eitaa logo
|گردان‌سیدابراهیم|
475 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1هزار ویدیو
3 فایل
•﷽• . راه‌ِ‌شهدا‌رو‌باید‌رفت نه‌فقط‌دربارش‌حرف‌زد! آشناشو‌بااین‌راه‌بعدتوش‌قدم‌بردار‌ خودشھداهم‌کمکت‌می‌کنن🌿 . ◾️شرایط داره بلاخره✌️🏽(: " @ " . ◾️اینجاحرف‌میزنیم " @ "
مشاهده در ایتا
دانلود
|گردان‌سیدابراهیم|
💔🙂 ________________🌿💛 نام:عیسی‌برجی🧔🏻 تاریخ‌شهادت: اسفندماه۹۸💔 وضعیت‌تاهل: متاهل🌺 ________________🌿💛 خصوصيات‌اخلاقی‌شهید:👇🏻🌿 عیسی جوانی خوش خلق، مؤمن، محبوب، صاحب لبخندی زیبا، پاک، راستگو و با نشاط بود و مانند همه جوانانی که در این مسیر گام بر می‌دارند آرزوی شهادت داشت و تمام تلاشش را برای رسیدن به آن می‌کرد. همان طور که سعی زیادی در خدمت به مردم داشت. درباره مسائل دینی هم همیشه بعد از نماز دعای فرج و زیارت عاشورا می‌خواند. هر وقت خسته می‌شد هم زیارت عاشورا می‌خواند. ارادت عجیبی به حضرت زهرا سلام الله علیها داشت و می‌خواست اسم دخترمان را زهرا بگذاریم. خواسته‌ی‌شهید‌ازهمسرش:👇🏻☺️  آخرین بار که با هم بودیم از من خواست تا به قرائت قرآن اهتمام جدی داشته باشم و من در این باره به او قول دادم. این را هم همیشه می‌گفت که هر وقت خسته شدی زیارت عاشورا بخوان که باعث راحتی و آرامشت می‌شود.همه را از محبتش به من با خبر می‌کرد و نگران این بود که اگر آسیبی ببیند من تنها بمانم. از سر غیرتی که روی من داشت برایش مهم بود که حتی زینت انگشتان دستم را بپوشانم و من حالا چیزی که می‌خواست را انجام می‌دهم. درباره آرزوهایمان باید بگویم که از یک ماه بعد از عقدمان شروع به برنامه ریزی برای حقوق ماهانه و تجهیز خانه‌مان کردیم. وقت‌هایی که عیسی برای کار می‌رفت من مشغول آماده سازی وسایل خانه می‌شدم…تقریبا همه چیز را تمام شده می‌دانستیم و در حال برنامه ریزی برای وسایل خانه بودیم، کجا می‌خواهیم ساکن شویم، حتی جزئیات کامل شده بود. قرار گذاشته بودیم جشن عروسی‌مان را در ایران و نزد امام رضا علیه السلام برگزار کنیم. عیسی هیچ وقت درباره مسائل مربوط به شهادت با من حرف نمی‌زد چون می‌دانست تا چه اندازه قلبم را به درد می‌آورد. همه امیدم به او بود و تمام نداشته‌هایم را جبران می‌کرد. هر تعطیلی روز یکشنبه هم راهی گلزار زینب الحوراء و زیارت مزار عباس می‌شدیم. آخرین‌روز‌و‌شهادت:👇🏻💔 آخرین بار وقتی از خانه ما به خانه خودشان می‌رفت تا با پدر و مادرش خداحافظی کند او را دیدم. خوب به خاطر دارم که به من سفارش خودم را می‌کرد و می‌گفت باز خواهد گشت و می‌خواست توافقاتمان را فراموش نکنم. این بار رفتنش برایم خیلی سخت بود. از شب قبل، زمان برایم طولانی می‌گذشت و با گریه از او می‌خواستم نرود اما او می‌گفت که این کارش است و آسیبی نخواهد دید و زود باز می‌گردد و حقیقتاً آسیبی به او نرسید و جز خوبی برای خودش و من رقم نخورد.پیش از این از خودم می‌پرسیدم آیا عیسی خواهد رفت و مرا تنها خواهد گذاشت؟ و خودم جواب می‌دادم نه این کار را نمی‌کند. عیسی از صبح آن روز با من تماس نگرفته بود. فکرم مشغولش بود اما گمان این را نمی‌کردم که همان روز از پیش من خواهد رفت و او را چون شهید به حضرت زهرا (س) خواهم سپرد. شهادتش برایم ضربه بزرگی بود. با رفتنش دنیا در نظرم تاریک و سیاه شد. هیچ گاه لحظه‌ای که او را در کفن دیدم فراموش نمی‌کنم. صورتش سرد بود. هر وقت دست‌هایش یخ می‌کرد از من می‌خواست تا با دست‌هایم گرمشان کنم. در آن لحظه یاد این افتادم که چقدر سرمایی بود و من به خاطر این سر به سرش می‌گذاشتم. نمی‌دانستم چه باید به او بگویم، فقط گفتم منتظرم بمان! تو همه دارایی‌ام هستی و خیلی دوستت دارم. منتظرم جوابم را بدهی اما تو پاسخی نخواهی داد. حرف‌هایت را به خاطر می‌آورم که به من می‌گفتی: اگر گرفتاری برائت پیش آمد شکایت نکن، ما توی بهشت باهمیم و من با غیر تو نخواهم بود. من حورالعین را نمی‌خواهم تو حور العین من هستی، کسی جز تو را نمی‌خواهم. _________________🌿💛 😊🌿 💔🌿 👊🏻 ----------------------------- 🌿j๑ïท➺°.•| https://eitaa.com/joinchat/1180303441Cbd7ac44284
|گردان‌سیدابراهیم|
#دلتنگی_شهدایی💚🖇 ___________ ‌ ‌ بس‌ ڪہ دلتنگم ؛ اگر گریه ڪنم ، می‌گویند : قطره‌اے قصدِ نشان‌ دادنِ
🍃🌿 _____ خوشبختی‌ای که من چشیدم در یکی یا دو زمینه نیست. شاید برخی فکر کنند کسانی که مذهبی و حزب‌اللهی هستند، آدم‌های خشکی در خانه‌شان هستند ولی مصطفای من خیلی عاطفی بود. در کوچکترین تغییر و تحولاتی که در خانه و ظاهر خانه اتفاق می‌افتاد خیلی سریع ابراز می‌کرد که مثلا چیزی در خانه عوض شده است. خیلی زیبا می‌توانست محبتش را ابراز کند. زمانی به او اعتراض می‌کردم تا درباره این مبلغی که در خانه گذاشته است بپرسد که چه شد و کجا خرج شد، اما مصطفی می‌گفت فرقی نمی‌کند که او خرج کند یا من خرج کنم. هیچ وقت در هیچ موردی بازخواست نمی‌کرد و سوال و جواب نداشتیم. اینکه مثلا بپرسد کجا رفتی؟ چه کار کردی؟ پول را برای چه خرج کردی؟ در واقع بین ما یک حالت اعتماد کامل وجود داشت. 🍃 🍃 👊🏻 ----------------------------- 🌿j๑ïท➺°.•| https://eitaa.com/joinchat/1180303441Cbd7ac44284
|گردان‌سیدابراهیم|
#دلتنگی_شهدایی♥️✨ _____________ {♡•••} جزمهرتودرکنج‌دل‌مااثری‌نیست برادرجان🖐🏼🙂 _____________ #شهی
🎙💚 _____________ دو روز بعد از مراسم عروسی مون که هنوز گاز خونه مون وصل نشده بود😕صبح بلند شدم دیدم آقا مصطفی خونه نیست. زنگ زدم بهشون. گفتند بچه ها رو بردم اردو!!!😳 گفتم آخه مرد مومن گاز خونه مون هنوز وصل نشده اونوقت بچه ها رو بردی اردو؟🧐 گفتن آخه اگه الان نمی بردم دیگه میخورد به ماه رمضون و دیگه نمیشد اردو ببریم...😇 زندگی شون وقف بسیج بود😊 _____________ 🍃 🖐🏽|؏🖤 ---------------------------- j๑ïท➺°.•| https://eitaa.com/joinchat/1180303441Cbd7ac44284
|گردان‌سیدابراهیم|
#دلتنگی_شهدایی🖤🏴 _________________ 🌷ما از سوختن نمے ترسیم ڪہ چون پروانہ ها عاشق نوریم وهرجاڪہ نور
🎙🍃 ____________ مصطفی پاداش سختی‌هایی بود که در کارفرهنگی کشیده بودم؛ او نعمت خدا بود  آن زمانی که من در بسیج بودم خیلی سختی کشیدم، بالاخره یک دختر 17 یا 18 ساله بخواهد کارهای بسیج را انجام دهد خیلی سختی متحمل می‌شود. به مصطفی گفتم که او پاداش سختی‌هایی است که در بسیج کشیدم. «خدا تو را به من داد و یکی از نعمت‌های‌خدا برای من بودی» ♥️ 🖐🏽|؏🖤 ---------------------------- j๑ïท➺°.•| https://eitaa.com/joinchat/1180303441Cbd7ac44284
|گردان‌سیدابراهیم|
#دلتنگی_شهدایی🖤🏴 _________________ 🌷ما از سوختن نمے ترسیم ڪہ چون پروانہ ها عاشق نوریم وهرجاڪہ نور
🎤♡ ______________ مصطفی خوزستانی و من شمالی بودم، حتی در ذائقه و سلایق غذایی بسیار متفاوت بودیم و غذاهای محلی یکدیگر را نمی‌توانستیم بخوریم. آن چیزی که ما را اینقدر نزدیک کرده بود، اعتقادات‌مان بود. همین نزدیکی و استحکام اعتقادات، باعث شیرینی زندگی ما شده بود. ❤️ 🖐🏽|؏🖤 ---------------------------- j๑ïท➺°.•| https://eitaa.com/joinchat/1180303441Cbd7ac44284
|گردان‌سیدابراهیم|
#دلتنگی_شهدایی💚🍃 ____________ 「 دَر مَلَکـْـوتــ اَعلْی کَســیـ جٌز شَهیــد زِندِه نیستــ🕊💫...」 _
💚🎤 _______________ یکی از خصوصیات بارز مصطفی در 9 سال زندگی مشترکمان خلوص بالایش بود و هر کاری را برای رضای خدا انجام می‌داد و موجب شد کسانی که مصطفی را ندیده بودند دوست‌دار مصطفی‌شوند و چون کارش برای رضای خدا بود خدا نیز محبتش را در دل مردم انداخته بود. مصطفی تمام زندگی‌اش را وقف خدا و اهل بیت کرده بود و  به روستای محرم شهریار می رفت و با بچه ها قرآن کار می‌کرد و با جان و دل با بچه ها کار می‌کرد و بهترین اساتید را برای آموزش بچه‌ها می آورد.  ♥️ 🥀 🖐🏽|؏🖤 ---------------------------- j๑ïท➺°.•| https://eitaa.com/joinchat/1180303441Cbd7ac44284
|گردان‌سیدابراهیم|
#دلتنگی_شهدایی💛🌙 __________________ گاهـےیڪ‌تلنگرمیتواندهمین‌باشد.. کـھ‌شھیدی‌بگوید: ماازحلالش‌گذشت
♥️🎙 ___________________ همیشه به من می‌گفت که او را از زیر قرآن رد کنم. تصمیم گرفتم تا برای آخرین بار او را از زیر قرآن رد کنم. وقتی تربت امام حسین(علیه السلام) را در قبر گذاشتند و پرچم گنبد حضرت را روی مصطفی انداختند، قرآنم را درآوردم و به عموی مصطفی که داخل قبر بود دادم. گفتم که این قرآن را روی صورت مصطفی بگذارند و بردارند. به محض اینکه قرآن را روی صورت مصطفی گذاشتند، شاید به اندازه دو یا سه دقیقه نشده بود که دهان و چشم مصطفی بسته شد. همانجا گفتم: «می‌خواستی در آخرین لحظه، "عند ربهم یرزقون" بودنت را نشانم دهی و بگویی که شهدا زنده هستند؟ همه اینها را می‌دانم. من با تو زندگی می‌کنم مصطفی». ___________________ 🌱 🖐🏽|؏🖤 ---------------------------- j๑ïท➺°.•| https://eitaa.com/joinchat/1180303441Cbd7ac44284