🔍 دوره موشکافی داستان
🟡 اگر این پوستر را دریافت کردهاید باید بدانید که شما یک مخاطب خاص ادبیات محسوب میشوید!
شما با ورود به جهان داستان تکنیکهای نویسندگی را کم و بیش آموختهاید؛ بهترین راه برای تثبیت این تکنیکها، دیدن نمونههای اجرا شده توسط نویسندههای بزرگ است. ما توی دوره موشکافی این امکان را برای شما فراهم کردهایم.
من «فاطمه مظهریصفات» یکی از استادیارهای مدرسه؛ قرار است ذرهبین بگذارم روی داستانهای برتر ایران و جهان و تکتک کلمات را برایتان موشکافی کنم.
⚫️ این دوره کجا و به چه شکل قرار است برگزار شود؟
این دوره قرار است هر هفته در بستر اسکایروم، برگزار شود. به این شکل که داستان را توی کانال دوره میگذاریم و شما یک هفته زمان دارید تا آن را بخوانید. سپس در یک روز مشخص در لینکی که برای شما ارسال خواهد شد، دور هم جمع میشویم و داستان را نقد و بررسی خواهیم کرد.
🟡 دوره چه زمانی شروع میشود و چقدر طول میکشد؟
دوره ۱۴ مرداد با فرستادن داستان اول رسما شروع میشود. اولین جلسه آن، سه شنبه ۱۷ مرداد، ساعت ۱۸ خواهد بود. این دوره شش جلسه طول میکشد. در هر جلسه یک یا دو داستان کوتاه مورد بررسی قرار میگیرد.
⚫️ دوره موشکافی داستان برای چه کسانی مناسب هست؟
این دوره برای هنرجویانی که در حال آموزش دورههای تکنیکی مدرسه مبنا هستند و هنرجویان قدیمی که فارغالتحصیل شدند، قابل استفاده است.
🟡 لینک ثبتنام و اطلاعات بیشتر:
https://mabnaschool.ir/product/mooshekafi-051402/
⚫️ ارتباط با مسئول دوره:
https://eitaa.com/Fmazhari
هو
داستان بلند نازنین ماجرای یک عشق نافرجام اثر داستایوسکی است. مرد عاشق، ترسو و تنهاست. هیچ وقت محبوب نبوده و حالا در چهل سالگی، به خاطر شغلش، منفور هم هست. این آدم منفور عاشق مشتری مغازهاش شده؛ اما با خودش هم رودربایستی دارد. میشود هم بگوییم احمق است. فقط احمقها عشقشان را آزار میدهند و مدام میترسند طرف مقابل سو استفاده کند. در نهایت وقتی تصمیم میگیرد به پای دخترک بیفتد که دیر شده.
من این آدم احمق ترسوی بیعرضه را دوست دارم، چون حتی پستترین و کثیفترین آدمها هم در لحظاتی که در عشق میسوزند، عزیزند.
#کتاب
#داستایوسکی
#ادبیات_روس
هدایت شده از مدرسه مهارت آموزی مبنا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰رویداد گفتگو محور «جنگ روایتها»
گفتگوی محمدرضا جوان آراسته با:
🔻محمدرضا شهبازی با موضوع «روایت معمولی»
⏰چهارشنبه ۱۱ مرداد - ساعت ۲۱
🔻محمدامین نخعی با موضوع «روایت انسان»
⏰پنجشنبه ۱۲ مرداد - ساعت ۲۱
🔻منصوره مصطفیزاده با موضوع «روایت و ارتباط بین نسلها»
⏰جمعه ۱۳ مرداد - ساعت ۲۱
🔻حمیدرضا قادری با موضوع «روایت و حقیقت »
⏰شنبه ۱۴ مرداد - ساعت ۲۱
🔻پرستو عسکرنجاد با موضوع «انیمیشن روایتساز»
⏰یکشنبه ۱۵ مرداد - ساعت ۲۱
📺پخش در صفحه اینستاگرام مدرسه مبنا
🆔از طریق این لینک، اینستاگرام مبنا را دنبال کنید.
#جنگ_روایتها
#روایت_انسان
اساتیدم از امشب اینجا 👆🏻👆🏻👆🏻درباره جنگ روایتها صحبت میکنند
هدایت شده از مدرسه مهارت آموزی مبنا
اولین لایو گفتگو محور مدرسه مبنا، امشب ساعت ۲۱
🔸به میزبانی: محمدرضا جوانآراسته
🔹مهمان لایو: محمدرضا شهبازی
⏰ساعتهارو برای ساعت ۲۱ کوک کنید.
برای دیدن لایو، صفحه مدرسه مبنا (کلیک کنید) در اینستاگرام رو دنبال کنید.
#لایو
#جنگ_روایتها
| @mabnaschoole |
هدایت شده از وطنز
خطاب به عدهی زیادی که دوباره فقط و فقط و فقط به قصد خدمت برای ثبت نام نمایندگی مجلس راهی میشوند.
🔸 بداههی طنز شیپور انتخابات، از شاعران راهراه، فصل اول
باز وقت ثبت نام است و عزیزان آمدند!
بهر خدمت عدهای دلسوز با جان آمدند!
سیل جمعیت برای خدمتِ مردم سویِ
مجلس شورای اسلامی ایران آمدند
چون که در اعماقِ تویِ داخلِ جانهایشان
شد قلنبه حس تکلیفات و وجدان آمدند!
از ازل با میز خدمت عهد و پیمان بستهاند
چون شده میزی مهیا بهر پیمان آمدند!
درد پیچد بر تن ایران و دکترهای ما
نه پی مزد کذا، دنبال درمان آمدند!
نه بهدنبال ریالند و نه دنبال مقام
پابرهنه در پی اصلاح تنبان آمدند!
در میان این جماعت عدهای با چند قفل
در پی دسته کلید زیر گلدان آمدند!
توی رودربایستی ماندند بعضیهایشان
چون پیامک داده شورای نگهبان آمدند!
با دلی آکنده از اندوه دولتهای قبل
لنگلنگان، اشکریزان، دیدهگریان آمدند!
هرچه پیش آید خوش آید، این شده تفریحشان
سمت مجلس از میان چالهمیدان آمدند!
عدهای دارند اهدافی بزرگ و عدهای
بهر خنده، بی هدف، شاد و غزلخوان آمدند!
باز یاران، با ترانه، با غزلهای فرا...
وان، دوباره جمع یاران، گیسوافشان آمدند!
عدهای گفتند میآییم اما با فلان....
او نبود آنجا ولی با وعده ایشان آمدند!
حجةالاسلامها، دکتر، مهندسها همه
لیست در دست و اناالمسئول گویان آمدند!
اهل دود منقل و وافور و تریاک و کراک
نشئه فرمایان، گروهِ تک نوازان آمدند
دکترا دارند و مدرکها همه منگولهدار
دکترانی آشنا با عنگلستان آمدند!
زان سبب که دل ملاک است و نباشد سن مهم
با سجلهای قدیمیشان، جوانان آمد!
گرچه گاهاً از وجود ناظران ناراضیَند
لقمه چون چرب است، مانند زبل خان آمدند!
عدهای با جیپ، بعضی با پژو، بعضی قطار
عدهای هم دستهجمعی پشت نیسان آمدند!
برههی حسّاسِ اکنون، برههای بحرانی است
زین سبب یکعده بهر حلّ بحران آمدند!
کردهاند احساس تکلیف از ته اعماق خویش
از همین رو پابرهنه توی میدان آمدند!
باز هم شعر بداهه در دو قسمت جمع شد
چونکه مشتاقان خدمت چند گردان آمدند!...
✍️ بداهه سرایان:
ابوالقاسم سیفی، ناهید رفیعی، محمدباقر منصورسمائی، سوده سلامت، لیلا تندرو، محمدعلی جعفری ندوشن، محدثه مطهری، محمدعلی کمالی مقدم، الهه جاودانی، زهرا فرقانی، فرشته پناهی، سیدمحمد صفایی نویسی، یاسر پناهی فکور، مرضیه قاسمعلی، زهرا آراستهنیا، مسعود تندرو، احمد رفیعی وردنجانی
🔻وطنز | بهترین شعرهای طنز 🔻
🆔بله: ble.ir/vatanz 🇮🇷
🆔ایتا: eitaa.com/vatanz_ir 🇮🇷
🆔تلگرام: t.me/vatanz_ir 🇮🇷
هدایت شده از مدرسه مهارت آموزی مبنا
⏳ ۳ شب تا پایان ثبتنام روایت انسان
🆔 درگاه ورود به دنیای روایت انسان:
https://b2n.ir/t43169
#روایت_انسان
| @mabnaschoole |
زیادی گیر میدم؟
اولین رمان کاوه فولادینسب
#کتابخوانی
هو
آه، توی کتابخانه بود. سال قبل آمد روی میز. بود تا آخر صفر و باز برگشت به قفسه. انگار مهلتش تمام شده باشد. انگار لباسی باشد نامناسب فصل. یک نسخه الکترونیکش هم بین کتابهای مجازیام بود. دستنخورده. تمیز. نو.
آه وظیفه بود. نمیدانم از کی وظیفه شد. کجا فکر کردم که مقتل میتواند گرهای را باز کند. شاید آن روز که دو تا از آشناهام داشتند برای قیام امام فلسفه میبافتند. نمیبافتند، بافتههای دیگران را تنشان میکردند. من خونم را میدیدم که در رگهام میجوشد و کم مانده بزند بیرون از گوش و دماغ و دهانم. سوهان ناخنم را برداشتم و رفتم نشستم توی آفتاب ایوان؛ تا صدایشان نرسد. احتمالش زیاد است که آن روز با خودم گفته باشم؛ اگر تاریخ قیام را درست و حسابی میدانستی، ملتفتشان میکردی. سوهان میکشیدم، مطمئنم. اما مطمئن نیستم به فکرهایی که کردهام.
وقتی گفتند میخواهیم توی #حلقه_کتابخوانی_مبنا ،"آه" بخوانیم، من حس کردم دستی غیبی دستم را گرفته و انداخته توی لینک جمعخوانی. شاید دستی غیبی به خاطر آه من و آه آدمهایی با قصههای دیگر، مدیران حلقه را مجاب کرده دوره آه بگیرند.
آه از کتابخانه برگشت روی میز. انگار همین حالا وقتش بوده. حالا که اصلا حواسم به وظیفه نبوده. حالا که کسی بغل گوشم وز وز نکرده.
توی مقرری هر روز، من داستان پیدا میکردم. داستان ابرقهرمانهای رویینتن. آدمهایی که خندان جان میدهند و مرگ را به بازی میگیرند. داستان آدمهای ترسو. از آنها که جانشان را برمیدارند و میزنند به چاک. داستان آدمهایی که میدانند و عمل نمیکنند. داستان آدمهایی که نصیحت میکنند: بیا برو به یمن و از آنجا شیعیانت را هدایت کن. داستان آدمهایی که بین حق و دنیا، دنیا را انتخاب میکنند. داستان زنها. زن خوله، زن یزید، ام سلمه، زن آن یکی، مادر آن دیگری. زنی که شوهرش را سرزنش میکند: نمیخواهی پسر پیغمبر را یاری کنی؟ زنی که سر پسرش را پرت میکند، تمام پسرش را فدا میکند.
آه را میگذاشتم کنار روایت انسان. شکل فریب آدمهای زمانه ابراهیم. آدمهایی که غرق میشوند در تماشای برج بابل و فکر میکنند؛ وقتی آدم همچین برجی میسازد، پس بیخیال خدا. شکل فریب آدمهای زمانه حسین(ع). یزید پانصد هزار زن نوازنده میآورد. سروصدایش شهر را مر میکند و آنوقک هیچکس نمیفهمد یزید چه گندی زده. شکل فریب آدمهای زمانه ما. وقتی خارجیها میروند کره ماه، پس میشوند خدای عالم. بعد به همسرم میگفتم: شیوه هیچ تغییری نکرده.
دیشب مادر همسرم پرسید که چه میخوانم. گفتم: مقتل. از جمع عقب افتاده بودم. یزید پشیمان بود انگار. شام و عراق و مدینه رفته بودند روی حالت "چه کنم؟، چه کنم؟" . چون صدای زینب رساتر بود، دستی پشت رسانه زینب بود. مادرهمسرم گفت: سخت نیست خوندنش؟ منظورش این بود؛ که درد ندارد خواندن مقتل؟. گفتم: از بعد عاشورا دیگه خیلی سخت میشه. سرم را برگرداندم روی کتاب. حواسم پی دختر یک سالهام بود که میرفت پشت در و وقتی من را غرق کتاب میدید، کله میکشید و دالیبازی میکرد. خطها را نمیدیدم و داشتم از خودم میپرسیدم: یاسین حجازی ماجرای رقیه را باور دارد؟ چرا نیامده بود در کتاب؟ سرم را بلند کردم و جواب دالی دخترم را دادم. بلند بلند خندید. ورق که زدم، یزید سر را گذاشته بود توی تشت و فرستاده بود برای دختری سهچهار ساله تا کمتر برای پدرش دلتنگی کند.
پینوشت: از مسوولین حلقه کتاب مدرسه مبنا ممنونم. تمام این تجربه شیرین رو مدیون شما هستم.
#آه