eitaa logo
|گردان‌سیدابراهیم|
503 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1هزار ویدیو
3 فایل
•﷽• . راه‌ِ‌شهدا‌رو‌باید‌رفت نه‌فقط‌دربارش‌حرف‌زد! آشناشو‌بااین‌راه‌بعدتوش‌قدم‌بردار‌ خودشھداهم‌کمکت‌می‌کنن🌿 . ◾️شرایط داره بلاخره✌️🏽(: " @sharayt " . ◾️اینجاحرف‌میزنیم " @brobach_gordan "
مشاهده در ایتا
دانلود
🌈 🌈 -سلام -سلام،امرتون؟ -زهرا روشن هستم. سکوت کرد.بعد مدتی گفت: _چند لحظه صبر کنید. بعد به اون طرف گفت _الان برمیگردم... ظاهرا رفت جای دیگه. -ببخشید خانم روشن.خوبین؟ -متشکرم.اگه مزاحم شدم میتونم بعدا تماس بگیرم. -نه،خواهش میکنم.بفرمایید،در خدمتم. -براتون امکان داره حضوری صحبت کنیم؟ من من کرد و گفت: _کی؟ -هر روزی که شما وقت داشته باشید. -جسارتا حدودا چقدر طول میکشه؟ -نمیدونم.با رفت و برگشت شاید پنج ساعت. -کجا میخواین بریم مگه؟!!😟 -مزار امین.🌷🇮🇷 سکوت کرد،طولانی.گفت: _اجازه بدید هماهنگ کنم اطلاع میدم بهتون. -بسیار خب.خداحافظ. -خداحافظ نیم ساعت بعد تماس گرفت... -سلام خانم روشن -سلام -دو ساعت دیگه خوبه؟ تعجب کردم.گفتم: _عجله ای نیست،اگه کار دارید.... -نه،کاری ندارم..پس دو ساعت دیگه مزار امین، منتظرتونم... -باشه.خداحافظ. -خداحافظ. سریع آماده شدم... با ماشین امین رفتم.وقتی رسیدم اونجا بود.تا متوجه من شد،بلند شد و سلام کرد.نگاهش نکردم.رسمی جواب دادم.برای امین فاتحه خوندم.... سرمو یه کم آوردم بالا ولی . گفتم: _عجله ای نبود.میتونستم صبر کنم. -راستش کار داشتم ولی وقتی گفتین بیایم اینجا فهمیدم مساله ی مهمیه.کارامو به یکی سپردم و اومدم. -امین وقتی شهید شد جزو نیرو های شما بود؟ تعجب نکرد که میدونم. -بله. -درمورد من چیزی به شما گفته بود؟😟 -نه...خودم یه چیزایی متوجه شدم.👌 -چی مثلا؟🙁😟 -وقتی بهش گفتن شما سکته کردین،رنگش مثل گچ شده بود.😣از هوش رفته بود.بعد یک ساعت با فریاد پرید و همش اسم شما رو میاورد.چند بار خواست با شما صحبت کنه،هر بار بهش میگفتن شما بیهوشین.حالش خیلی بد بود.یعنی گفتیم دق میکنه،میمیره.😔 خیلی گریه میکرد... مدام حضرت زینب(س) رو قسم میداد که شما زنده بمونید.حال همه منقلب شده بود.منع پروازش کرده بودم.با اون حالش اصلا صلاح نبود ببریمش.التماس می کرد صبر کنیم.همه رفتن.من موندم و امین که اگه خواست بیاد با پرواز بعدی بریم.وقتی محمد گفت به هوش اومدین، خواست با شما صحبت کنه ولی محمد میگفت نمیشه.نعره میزد که گوشی رو به شما بدن.😔ولی وقتی محمد گوشی رو به شما داد،حالش بد شد.حتی نمیتونست صحبت کنه.صدای محمد اومد که داد میزد و پرستارها رو صدا میکرد.بعد گوشی قطع شد.امین خیلی حالش بد بود.چند ساعت بعد پدرتون تماس گرفت.خیلی با امین حرف زد که آروم باشه.وقتی با شما صحبت کرد و شما بهش گفتین بره،خیلی آروم تر شده بود.به سختی فرمانده رو راضی کردم ببریمش... امین سه بار اعزام شد .بار اول با محمد بود،هر دو دفعه بعد با من بود.باهم دوست شده بودیم. ولی بار آخر جور دیگه ای بود.جز درمورد کار حرف نمیزد.🕊تا روز آخر که به من گفت دیگه وقتشه.🕊نگرانش بودم.😥همش مراقبش بودم.تا اینکه درگیری سخت شد.😈👊مسئولیت بقیه هم با من بود.یه دفعه از جلو چشمهام غیب شد.😣👣رفت جلو و چند تا از داعشی ها رو یه جا نابود کرد ولی خودشم شهید شد.اون موقع نتونستیم برگردونیمش عقب.نمیدونستم چجوری به محمد بگم.حال شما خوب نبود.😥😢 چند روز صبر کردم ولی شرایط طوری بود که باید اطلاع میدادم.😢خیلی تلاش کردم تا پیکرشو برگردونم.متأسفم که دو هفته طول کشید ولی من همه تلاشمو کردم.😢😞 بابغض حرف میزد.منم اشک میریختم. -وقتی روز تدفین امین با اون صبر و استقامت دیدمتون به امین حق دادم برای عشقی که به شما داشت.😣🌷 -پس شما اون روز...😟😳 نذاشت حرفمو تموم کنم. -من اون روز حتی به شما هم نکردم.😔هیچ فکری هم نکردم.فقط تحسین تون کردم.فقط همین.😞☝️ -بخاطر شهادت امین عذاب وجدان داشتین؟😢 ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : بانو مهدی‌یار منتظرقائم •↻🔗🦋⇩ ➺°.•| @gordanseyedebrahim°•
پایان پارت گذاری ....🌿🦋 اینم از سه‌پارت لذت ببرید واقعا قشنگه نخونی ازدستت رفته 😍 اعضا⁹⁰⁰تا بشه پارت گذاری بیشتر میشه✨
|گردان‌سیدابراهیم|
🌿💛 ____ نام: حجت‌الاسلام‌محمدکیهانی🧔🏻 محل‌تولد: اندیمشک🏰 محل‌شهادت: حلب‌سوریه💔 تاریخ‌تولد: ۱۳۵۷/۰۹/۲۰🦋 تاریخ‌شهـادت: ۱۳۹۵/۰۸/۰۹🥀 آدرس‌مزار: اندیمشک♡ وضعیت‌تاهل: متاهل‌باسه‌فرزند🙂 تولدونوجوانی:👇🏻🌿 در بیستمین روز از آذرماه  سال ۱۳۵۷ در خانواده ای مذهبی در شهر اندیمشک به دنیا آمد او پنجمین فرزند خانواده بود. از دوران نوجوانی وارد مسجد حضرت ابالفضل (علیه السلام) شد و در بسیج نوجوانان ثبت نام کرد، بعد از مدتی عضو کلاس قاریان قرآن در مسجد امام رضا (علیه السلام) شد. و فعالیت های فرهنگی را آغاز نمود. ازدواج:👇🏻🌿 در دوران طلبگی و در سن بیست سالگی ازدواج کرد و ثمره این پیوند سه فرزند به ‌نام ‌های کمیل و مقداد و میثم است. قسمتی‌از‌وصیت‌نامه:👇🏻🌿 خانواده عزیزم و رفقای خوبم مخصوصا شما رفقای طلبه ام دعا و نماز شب اول قبر برایم فراموشتان نشود. در ضمن خواهشمندم غسل و کفنم نکنید و مرا با همان لباس و بدن خونی به خاک بسپارید در کنار شهید حسین زاده و مجتبی بابایی زاده. شهادت:👇🏻🌿 در مهرماه سال ۱۳۹۴ بود که با شدت گرفتن تعرضات تکفیری ها آرام و قرار نداشت تا اینکه حضرت زینب (سلام الله علیها) او را به دفاع از خیمه اش فرا خواند..از محل کارش در شهرداری اهواز وارد بسیج خوزستان شد و بعد از طی مراحل آموزشی به سوریه اعزام شد. در عملیات نبل و الزهرا بود که با سردارحاج علی محمدقربانی معروف به حاج قربان برخورد کرد و دوستیشان ادامه داشت تا اینکه حاج قربان جلوی چشمانش بشهادت رسید و پر کشید. از آن لحظه آرام و قرار برای شهادت نداشت. در دیدار با دوستان و پیام ها و تلفن ها التماس دعای شهادت داشت.. تا اینکه در هشتمین روز از آبان 1395 در منطقه ۳۰۰۰ حلب توسط تک تیرانداز تکفیری ها آرام گرفت و دعوت حق را لبیک گفت. عمل‌به‌وصیت‌نامه:👇🏻🌿 طبق وصیتش با لباس رزم و در کنار فرمانده شهید دوران دفاع مقدس عزت الله حسین زاده و شهید امنیت و اقتدار مجتبی بابایی زاده در بهشت زهرای اندیمشک به خاک سپرده شد. 💔🥀 •↻🔗🦋⇩ ➺°.•| @gordanseyedebrahim°•
hadadian-salam-agha(128).mp3
6.13M
سلام‌‌آقا... بسه‌دوری‌از‌حرم‌بزاربیام‌آقا😭💔 ✨♥️ 🥀🖤 🌿
.•بسم‌اݪلھـ‌الࢪحمݧ الرحیــݥ•....🌿 🥀
❤️🖇 ________________ ـ ـ حَسبی مِن سُؤالی عِلمُهُ بِحالِی گفتن که ندارد؛ تو خودت خبر داری از حالم!🥀 ـ ⓙⓞⓘⓝ↯ 🕊|→❥• @Gordanseyedebrahim
|گردان‌سیدابراهیم|
■ #دلتنگے_شھدایی❤️🖇 ________________ ـ ـ حَسبی مِن سُؤالی عِلمُهُ بِحالِی گفتن که ندارد؛ تو خودت خب
📝 🦋✨ ________________ و شکر بی‌پایان خدایی را که محبت شهدا و امامِ شهدا را در دلم انداخت🙃♥️ و به بنده توفیق داد تا در بسیج خادم باشم... خدایا! از تو بے اندازه ممنونم که در دݪِ ما محبت سیدعلی‌خامنه‌ای را انداختی ، تا بیاموزیم درس ایستادگی را✨ درس اینکه یزید‌های دوران را بشناسیم و جلوی آنها سر خم نکنیم🖐🏻 بہ‌فرامین‌مقام‌معظم‌رهبرۍ‌گوش‌دهیدتا‌گمراه‌نشوید! زیرا‌ایشان‌بهترین‌دوست‌شناس و‌دشمن‌شناس‌است🖇 ‌ ⓙⓞⓘⓝ↯ 🕊|→❥• @Gordanseyedebrahim
❤️🖇 ____ انت الرفیق و نعم الرفیق🌷 🥀 😊 •↻🔗🦋⇩ ➺°.•| @gordanseyedebrahim°
|گردان‌سیدابراهیم|
#دلتنگی_شهدایی❤️🖇 ____ انت الرفیق و نعم الرفیق🌷 #شهید_سجاد_خلیلی🥀 #مهمان_امروز_گردان😊 •↻🔗🦋⇩ ➺°.•|
🦋💙 ____روایتی از رشادت مدافع حرم شهید سیدسجاد خلیلی در عقب آوردن جنازه شهید بواس از زبان یکی از همرزمانشان ؛ « …. من با موتور راه افتادم . وسط راه، با خمپاره بارانی که بر سرمان می ریختند، زمین خوردم و پایم آسیب دید. تویوتا نگه داشت. سید سجاد پرید پایین و چفیه اش را به پایم بست . بعد هم خودش پرید عقب تویوتا و جایش را جلوی ماشین ، به من داد. با رسیدن به خط، سیدسجاد، پیشقدم شد و جلو رفت. بواس و برادری از لشکر فاطمیون شهید شده بودند. دشمن با تانک و نفربر لحظه به لحظه جلوتر می آمد. دقیقه ای نبود که چند خمپاره کنار دستمان نخورد. سید سجاد رفت و بواس و برادر افغانی را روی پتو گذاشتند و به عقب منتقل کردند. اگر سید سجاد این کار را نمی کرد، جنازه ی این دو نفر هم مانند دیگر جنازه هایی که در دست تکفیری ها ماند، هرگز به میهن باز نمی گشت . 🖤🥀 🥀💔 •↻🔗🦋⇩ ➺°.•| @gordanseyedebrahim°•
😄 اول كہ رفتہ بوديم، گفتند كسۍ حق ورزش كردن نداره⛔️ 🌱يہ روز يكۍ از بچہ‌ها رفت ورزش كرد مامور عراقۍ تا ديد، اومد😱 📝در حالۍ كھ خودكار و كاغذ دستش بود براۍ نوشتن اسم دوستمون جلو آمد و گفت: مااسمك؟[اسمت چيہ؟]⁉ 😉رفيقمون هم كہ شوخ بود برگشت گفت: گچ پژ😁 🙃باور نمۍكنيد تا چند دقيقہ اون مامور عراقۍ هر كارۍ كرد اين اسم رو تلفظ كنہ نتونست!😅 ول كرد گذاشت رفت و ما همينطور مۍ خندیدیم😁 😁😉 •↻🔗🦋⇩ ➺°.•| @gordanseyedebrahim°•