eitaa logo
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
813 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
73 فایل
🔴کانال رسمی دانشجوی شهید مدافع حریم اسلام #مصطفی_صدرزاده با نام جهادی #سید_ابراهیم #خادمین_کانال مدیرت کانال @Hazrat213 انتقاد و پیشنهاد @b_i_g_h_a_r_a_r
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ فرازی از وصیت‌نامه #شهید_مصطفی_صدرزاده #قسمت_سیزدهم @syed213
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ✨ کلاس سوم راهنمایی بودیم. مثل هر سال عید رفته بودیم اهواز. 🔻 روز چهارم پنجم عید بود که ناهار خانه‌ی عموحسن دعوت داشتیم. ⚜ آن وقت‌ها تازه سیگارت مد شده بود. 😉 محمدحسین چند تا سیگارت را که کف دستش بود، نشانم داد و گفت: «می‌خوایم اینا رو تو حیاط بترکونیم!» من که عاشق این کارها بودم 😍 سریع دمپایی پوشیدم و نفر اول در حیاط بودم. گفتم: «خطر که نداره؟» 🤔 مصطفی که کنار محمدحسین بود خنده‌ای کرد و گفت: «نه بابا، من جلو پای ناظممون هم ترکوندم هیچی نشد!» محمد حسین گفت: «من یه سیگارت سه زمانه رو روشن می‌کنم تو پرت کن توی کوچه!» 🔺 بعد سیگارت را روشن کرد و زود داد دستم. من هم انداختم توی کوچه و ترکید.💣 هیجانش آن‌قدر زیاد بود 😍 که گفتم: «یکی دیگه بده!» مصطفی درز شیشه‌ی دستشویی را نشانم داد و گفت: «این یکی رو بنداز این‌تو. صداش توی فضای بسته باحال‌تره!»😉 🔹به محض روشن کردن آن را انداختم و ترکید. یک‌دفعه دیدیم عمویم دستپاچه از دستشویی بیرون آمد. من تند پریدم داخل خانه و دیگر نفهمیدم چه شد. 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔴 ادامه دارد... 📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح @syed213
#قرار_منتظران_مهدی(عج) هر شب ۵ صلوات جهت سلامتی و تعجیل در فرج آقا #امام_زمان(عج) به نیابت از #شهید_بابک_نوری‌هریس #شبتون_شهدایی @syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#شهیدان‌زنده‌اندونزدپروردگارشان‌روزی‌می‌گیرند #سلام‌برشهدا در دنیا بودند ، اما با دنیا نبودند...‼️ شـ❤️ـهـدا را میگویم!👌 👈 آنها دغدغه های مهمتری از زندگی کردن داشتند !😞 مثل " #بندگی‌کردن " ...👌 سلام! صبحت بخیر علمدار...🌹 @syed213
💕 امام صادق (ع) 💕 ✨هر که غضب خود را نگه دارد، خداوند عیب او را بپوشاند...✨ 📚 اصول کافی ج ۳ ص ۴۱۳ @syed213
✨ هفته بسیج گرامی باد... #شهید_مصطفی_صدرزاده @syed213
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
#خاطرات_رهبر_انقلاب #قسمت_هفدهم در اوایل ریاست جمهوری آیت‌الله خامنه‌ای، یک شب دیداری با ایشان دا
ساده زیستی بر زندگی مقام معظم رهبری سایه افکنده است. ایشان این خصلت را از همان جوانی داشته و پس از انقلاب اسلامی نیز همواره با آن مانوس بوده‌اند. در اوایل جنگ که معظم‌له نماینده حضرت امام "قدس‌سره" در شورای عالی دفاع بودند، روزی به دزفول آمدند. ایشان تصمیم گرفتند به اهواز بروند. ولی هیچ وسیله‌ای برای مسافرت به اهواز نداشتند. رو به تعدادی از رزمندگان می‌کنند و می‌فرمایند: آیا کسی به اهواز نمی‌رود؟ برادرم، شهید حسین علم‌الهدی که به اتفاق آقای حاج صادق آهنگران در دزفول بود، به آقا می‌گویند: ما می‌خواهیم به اهواز برویم. مقام معظم رهبری سوار ماشین آنان می‌شوند، تا به سوی مقصد حرکت کنند. اخوی از دوران دانشجویی در مشهد، با آقا مانوس بود‌. او می‌دانست که حضرت آیت‌الله خامنه‌ای ناراحتی معده دارند. از این رو، مقداری نان، پنیر و گوجه تهیه می‌کند در بین راه، کنار جاده اندیمشک_اهواز بر روی خاک‌ها می‌نشینند و مقداری نان و پنیر می‌خورند و بعد به راه خود ادامه می‌دهند. حسین گفت: انگار نه انگار که ایشان نماینده حضرت امام هستند. بسیار ساده و خاکی بودند. بعد از صرف آن غذا، با هم به یکی از مقرهای نظامی در شوش رفتند. از آنجا بازدید کردند و سپس به سمت اهواز حرکت نمودند. عکس آن بازدید، هنوز هم موجود است. امروز نیز ایشان همان روحیه را دارند، مثل همه بسیجی‌ها! 🔺 سید علم‌الهدی 📚 پرتوی از خورشید. ص۶۱ @syed213
✨ فرازی از وصیت‌نامه #شهید_مصطفی_صدرزاده #قسمت_چهاردهم @syed213
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ✨ هیچ وقت نفهمیدم چه اتفاقی افتاد که یکهو به جای کلاس بازیگری، سر از بسیج و مسجد درآورد.🤔 البته آن وقت‌ها که تازه به سن تکلیف رسیده بود، هر وقت خانه‌شان بودم، می‌دیدم برای نمازها به مسجد می‌رود.👏🏻 شاید همین مسجد رفتن‌ها باعث شد عضو فعال بسیج شود و در عرض چند ماه به یک مصطفای جدید تبدیل شود.🌹 🌺🌺🌺 ✨ آن روزها نوبتی با زهرا به خانه‌های هم می‌رفتیم. 🔺 گاهی هم از خانه‌ی عمو جمال که یکی دو سالی بود برای زندگی به تهران آمده بودند، سر در می‌آوردیم. 🔸شهرکی که عمو جمال و خانواده‌اش در آن ساکن بودند، یک استخر خوب داشت که تقریباً با زهرا و دخترهای عموجمال روزهای زوج آنجا بودیم. یک بار به اصرار زهرا قرار شد بعد از استخر به خانه‌شان در شهریار برویم. 🔹 مصطفی که تهران بود آمد دنبالمان. سوار تاکسی‌های خطی شدیم. یک کورس دیگر هم باید تا کهنز می‌رفتیم که خیلی بی‌مقدمه مصطفی هوس بستنی کرد 🍦 و گفت: «می خوام بستنی مهمونتون کنم!»😊 ما هم از خدا‌خواسته دنبالش راه افتادیم.😍 بستنی را که خوردیم مصطفی نگاهی به جیبش کرد و گفت: «شماها پول‌وپَله دارید؟» 🤔 چشمانمان گرد شد. 😳 تمام پول‌هایمان را بابت استخر داده بودیم. 🔺 مصطفی از مغازه بیرون آمد و کمی سرش را خاراند و گفت: «همه‌ی پولا رو دادم بستنی خریدم!» زهرا عصبانی شد 😠 و گفت: «حالا با چی بریم؟» مصطفی خندید و گفت: «خط یازده!» 😁 ساک شنا را در دستم جابه‌جا کردم و گفتم: «من از اتوبوس بدم میاد!»😒 مصطفی راه افتاد و همین‌طور که تندتند جلو می‌رفت، گفت: «خط یازده یعنی پیاده!»😂 کفری شده بودم.😡 نگاهی به کفش‌های پاشنه‌بلندم که تازه مد شده بود انداختم و گفتم: «من با این کفشا چطوری بیام؟»😩 مصطفی شانه‌ای بالا انداخت و گفت: «به سختی!»😉 ناچار راهی شدیم و با هر بدبختی‌ای بود خودمان را به خانه‌ی عمه رساندیم. 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔴 ادامه دارد... 📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح @syed213
#قرار_منتظران_مهدی(عج) هر شب ۵ صلوات جهت سلامتی و تعجیل در فرج آقا #امام_زمان(عج) به نیابت از #شهید_رسول_خلیلی #شبتون_شهدایی @syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا