eitaa logo
تاملات
731 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
337 ویدیو
80 فایل
تاملاتی پیرامون آنچه در اکنون میگذرد... 🌐وبلاگ: http://noghte-sarkhat.blog.ir/ 👤ادمین: @rasoul1414
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | این کلیپ سخنان حسن عباسی رو امروز دیدم. حقیقتا اشک های استاد پر از سخن و نکته هست دوستان... 🆔 @lotfi74
مادرم گفت: "اگه خود ملیحه نخواد چی؟!" گفت: "اگه خودش نخواست... همسرشو باید خودم انتخاب کنم جهیزیه شم خودم تهیه میکنم بعدشم میرم ناپدید میشم😓 🆔 @lotfi74 👇👇👇
❤️عاشقانه های شهدا❤️ 💕💕💕💕 پسر عمه م بود😊 با هم و تو یه محله بزرگ شده بودیم... مثه برادرم بود...❤ سرمو مینداختم پایین و تند تند از مدرسه میومدم خونه... زیر چشمی میدیدمش... که موقع برگشتنم از مدرسه... ایستاده کنار کوچه...دم در خونه شون...منتظر... کوچه رو قرق میکرد تا کسی مزاحمم نشه😡 صبر میکرد تا من بیام و رد شم...❤ بی هیچ حرفی... به خونه که میرسیدم خیالش راحت میشد... ۱۶سالم بود که اومد با پدر مادرم صحبت کرد... اومده بود خواستگاریم🙈💕 مادرم بهش گفته بود: با ازدواج فامیلی... با زود ازدواج کردن و... با نظامی ازدواج کردن من مخالفه... بابامم تبعا مخالف بود... ولی اون سمج گفته بود... "اگه این کار نشه،خودمو از هواپیما میندازم پایین😡!" مادرم گفت: "اگه خود ملیحه نخواد چی🤔؟!" گفت: "اگه خودش نخواست... همسرشو باید خودم انتخاب کنم😔😓 جهیزیه شم خودم تهیه میکنم😥 بعدشم میرم ناپدید میشم😓💔 وقتی دیدن به هیچ صراطی مستقیم نیست... گفتن برو با ننه بابات بیا... قبل رفتن گفت: "پس شمام قبلش با ملیحه صحبت کنید... ببینید اصلا خودش میخواد...💕" وقتی فهمیدم شوکه شده بودم😦😳...یه باره ازش متنفر شدم😡😣... مهری که بعنوان پسر عمه بهش داشتم هم از دلم پاک شد😒 ازش بدم اومده بود... مادرم سعی میکرد متقاعدم کنه واسه این ازدواج...💕 گفتم:"مگه من تو این خونه اضافه م که میخواید ردم کنید...💔 شما که همش با زود ازدواج کردنم مخالف بودید...نمیخواااام😡 هر طوری بود متقاعدم کرد... آخرشم گفتم: "هر چی شما و بابا بگید..." بعله رو گفته بودم دیگه😊 بخاطر خاطرات دوران بچگی👧👦 تصورش بعنوان شوهر آیندم کمی وقت میبرد ناراحتیم زیاد طول نکشید... گمونم تا غروب همون روز😌!!! تازه فهمیدم چقد دوسش دارم😍😍😍 با پدر مادرش رسماً اومد خواستگاری ... 🆔 @lotfi74
🔰آن جغرافیایِ دوری که فانوس دریایی روشن می‌کند! ...ایده دیگر درباره معاصربودن، نگاه‌کردن به تاریکی‌های زمانه خود است. به طور استعاری به حیطه‌ای که یک فانوس دریای روشن می‌کند، اشاره می‌کنم. برای مثال تیر چراغ برق که حیطه روشنایی آن حدود یک متر یا دو متر است، گویی حیطه اکنون را روشن می‌کنند. این چراغ‌ها نور را به جایی که شما ایستاده‌اید می‌تابانند. اگر از این نور خارج شوید وارد سیاهی می‌شوند. بین یک چراغ خیابان و چراغ بعدی فاصله‌ای تاریک باقی می‌ماند. اما فانوس¬های دریایی معمولاً کنار دریا تعبیر می‌شوند، بلند هستند و قدرت نور‌‌افکنی زیادی دارند و جایی را روشن می‌کنند که ما نمی‌بینیم. فانوس دریایی برای چه کسی نور می‌افکند؟ برای کسی که در سیاهی دریا گمشده است و به دنبال نور فانوس دریایی می‌گردد. کسی که زیر چراغ خیابان ایستاده ‌است می‌داند که حیطه این روشنایی کجاست و «اکنون» کجا تعریف می‌شود. اما مخاطب واقعی فانوس دریایی کسی است که در سیاهی ایستاده است، نه کسی که زیر فانوس دریایی قرار دارد. کسی که زیر فانوس دریایی قرار داد، نور را می‌بیند اما نمی‌داند نور کجا را روشن می‌کند. او نمی‌داند پیامی که در حال مخابره‌شدن است به کجا می‌رود. معاصرکردن، بیرون‌آوردن متن از زیر روشنایی یک چراغ خیابان و تبدیل‌کردن متن به یک فانوس دریایی است. یعنی نشان‌دادن جایی که از دید مخاطبِ لحظه اکنون، پنهان مانده است... 🆔 @lotfi74
🔰شکست ناشی از موفقیت 💢 افسانه پردازان یونانی داستان جوانی را نقل می‌کنند که به مدد بال‌هایی که از موم ساخته بود موفق می‌شود از زندانی که در میان جزیره‌ای واقع بود و هیچ راه فراری نداشت، پرواز کند و رهایی یابد. #ایکاروس که از فرار خود به وجد آمده بود وسوسه شد که بالاتر و بالاتر برود و در نهایت دچار این وسوسه شد که آنقدر بالا رود تا به خورشید برسد غافل از آن که چون به نزدیک خورشید برسد گرمای خورشید، بال های مومی او را آب می‌کند. چنین شد که ایکاروس که نتوانست بر بلند پروازی خود غلبه کند از اوج آسمان فرو افتاد و به عمق اقیانوس فرو رفت.  ⭐️ این مطلب برگرفته از مقاله هاروارد بیزنس ریویو با عنوان کسب و کار و پارادوکس ایکاروس است. مقاله مثال جالبی می زند: لیست صد شرکت برتر فورچون در سال ۱۹۹۶ را با لیست صد شرکت برتر در سال ۲۰۰۶ مقایسه کنید؛ شصت و شش شرکت دیگر در این لیست حضور ندارند و پانزده شرکت به کلی نابود شده اند. 💠 اسم این پدیده رو هرچی که دوست دارید بذارید #خودشیفتگی، #غرور، #اعتماد_بنفس_کاذب، #ساده_لوحی و ... 🆔 @lotfi74
📌 #طلیعه 💠امروز دوباره برگشتیم مدرسه بهجت. زنده باد خاطرات... تابستان داغ امسال رو خدا توفیق داد با گروه #طیبات آشنا بشیم و کلاس های "اقتصاد و معاملات جدید با نگاه فقهی" رو داشته باشیم. امروز جلسه اول بود با استاد عالمی کلی بحث کردیم. از ربا نطفه پدیده بانک مدرن تا تاریخچه ورود بانک به ایران و اسلام؛ و کلی یاد کردیم از زنده یاد #شهید_صدر نابغه. هر چند که تا الگوی #بانک_اسلامی راه ها داریم تا برسیم به #توزیع_عادلانه_ثروت ولی خدایی شهید صدر قدم بزرگی برداشت... 🆔 @lotfi74
🔸🔹در وصف حال این روزهایمان چند خطی به زبان دل،  قلمی می زنم. به امیدِ قدومش... 🔸🔹 ✍ علی پورمعظم نگاهمان را بنگریم پر شده است از ساسی مانکن ها و بی حجابی ها و اختلاس ها و جنایت ها و زمین خواری ها... درست همانجایی که "همه  تاریخ" به جشن و پایکوبی  نشسته و همه ی بردگان سیاه و زردو سرخ و سفید پوست و همه مستضعفین و پابرهنگان را به این جشن باشکوه فراخوانده تا نشانشان دهد جای دستِ سیلی عزتِ امت ایران را بر صورت اهریمنی "شیطان بزرگ" و یار غارش، "روباه پیر". 🔹🔸نگاهمان را بنگریم مگر حلقه ی اشک یتیمانِ یتیم خانه ایران در قلب نگاهمان ننشسته بود مگر کاپیتولاسیون حقارت را بر گُردیمان، ندیده بودیم مگر دلواری ها و جنگلی ها و دوران ها و مهدوی ها را ندیده بودیم. 🔹🔸نگاهمان را بنگریم چه شد که هر چه باحجاب شدیم بی حجابی ها را بیشتر دیدیم هر چه لباس تقوا پوشیدیم لباس تقوای دیگران را بیشتر دریدیم هرچه عدالتخواه تر شدیم عداوت ها را بیشتر دمیدیم. 🔹🔸 نگاهمان را بنگریم مگر نگاه امامان از حافظه ی تصویرمان حذف شده  نگاهی که از پاچه گشادها و شقیقه چکمه ای ها از مین جوب ها و چادر گل گلی ها از ژاندار مری ها و ارتش شاهنشاهی نور ایمان دید و همه ما را به داشته ندیده شدمان سپرد تا دست بر زانوی قیام بگذاریم و بنیاد دیگر بسازیم. مگر نگاه رهبرمان را نمی بینیم که سال هاست حماسه هامان را بر سر دست گرفته تا سینه بر همه عالم سپر کنیم حتی لحظه ای سر به حقارت نیاندازیم.تا لحظه ای توقف در پیشرفتمان نباشد. چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید... 🆔 @lotfi74
رهبر انقلاب اسلامی به گلایه یک جوان درباره فساد مسئولان پاسخ دادند.
🔰ما گاه گاهى سال به سال كه مى‌شود، يك خانه تكانى اى مى‌كنيم، پرده‌ها را برمى‌داريم و مى‌شوييم، چرك‌هايش را پاك مى‌كنيم. فرش، گليم، زير و زبر، همه را شست و شو مى‌دهيم . واقع قضيه اين است كه ما خودمان را جزء موجودى‌ها نمى‌دانيم. يك پارچه و گليم پاره‌اى را مواظبيم، به يك فرش دقت داريم ولى خود ما پر از كدورت و رنج‌ايم و پر از ضعف‌ايم. اين ضعف‌ها چه بسا هزار بحران در ما ايجاد كنند، هزار درگيرى بياورند و با خدا درگير شويم؛ اما بى‌خياليم. دل‌هايمان پر از كينه و سوء ظن نسبت به يكديگر شده است. آيا حسادت‌ها در ما نيست‌؟ يعنى ما نعمت‌ها را ملاك ارزش نمى‌دانيم ؟ اينكه او از من زيباتر است، رنج نمى‌برم‌؟ اينكه او از من امكانات، ارتباطات و شرايطش بيشتر و بهتر است مرا نمى‌سوزاند؟ يعنى ته دلم بحرانى ندارم‌؟ و تو خيال مى‌كنى دلى كه به اندازۀ ذره‌اى حسد داشته باشد، از فضل خدا بهره‌اى مى‌برد؟! 🆔 @lotfi74
چرا گرفته دلت ؟ مثل آنکه تنهایی ! چقدر هم تنها ... خیال می‌کنم دچارِ آن رگِ پنهان رنگ ها هستی ! دچار یعنی عاشق ... وَ فکر کن که چه تنهاست اگر که ماهی کوچک دچارِ آبی دریای بیکران باشد ! چه فکر نازک غمناکی ...! #سهراب_سپهری 🌹🍃🌹 🆔 @lotfi74