eitaa logo
شهدا
361 دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
6.3هزار ویدیو
31 فایل
آن کس که ترا شناخت جان را چه کند فرزند و عیال خانمان را چه کند دیوانه کنی هردو جهانش بخشی دیوانه تو هر دو جهان را چه کند «برای شادی روح شهدا صلوات» تاسیس: 1401/22 پایان:شهادت به حمایتتون نیاز داریم🌿 بمونین برامون🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
قبل از رفتن ... زیارت حضرت زهرا (س) خواند. شهادت حضرت نزدیک بود و رمز عملیات هم یا زهرا (س) ! از سنگر رفت بیرون وضو بگیرد ؛ امّـا دیگر بر نگشت ... كربلای پنج بود كه تركش خورد بردنش بیمارستـان ... چند روز بعد ۱۲بهمن ٦۵ شهید شد آنروز، روز شهادت حضرت زهرا بود. ? @tafahos5
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ 🕊 ✨تخریبچی حرفــــه‌ای 🍃خیرالله در بحث مین و جنگ‌افزار💣 و ادوات‌جنگی بسیارحرفــــه‌ای بود؛ آنقدر دقتش بالا بود🔍 که مینی که نشناسد و از پس آن برنیاید، وجــود نــــداشت❌ 🍃فقط تله‌های انفجاری داعش برایش ناآشنا بود که آمد و از آن عکــــس گرفــــت📸 و طریقه‌ی خنثی‌کردن آنرا یاد گرفت و به تخریبچی‌های دیگر هم یـــاد داد او خیــــلی شجــــاع بــــود و به خــودش اطمینــــان داشت 🍃خیرالله می‌گفت: «من این تخصص را دارم و می‌توانم مین را خنثی کنم🧨 اگر این مین را من خنثی نکنم، جــــان یک نفــــر را می‌گیــــرد و اگر من بنشینم در منزل🏠 دِیــــنِ آن کسی که با میــــن از بین می رود، بــــر گــــردن مــــن اســــت.»🥀 او خودش را متعهــــد می‌دانست، نسبت به همه‌چیز، به‌ویژه به امنیــت🇮🇷 ✍راوی:همسر شهید . @tafahos5
همیشه سفارش می کرد که این انقلاب با سختی و دادن خون مردم عزیز(شهدا) به دست آمد. شما هم باید رهرو امام و شهدا باشید و نگذارید این انقلاب به دست بیگانگان بیفتد و برای کوری چشم دشمنان در نماز جمعه و جماعت شرکت کنید. با دوستانش به نرمی صحبت می کرد و آن ها را به وحدت و همدلی تشویق می کرد و به ما سفارش می کرد که در گرفتن دوست خوب دقت داشته باشید و دوستی را انتخاب کنید که شما را به دین و ایمان دعوت کند.» ✍به روایت خواهر شهید 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۱/۱۰/۱۱ ساری ●شهادت : ۱۳۶۲/۷/۱۹ مریوان ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
توی یک روز سرد زمستانی در روستایی از توابع فدیشه نیشابور که در محاصره برف‌ بوده‌، یک خانم باردار موقع وضع حمل دچار مشکل میشه، و اگر زود رسیدگی نمی شد، هم مادر و هم بچه از دست می رفتن، وقتی که این خبر رو به فرمانداری میدن، اون‌ها هم جلسه تشکیل میدن، ولی نه می شد ماشین فرستاد به روستا و نه هلی‌کوپتر و... اما یک نفر مستقیماً دستور میده که فوراً دو تا تانک با تجهیزات کامل به روستا اعزام بشه، این کار باعث شد که مادر و بچه که اسمش رو فاطمه زهرا گذاشتن، زنده بمونن... واین شخص کسی نبود جز: ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ 🌹 ⊰᯽⊱≈•🇮🇷•≈⊰᯽⊱
توی یک روز سرد زمستانی در روستایی از توابع فدیشه نیشابور که در محاصره برف‌ بوده‌، یک خانم باردار موقع وضع حمل دچار مشکل میشه، و اگر زود رسیدگی نمی شد، هم مادر و هم بچه از دست می رفتن، وقتی که این خبر رو به فرمانداری میدن، اون‌ها هم جلسه تشکیل میدن، ولی نه می شد ماشین فرستاد به روستا و نه هلی‌کوپتر و... اما یک نفر مستقیماً دستور میده که فوراً دو تا تانک با تجهیزات کامل به روستا اعزام بشه، این کار باعث شد که مادر و بچه که اسمش رو فاطمه زهرا گذاشتن، زنده بمونن... واین شخص کسی نبود جز: ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
▫️هستند کسانی که استعداد دارند اما جرأت رفتن ندارند آن ها بروند دانشگاه ما می‌رویم... با شروع جنگ تحمیلی از همان روزهای‌ اول جنگ لباس رزم برتن‌ ڪرد ‌وقتی گفت ‌می‌خواهـد به جبهه ‌برود همه گفتند تو استعداد زیادی داری حیف است بروی در این بیابان‌‌ها خرج شوی‌... در جوابشان ‌گفته ‌بود: "کسی ڪہ این استعداد را به من داده، خیـلی راحت و در یڪ چشم برهـم زدن می توانـد آن را از من بگیرد جوری ڪہ دیگر حتی اسم خـودم هم یادم برود؛ هستند کسانی که استعداد دارند اما‌ جرأت جبهه رفتن ندارند، آنها بروند دانشگاه، ما می رویـم جبـهه..." همیشه می گفت: جنـگ در رأس همه امور مـا است... 📎پ ن : این شهید عزیز پس از چند روز نگهداری در سردخانہ بہ اهواز منتقل شد تا در بهشت آباد این شهر بہ خاڪ سپرده شود، نڪتہ عجیبی ڪہ درباره این شهید زبانزد است لبخند زیبایے است ڪہ چند روز پس از شهادت و بہ هنگام تدفین بر لبان این عزیز نقش بست. 🌷 شهادت: عملیات والفجر ۸ ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
●هر موقع كه او به جبهه میرفت، دختر كوچكم گريه میكرد. آخرين مرتبه كه به جبهه رفت وخداحافظى كرد. صورت دخترش را بوسيد. ●هنوز فرصت بود كمى بنشيند كه دخترم به او گفت: بابا برو دشمنامونو بکش . محمدرضااشك در چشمانش حلقه زد. به من گفت: اين بچّه احساس مسئوليّت میكند و تو ناراحتى؟ به اوگفتم: من ناراحت نيستم، چون تازه مرخصی آمدى و هيچ وقت در منزل نيستى. حالا کمی بمون پیش ما. ان شاءاللّه جنگ به سلامتى تمام میشود. ●وقتى ازدر خارج شد، مادرم پشت سر او آب ريخت. با يك حالت خاصى برگشت ونگاه كرد كه من در همان حال به زمين نشستم و گفتم: رضا!صورتت را برگردان ، گفت: چرا؟ گفتم: ديگر بر نمیگردى برگرد یه باردیگه ببینمت. گفت: بادمجان بم آفت ندارد. رفت و دیگه برنگشت. هروقت ازش میپرسیدن : چرا جلوى دوربين نمیآيى؟ میگفت: اين با اخلاص انسان منافات دارد. من به جبهه میروم برای رضاى خدا. ✍به روایت همسربزرگوارشهید 📎فرماندهٔ گردان حضرت‌معصومه لشگر ۱۰علی‌ابن‌ابیطالب سردارشهید🕊🌷 ●ولادت : ۱۳۴۳/۴/۱ تربت‌حیدریه ، خراسان‌رضوی ●شهادت : ۱۳۶۴/۱۲/۳ فاو ، عملیات والفجر۸ ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
●با ورود به سپاه منبع درآمدی پیدا کرد واو یاد گرفته بود که دست دیگران را بگیرد. به چند خانواده که فرزند یتیم داشتند کمک خرجی می رساند. ●اگر کسی مریض بود یا به وام نیاز داشت تا کسی ضامن شودحتما پیش قدم می شد ولی هیچ وقت از موقعیتش در محیط کار ودر جاهای دیگر سوء استفاده نمی کرد. همیشه راضی به حق خودش بود. ●در سال 1378 به عضویت رسمی سپاه شهید بروجردی درآمد ولی از کارها ومسئولیتش برای کسی حرفی نمی زد. در همان سال هیئت” یازینب(س)” را تاسیس کرد وخود مداحی و میانداری می کرد. 🌷 ولادت: ۱۳۵۵/۰۱/۲۰شهرری شهادت: ۱۳۸۰/۰۹/۲۶ ،فکه ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
●ايمان قوي و اخلاق خوب و حسنه داشت. در مدت زندگي هيچ وقت از من خرده و ايرادي نگرفت و بسيار با گذشت بود. هيچگاه مغرور نمي شد؛ رفتارش با كوچك تر هاي و بزرگ تر ها به نحو بود و به همه احترام مي گذاشت. با فرزندش خيلي صحبت مي كرد. به هنگام نماز و خواندن قرآن او را بر زانوي خود مي نشاند و مي گفت: ( تا گوشش شنيده باشد كه نماز و قرآن چيست و با آنها انس بگيرد.) ●داراي اخلاق منحصر به فردي بود. اگر براي دوستان و برادران ديني از نظر اقتصادي يا اجتماعي مشكلي پيش مي آمد سعي مي نمود كه آن را به هر طريقي مرتفع نمايد و نسبت به مشكلات ديگران حساس بود و رنج مي برد. در تمام فعاليتهاي سياسي و عبادي با شور انقلابي بسيار شركت مي جست. ●او خطاب به يكي از افرادي كه سر او را به هنگام شهادت در بغل گرفته بود اين جمله را به زبان آورد: ●خيلي دوست داشتم كه امام حسين(ع) و كربلا را زيارت كنم ولي اكنون كه به شهادت مي رسم قولي به من بده كه يكي از برادران پاسدارا به روستاي ما در قاسم آباد سفلي برود و دخترم را دوبار ببوسد. 📎فرماندهٔ گردان‌امام‌حسین لشگر قدس 🌷 ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
●اصلا تاكتيك عباس در واحد اطلاعات و عمليات، ملاقات با سران گروهك‌ها بود و بيشتر وقتش صرف رفت و آمد ميان آنها مي‌شد. غالبا هم تنها مي‌رفت و بدون اسلحه. مثلا يك گردن كلفتي به اسم «علي مريوان» دار و دسته مسلح سي _ چهل نفري راه انداخته بود. عباس تصميم گرفت كه «علي مريوان» را وادار به تسليم كند. ● اراده كرد و رفت پيش شان. اميدوار نبوديم زنده برگردد، جلويش را هم نمي‌توانستيم بگيريم. تصميم كه مي‌گرفت ديگر تمام بود. هرچه مي‌گفتيم بابا! اينها كه آدم نيستند، مي‌روي، سرت را برايمان مي‌فرستند، عين خيالش نبود. ● مدتي با آنها رفت و آمد مي‌كرد، با آنها غذا مي‌خورد، حتي كنارشان مي‌خوابيد! اينها عباس را مي‌شناختند كه كيست و چه كاره است ولي بهش «تو» نمي‌گفتند. بالاخره «علي مريوان» و دار و دسته‌اش داوطلبانه تسليم شدند. ● دفترچه خاطره علي مريوان كه دست بچه‌ها افتاد ديدند يك جا درباره عباس نوشته: «چند بار تصميم گرفتم او را از بين ببرم، ولي ديدم اين كار ناجوانمردانه‌اي است. عباس بدون اسلحه و آدم مي‌آيد. اين ها همه حسن نيت او را نشان مي‌دهد. كار درستي نيست كه به او صدمه بزنم...». 📎پ ن: چهارمین فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله «ص» 🌷 ● ولادت : ۱۳۳۶ ،قهرود کاشان ●شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۲۳ ،عملیات بدر، شرق دجله ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
●وقتے ضارب علی رو زد و ما اون رو به گوشه ای از خیابون کشیدیم، یک پیرمرد اومد گفت: خوب شد همینو می خواستی؟ به تو چه ربطی داشت که دخالت کردی؟ علی با همان بدن بی جان گفت: حاج آقا فکر کردم دختر شماست، من از ناموس شما دفاع کردم. 📎پ ن : 3 فروردین، سالروز آسمانی شدن شهید امر به معروف و نهی از منکر، را گرامی می داریم. 🌷 . 🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●