eitaa logo
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
769 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
73 فایل
🔴کانال رسمی دانشجوی شهید مدافع حریم اسلام #مصطفی_صدرزاده با نام جهادی #سید_ابراهیم #خادمین_کانال مدیرت کانال @Hazrat213 انتقاد و پیشنهاد @b_i_g_h_a_r_a_r
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌀 روزبه‌روز هوا گرم‌تر می‌شد. همیشه تابستانِ بچه‌ها در اهواز، زودتر از تهران و شهرهای دیگر شروع می‌شود. گرمای آنجا آن‌قدر شدید است که در طول روز نمی‌شود بیرون از خانه ماند، 😫 اما برای ما زمستان و تابستان فرقی نداشت. دنبال بازی بودیم و هیجان.😊 🌀 تنها قسمتی که در خانه کولر گازی داشت، اتاق پذیرایی بود. مادرم در را قفل می‌کرد 🔐 و خودش هم زیر پنجره می‌خوابید تا ما از آنجا هم نتوانیم برویم داخل حیاط. درِ حیاط جلویی و پشتی هم قفل بود. صدای در حیاط بلند شد، بچه‌ها در کوچه منتظرمان بودند. 🌀 مادرم را صدا زدیم و با التماس گفتیم: «مامان بذار بریم توی کوچه با بچه‌ها بازی کنیم!» 🙏 مادرم همان‌طور که دستش روی چشم‌هایش بود گفت: «توی خونه بازی کنید!» باز هم التماس کردیم. 🙏 گفت: «تهِ بازی توی کوچه همیشه دعواست!» بعد هم خوابید. آبجی و مرتضی هم کنارش دراز کشیدند. 🌀 من و مصطفی از اتاق زدیم بیرون تا بلکه راه فراری پیدا کنیم. اول رفتیم آشپزخانه، چشم مصطفی به تهویه افتاد. گفت: «داداش بیا از تهویه فرار کنیم!» بابا هنوز تهویه را میخ نکرده بود. فقط با پارچه و چوب دورش را محکم کرده بود. رفتم روی کابینت و راه تهویه را باز کردم. به مصطفی گفتم: «بیا روی کولم!» مصطفی خودش را بالا کشید، اما شیشه‌ی جلوی تهویه مانع بود. ناامید آمد پایین.😔 🌀 سراغ اتاق مامان و بابا رفتیم. چشممان به جای کولر اتاق افتاد که بابا تنها با یک تکه چوب و چند تا میخ جلویش را بسته بود. دِراوِر بزرگ قهوه‌ای‌رنگ جلوی راهمان بود. تمام کشوهایش را درآوردیم و انداختیم وسط اتاق. اتاق جای راه رفتن نداشت. دراور سبک شد و توانستیم بکشیمش کنار. از داخل کولر رد شدیم و به حیاط رسیدیم.😊 از بلوک‌های سیمانی خودمان را بالا کشیدیم و رسیدیم به پشت‌بام و از آن طرفِ دیوار خودمان را پایین کشیدیم و بالاخره به کوچه رسیدیم.😊 🌀 بچه‌ها به خاطر ما فوتبال بازی نکرده بودند. کوچه را خط‌کشی کردند برای بازی رابط. آخرِ این بازی به قول مامان، دعوا و کتک‌کاری بود. من و مصطفی و رضا در یک گروه بودیم، مزدک و سامان و حبیب هم در یک گروه بودند. چند دست پشت سرِ هم بازی کردیم و به دور آخر رسیدیم. 🌀 به بچه‌ها گفتم: «اگه این دست رو هم خوب بازی کنیم برنده‌ایم!» داشتیم می‌بردیم که مزدک بی‌هوا یکی زد زیر ِگوش مصطفی. 😡 میخواستیم درگیر بشویم که مادر مزدک از سرکار آمد و گفت: «ای وای چی شده که میخواید دعوا کنید؟» 😱 مصطفی با بغض و صورت قرمز رفت پیش مادر مزدک.😔 همان‌طور که سعی می‌کرد اشکش جاری نشود به مزدک اشاره کرد و گفت: «دیده گروهش داره می‌بازه، برای همین بهم سیلی زد!» مزدک آمد وسط و گفت: «چرا دروغ می‌گی؟ 😳 فحش دادی منم هولت دادم!» مصطفی گفت: «ای دروغ‌گو! تو چشمام نگاه کن و باز این حرف رو بزن!» زل زد به چشمان مصطفی و حرف‌هایش را تکرار کرد. مصطفی هم وقتی دید این‌طوری است یکی خواباند زیرگوشش. 🌀 یک‌دفعه در کوچه ولوله‌ای به‌پا شد. مصطفی فرار کرد و تا سر کوچه دوید. مزدک هم دنبالش، من هم دنبال مزدک. از پشت سر لباسش را کشیدم و تا توانستم زدمش. مادر مزدک رسید به ما، دستمان را گرفت و برد جلوی در خانه. 🌀 مامان با صدای زنگ از خواب بیدار شد. از صورت و لباس‌های خاکی ما تعجب نکرد. از مادر مزدک عذرخواهی کرد و ما را فرستاد داخل خانه. من و مصطفی به سمت حیاط پشتی فرار کردیم غافل از اینکه در قفل است. داخل آشپزخانه گیر افتادیم. مصطفی غیبش زد. من بودم و مادر و کفگیر و ملاقه و هر چه که برای تنبیه خوب بود. 🌀 کتک‌ها را که خوردم مصطفی از داخل کمد بیرون آمد و با یک لبخند 😊 و بغل محکم از دل مامان درآورد!💕 از آن روز به بعد دیگر هیچ دری در خانه‌ی ما قفل نبود. 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔴 ادامه دارد... 📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح 🆔 @syed213
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
#خاطرات_رهبر_انقلاب #قسمت_پنجاه_و_یک ✨ من راهم را نرفته‌ام متدیّن‌ترین آدم زمان ما یعنی امام بزرگ
✨ معنای نوروز نوروز، یعنی روز نو! در روایـات ما - بخصوص همان روایت معروف معلّی‌بن‌خنیس- به این نکته توجه شـده است. معلّی‌بن‌خنیس که یکی از رُوات برجسـته‌ي اصـحاب است و به نظر ما «ثقه» است، جزو شخصـیت‌هاي برجسـته وصاحب راز خانـدان پیغمبر است. درکنار امام صادق علیه‌الصلاة و السلام زندگی خود را گذرانده؛ بعد هم به شـهادت رسـیده است. این معلّی‌بن‌خنیس با این خصوصـیات، خدمت حضـرت می‌رود؛ اتفاقاً روز «نوروز» بوده است، حضـرت به او می‌فرمایند: آیا میدانی نوروز چیست؟ بعضـی خیال می‌کنند که حضرت در این روایت، تاریخ بیان کرده است- که در این روز، هبوط آدم اتفاق افتاد، قضیه‌ي نوح اتفاق افتاد، ولایت امیرالمؤمنین علیه‌السلام اتفاق افتاد وچه وچه - برداشت من از این روایت، این نیست. من اینطـور می‌فهمم که حضـرت، دارد «روز نو» را معنـا می‌کنـد؛ منظور این است: امروز را که مردم، «نوروز» نـام گذاشـته‌اند، یعنی روزِ نو، روز نو یعنی چه؟ همه‌ي روزهاي خـدا مثل هم است؛ کـدام روز می‌توانـد «نو» باشـد؟ شـرط دارد؛ آن روزي که در آن، اتفـاق بزرگی افتاده باشـد، نوروز است. آن روزي که شـما در آن بتوانیـد اتفاق بزرگی را محَقق کنیـد، نوروز است. بعد خود حضرت مثال می‌زنند؛ می‌فرمایند: آن روزي که جناب آدم وحوا، پا بر روي زمین گذاشتند، نوروز بود؛ براي بنی آدم و نوع بشـر، روز نویی بود. آن روزي که حضـرت نوح- بعـد از توفـان عـالمگیر -کشتی خود را به ساحـل نجـات رسانـد، نوروز است؛ روز نویی است و داسـتان تـازه‌یی در زنـدگی بشـر آغاز شـده است. آن روزي که قرآن بر پیغمبر نازل شـد، روز نویی براي بشـریت است -حقیقت قضـیه همین است؛ روزي که قرآن براي بشر نازل می‌شود، مقطعی در تاریخ است که براي انسان‌ها روز نو است - آن روزي هم که امیرالمؤمنین به ولایت انتخاب شـد، روز نو است. این‌ها همه، نوروز است؛ چه از لحاظ تاریخ شمسـی، با اول ماه « حَمَل » مطابق باشد، یا نباشد. این نیست که حضـرت بخواهند بفرمایند که این قضایا، روز اول « حَمَل» - روز اول فروردین- اتفـاق افتـاده است؛ نخیر، بحث این است که هر روزي که این طـور خصوصـیاتی در آن اتفـاق بیفتـد، روز نو و نوروز است؛ چه اول فروردین، چه هر روز دیگري از اوقات سال باشـد. خوب، من حالا به شـما عرض می‌کنم، روزي که انقلاب پیروز شد، نوروز است؛ روز نویی بود. روزي که امام وارد این کشور شـد، براي ما نوروز بود. روز فتوحات عظیم و پیروزي جوانان مؤمن و ایثارگران ما در جبهه‌هـاي نبرد- علیه نظامیـانی که از «ناتو» و «ورشو» و امریکا و شوروي وخیلی از مراکز دیگر قـدرت تغـذیه می‌شدنـد- نوروز و روز نو است. 🔺بیانات در دیدار مدیران بنیاد شهید انقلاب اسلامی ۱۳۷۴/۱۲/۲۱ @syed213