه،سعی نکن شخصیتت رو عوض کنی و یا با "دروغ" کاری کنی مردم مجذوبت بشن، چون حتی اگر صد ها سال بگذره باز هم هویت اصلی و دروغ هات فاش میشه.
گاهی اوقات احساس میکنم زندگی کردن و ادامه به حیات کار بسیار سخت و دشواری بنظر میآید و گویی کالبد و روحم توانایی ادامه دادن به این ترتیب خسته کننده و گهگاهی طاقت فرسا را ندارد و گرچه ما بهرحال درحال ادامه دادن به آن هستیم گویی مارا تبدیل به یک مشت نابغه شکست ناپذیر میکند.
احساس نارضایتی در سراسر زندگیام موج میزند نه تنها احساس ناراحتی و نارضایتی بنده بلکه تمام اطرافیانم،انگار که در اتاقکی گیر افتادهام و تمام مردم انگشت بر سمت من گرفتند.
بعضی خاطره هارو نمیشه نوشت ، فقط میشه اونها رو در گوشهی قلبت حفظ کنی و با مکان ها یاد آور اونها بشی خونه ای که جای جایش و تک تک اتاق هاش رو خاطره ها پر کردن از دیوار بگیری تا در و پنجره ای که حالا از رنگ رو رفته. یادته اونجا ، اون گوشه چقدر خندیدی؟ یادته اونجا چقدر بازی میکردی؟ یادت میاد کل تابستون منتظر بودی تا انار های وسط حیاط برسن؟ خونه ها میتونن خاطره هایی بسازن که با وارد شدن به اونها دوباره تک تک اون لحظات رو احساس کنی.
تنها بودن در رنجها را میتوانستم تحمل کنم؛ اما من در علایقم نیز تنها بودم. با شگفتی در جزئیات چیزی غرق میشدم؛ اما زمانی که سر بر میآوردم تا درباره آن با کسی حرف بزنم، چیزی جز جهانی خالی و ساکت پیش رویم نبود.
ما همهمان تنهاییم، نباید گول خورد، زندگی یک زندان است، زندانهای گوناگون، ولی بعضیها به دیوار زندان صورت میكشند و با آن خودشان را سرگرم میكنند. بعضیها میخواهند فرار بكنند، دستشان را بیهوده زخم میكنند و بعضیها هم ماتم میگیرند، ولی اصل كار این است كه باید خودمان را گول بزنیم. همیشه باید خودمان را گول بزنیم، ولی وقتی میآید كه آدم از گولزدن خودش هم خسته میشود.
_سه قطره خون، صادق هدایت
برای کسی که در گور است زمان بیمعنی است. این اتاق، مقبرهی زندگی و افکارم بود. همهی دوندگیها و صداها و همهی تظاهرات زندگی دیگران، زندگی رجالهها که همهشان جسما و روحا یکجور ساخته شدهاند، برای من عجیب و بیمعنی شده بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. Such a comfortable dinner
شب ها به در و دیوار اتاقم نگاه میکنم، فکر میکنم روح من چه روزایی رو اینجا گذرونده، چه روز هایی که با ذوق میپریدم توی تختم دراز میکشیدم و پاهامو به زمین میکوبوندم، چه روزایی که از بغض سریع میپریدم توی اتاق زانوهامو بغل میکردم و اروم گریه میکنم، چه روزایی که مامان سر مرتب نبودش باهام دعوا کرد، چه روزایی که اتاقو پر از عطر دارچین میکردم صدای اهنگو تا ته زیاد میکردم میرقصیدم، چه روزایی که لیوان قهوه رو روی فرش میریختم.
احساس میکنم دیگه هیچ حرفی برای گفتن ندارم، انگاری که همهی کلمات تموم شدن دیگه هیچ الفبایی وجود نداره که من احساساتمو بیان کنم.
کاش میشد شیشهی همهی ساعت هارو بشکنمو جولوی حرکت عقربه هارو بگیرم و نزارم تابستون به این زودی تموم بشه.
افرادی که از اتفاقات ناخوشایند زندگی خود چیزی نمی آموزند، وجدان هستی را مجبور می کنند تا آن اتفاقات را تا آنجا که نیاز باشد تکرار کند تا فرد آن چیزی را که آن اتفاقات ناخوشایند می خواهند آموزش دهند، یاد گیرد. آنچه که انکار میکنی تو را شکست می دهد، آنچه که قبول می کنی تو را تغییر می دهد.
-کارل گوستاو یونگ