eitaa logo
تا ابد زندگی
896 دنبال‌کننده
366 عکس
81 ویدیو
0 فایل
🔴معارف کاربردی با نگاه عمیق به مرگ و حیات برزخی و عالم قیامت 👤 ارتباط با ادمین @admin_ravaasi ‌ ⭕آدرس دیگر صفحات ما https://zil.ink/ravasii ✅ آثار حجت‌الاسلام عابدینی؛ حول احادیث کتاب الموت و المعاد بحارالانوار ‌ 🔸 مؤسسه مطالعات اسلامی رواسی
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰عطار و مرد زنده دل 💢عطار نیشابوری هم طبابت می کرد و هم عطاری داشت. 🔸می گوینـد: فقیری نزد عطار آمـد و از او چیزی خواست، او نـداد. 🔹فقیر گفت: تو بـا این روحیه چطور جـان به عزرائیل می دهی؟ 🔸عطار گفت: توخودت چطور جان به عزرائیل می دهی؟ 🔹فقیر گفت: اینطور و سرش را بر زمین گذاشت و مُرد. ❇️عطار یکدفعه فهمید این درس بزرگ و ارزشمندي است در هنر انسانیت، که آنقدر بی تعلق و آماده باشد که خود باخواست خود بتواند قالب تُهی کند و جان به جان آفرین تسلیم نماید. 💠می گویند از آن به بعد عطار تغییر بزرگی در زندگی خود داد و زندگی عارفانه ای پیداکرد. خود او میگوید: 🔻دي زاهد دین بودم سجاده نشین بودم 🔻ز ارباب یقین بودم سر دفتر دانایی 🔻ناگه ز ِ درون جان در داد ندا جانان 🔻کاي عاشق سرگردان تاچند ز رعنایی 🔻هرچند که پر دردي کی محرم ما گردي 🔻فانی شو اگر مردي تا محرم ما آیی 🔻عطار چه دانی تو وین قصه چه خوانی تو 🔻گر هیچ نمانی تو اینجا شوی آنجایی 📚به نقل از مباحث معاد استاد عالی @ta_abad_zendegi
🔰آمادگی میرزای شیرازی براي مرگ ❇️از مرحوم میرزای شیرازی رحمه االله پرسیدند: اگر یک مخبر صادق و راستگو به شما خبر دهد که یک هفته بیشتر زنده نیستی، در این یـک هفته چه می کنی؟ 💢فرمود: همان کاری را می کنم که تا به حال می کردم. بله او همواره آماده بود و غافلگیر نمی شد. 📚به نقل از مباحث معاد استاد عالی @ta_abad_zendegi
🔰سبک بار ❇️می فرمودنـد: در زمان رضاخان که عمامه ها را از سـر روحانیون برمیداشتند، رفتم نان بخرم، دیدم یک روحانی که مجبور شده بود عمامه اش را بردارد و تکه نانی خریده بود و داشت آن را می خورد، رو به من کرد و گفت: 💢گفته انـد عمـامه هـا را برداریـد. من هم آن را دادم به یـک زن یتیم دار تـا براي بچه هایش پیراهن درست کند. فعلا هم که نانی خوردم. بحمداالله سیر شدم. تا ظهر هم خدا بزرگ است. 💠امام فرموده بود: احمـد! خدا میداند چقدر حسـرت احوالات آن مرد را می خورم! یعنی اینقدر بی تعلق و سـبک بار است و دنیا را تا این حد کوچک و موقت گرفته است و غصه ای براي آن نمیخورد. ✳️بایـد سـعی کنیم در هرکـاری، حرکتی و حرفی جهت آخرتی آن را حاضـر کرده باشـیم و بتوانیم نزد خداونـد جوابگو باشیم. 🔵آنوقت چنین کسی با نشاط و خوش و با وجدان راحت زندگی میکند و همواره هم آماده آخرت است. @ta_abad_zendegi
🔰هارون و پیرمرد حریص 💢نقل می کنند: روزی هارون الرشـید به اطرافیان خود گفت: بگردید شخصـی را که خود مسـتقیما و بی واسـطه از پیامبر اسـلام صلی االله علیه و اله حدیثی شـنیده است را نزد من بیاورید، میخواهم از او حدیثی بشـنوم. 🔸به هارون گفتند: دیگر در این زمان‌ بعد از حدود یک قرن و اندی بعید است کسی باشد که مستقیم از خود پیامبر کلامی شنیده باشد. 🔻هارون گفت: بگردید پیدا کنید. 💠پس از مدت ها جست وجو پیر فرتوتی را پیدا کردند و او را در سـبد و زنبیلی گذاشـتند و نزد هارون آوردند. 🔹هارون پرسـید: پیر مرد، توخود از رسول خدا صلی االله علیه و اله حدیث شنیده اي. ⚜پیر مرد گفت: بله جناب خلیفه. من هفت ساله بودم که به اتفاق پـدرم خـدمت رسول خـدا صـلی االله و علیه و آله رسـیدیم و من یک حدیث از حضـرت شـنیدم و دیگر هم او را ندیدم. ❇️هارون خوشحال شد و گفت: کلام پیامبر چه بود؟ پیر مرد گفت: انسان به مرور پیر می شود و‌ دو صفت در او جوان میگردد؛ حرص و آرزوهای طولانی. 🔽هـارون کیسه ای طلا به او هـدیه داد و مـأموران پیرمرد را درسـبد خود گذاشـتند و از تالار خارج کردنـد. 🔘پیر مرد به مأموران گفت: من را برگردانیـد، بـاخلیفه کـاري دارم. گفتنـد: دیگر نمیشود، شـما وقتت تمـام شـد. پیر مرد گفت: هنوز که از قصـر خـارج نشدیم، ازشما خواهش میکنم من را برگردانید کاری دارم. ◾️وقتی او را برگرداندنـد، پیر مرد به هارون گفت: جناب خلیفه، میخواسـتم بـدانم این سـکه های طلا فقط برای همین یکبار بود، یـا جیره هر ماه من است. ✳️هارون شـروع کرد به خندیـدن و گفت:صِـدق رسول االله. @ta_abad_zendegi
🔰موعظه شیخ مرتضی طالقانی ✳️مرحوم علامه محمد تقی جعفری در جوانی، در خدمت عارف اخلاقی بزرگوار، مرحوم شـیخ مرتضی طالقانی بوده و تلمذ کرده است. 💠نقل می کند: دو سه روز مانده به محرم، برای کسب درس وارد حجره اسـتاد شدم. 🔸پرسید: برای چه آمدی؟ 🔹گفتم: برای درس. 🔸گفت: تمام شد آقا جان، تمام شد. 💢من اول گمـان کردم ایشـان می گویـد: درس به خاطر محرم تعطیل است. 🔵گفتم: اسـتاد هنوز چنـد روزی تا محرم مانـده است. 🔴فرمود: نه دیگر تمـام شـد، خر طالقـان رفته و فقـط پالانش مانـده. ⚜روح رفته و فقط جسم مانـده. بعـد هم «لااله الّا االله» گفت و اشـکی ریخت. ❇️فهمیـدم دارد خبر از مرگ خود و تعطیـل شـدن همیشـگی درس می دهـد. 🔻عرض کردم: آقـا، پس یـک درس دیگری به من بدهید وچیزی بفرمایید استفاده کنم. ◽️فرمود: تا ز دستت می رسد شو کارگر چون فُتی از پای، خواهی زد به سر 💎تا جوانی و برایت مقدور است، کاری بکن وگرنه در پیری فقط بر سر زدن می ماند. 📚به نقل از مباحث معاد استاد عالی @ta_abad_zendegi
نمی دانم اهـل چه معصـیتی بود❓ 🔻این درحـالی بود که قـاری قرآن چیزی احساس نمی کرد، آرام بر سر جنازه نشسته بود و به تلاوت مشغول بود. 🔶من از مشاهـده این منظره بـدنم لرزیـد، رنگم پریـد و ازحال رفتم. ❇️تلاش می کردم با اشاره به قاری بفهمانم که در را باز کن، من می خـواهم بروم، امـا او نمی فهمیـد. زبـانم قفـل شـده بـود و حرکت نمی کرد، نمی توانسـتم چیزی بگویم. 🔷بالاخره به هر زحمتی بود، به او فهماندم چِفت در را باز کن، می خواهم بروم. 💠گفت: آقا هوا سرد است، برف روی زمین را پوشانده، گرگ در راه است، تو را می درد. 🔺هرچه می خواستم بگویم که من طاقت ماندن ندارم، او درك نمی کرد. به ناچارخود را به طرف درِ اتاق کشاندم، او هم در را بازکرد و من خارج شدم. 📚به نقل از مباحث معاد استاد عالی @ta_abad_zendegi