eitaa logo
شهدا
362 دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
6.3هزار ویدیو
31 فایل
آن کس که ترا شناخت جان را چه کند فرزند و عیال خانمان را چه کند دیوانه کنی هردو جهانش بخشی دیوانه تو هر دو جهان را چه کند «برای شادی روح شهدا صلوات» تاسیس: 1401/22 پایان:شهادت به حمایتتون نیاز داریم🌿 بمونین برامون🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 خدایا ! معرفتمان ده که بس بی معرفتیم. صبرمان ده که بسیار عجولیم. بصیرتمان ده که ببینیم انچه نادیدنی است. کورمان کن که نبایسته‌ها را نبینیم و جز تو منظر نظر نباشد. بینشی عطا کن که اهل ثمر شویم. و فکری ببخش تا به عظمتت پی ببریم و معرفتی یابیم. دستی ببخش تا دستگیر باشد ، و جز تو به سوی کسی دراز نشود. قدمی عطا کن که در راه تو بپیماید. و قدرتی که در خدمت تو باشد. 🌹 🕊 شادی روح و ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉● 🥀 🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•♡﷽♡• بسیار به نماز اول وقت مداومت داشت و در اقامه‌ی نماز اول وقت، شهره‌ی خاص و عام بود📿👌 علاقه و تعصّب خاصّی نسبت به حضرت زهــــــرا (س) داشت و در هـر کاری از این بانوی کــــریمه مــــدد می‌جـست و ذکـــر یا زهـــــرا (س) را همیشه بر لب داشت💚 🌷 🕊 🪴۱۴صلوات‌سهم‌شما‌هدیہ‌بہ‌شهید(: ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
🕊🕊 ● مشهد که آمدیم، بچه ی دومم را حامله بودم. موقع به دنیا آمدنش، مادرم آمد پیشم. سرشب، عبدالحسین را فرستادیم پی قابله. به یک ساعت نکشید، دیدیم در می‌زنند. خانم موقر و سنگینی آمد تو. از عبدالحسین ولی خبری نبود. آن خانم نه مثل قابله‌ها، و نه حتی مثل زن‌هایی بود که تا آن موقع دیده بودم. بعد از آن هم مثل او را ندیدم. آرام و متین بود، و خیلی با جذبه و معنوی. آن‌قدر وضع حملم راحت بود که آن‌ طور وضع حمل کردن برای همیشه یک چیز استثنایی شد برایم. آن خانم توی خانه ی ما به هیچی لب نزد، حتی آب هم نخورد. قبل از رفتن، خواست که اسم بچه را فاطمه بگذاریم. ● سال‌ها بعد، عبدالحسین راز آن شب را برایم فاش کرد. می‌گفت: وقتی رفتم بیرون، یکی  از رفقای طلبه‌ رو دیدم. تو جریان پخش اعلامیه مشکلی پیش اومده بود که حتما باید کمکش می‌کردم. توکل بر خدا کردم و باهاش رفتم. موضوع قابله از یادم رفت. ساعت دو، دو و نیم شب یک هو یاد قابله افتادم. با خودم گفتم دیگه کار از کار گذشته، خودتون تا حالا حتماً یه فکری برداشتین. گریه اش  افتاد. ادامه داد: اون شب من هیچ کی رو برای شما نفرستادم، اون خانم هر کی بود، خودش اومده بود. ۲۳ اسفند ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
●وقتی آن‌قدر سرگردان چرخاندن امورات زندگی بشوی که مجبور شوی گوشواره‌هایت را برای تهیه‌ی غذا بفروشی...😔 ●درون صحبت‌های خانم سبک‌خیز همسر شهید برونسی غم سنگینی از تنگدستی روزهای پس از شهادت همسرس وجود دارد که انگار حتی پس از گذشت سال‌ها از آن روزها همچنان دل این بانوی عزیز را می‌فشرد... 👌 🌷 ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
وادی عشق .. بسے دور و دراز است.. ولے ... طے شـــــود .. جاده ے صــدسالـہ .. بہ آهـے گاهـے . 📎پ ن: چهارمین فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله «ص» 🌷 ● ولادت : ۱۳۳۶ ،قهرود کاشان ●شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۲۳ ،عملیات بدر، شرق دجله ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
●اصلا تاكتيك عباس در واحد اطلاعات و عمليات، ملاقات با سران گروهك‌ها بود و بيشتر وقتش صرف رفت و آمد ميان آنها مي‌شد. غالبا هم تنها مي‌رفت و بدون اسلحه. مثلا يك گردن كلفتي به اسم «علي مريوان» دار و دسته مسلح سي _ چهل نفري راه انداخته بود. عباس تصميم گرفت كه «علي مريوان» را وادار به تسليم كند. ● اراده كرد و رفت پيش شان. اميدوار نبوديم زنده برگردد، جلويش را هم نمي‌توانستيم بگيريم. تصميم كه مي‌گرفت ديگر تمام بود. هرچه مي‌گفتيم بابا! اينها كه آدم نيستند، مي‌روي، سرت را برايمان مي‌فرستند، عين خيالش نبود. ● مدتي با آنها رفت و آمد مي‌كرد، با آنها غذا مي‌خورد، حتي كنارشان مي‌خوابيد! اينها عباس را مي‌شناختند كه كيست و چه كاره است ولي بهش «تو» نمي‌گفتند. بالاخره «علي مريوان» و دار و دسته‌اش داوطلبانه تسليم شدند. ● دفترچه خاطره علي مريوان كه دست بچه‌ها افتاد ديدند يك جا درباره عباس نوشته: «چند بار تصميم گرفتم او را از بين ببرم، ولي ديدم اين كار ناجوانمردانه‌اي است. عباس بدون اسلحه و آدم مي‌آيد. اين ها همه حسن نيت او را نشان مي‌دهد. كار درستي نيست كه به او صدمه بزنم...». 📎پ ن: چهارمین فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله «ص» 🌷 ● ولادت : ۱۳۳۶ ،قهرود کاشان ●شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۲۳ ،عملیات بدر، شرق دجله ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 توی ماشین داشت اسلحه خالی می‌کرد، باچند تا بسیجی دیگه. از عرق روی لباس‌هایش می‌شد فهمید، چقدر کار کرده.... کارش که تموم شد از کنارمان داشت می‌رفت. به رفیقم گفت: چطوری مش علی؟ به علی گفتم: کی بود این؟ گفت: جانشین فرمانده. گفتم: پس چرا داره بار ماشین رو خالی می‌کنه؟! گفت: یواش یواش اخلاقش میاد دستت.... 🌹 🕊 شادی روح و ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉● 🌹🕊🥀
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 وقتے ضارب رو زد و ما اون رو به گوشه ای از خیابون کشیدیم ، یک پیرمرد اومد گفت : خوب شد همینو می خواستی؟ به تو چه ربطی داشت که دخالت کردی؟ با همان بدن بی جان گفت: حاج آقا فکر کردم شماست، من از شما دفاع کردم. سالروز امر به معروف و نهی از منکر را گرامی می داریم 🌹 🕊 ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉● 🌹 🥀🌴
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 وقتے ضارب رو زد و ما اون رو به گوشه ای از خیابون کشیدیم ، یک پیرمرد اومد گفت : خوب شد همینو می خواستی؟ به تو چه ربطی داشت که دخالت کردی؟ با همان بدن بی جان گفت: حاج آقا فکر کردم شماست، من از شما دفاع کردم. سالروز امر به معروف و نهی از منکر را گرامی می داریم 🌹 🕊 ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉● 🌹 🥀🌴
●وقتے ضارب علی رو زد و ما اون رو به گوشه ای از خیابون کشیدیم، یک پیرمرد اومد گفت: خوب شد همینو می خواستی؟ به تو چه ربطی داشت که دخالت کردی؟ علی با همان بدن بی جان گفت: حاج آقا فکر کردم دختر شماست، من از ناموس شما دفاع کردم. 📎پ ن : 3 فروردین، سالروز آسمانی شدن شهید امر به معروف و نهی از منکر، را گرامی می داریم. 🌷 . 🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
🕊🕊 از ‎سردار حجازی تلخ ترین خاطره١٠سال فرماندهی را پرسیدم گفت: در قضیه کوی دانشگاه ٧٨ضد انقلاب به سمت بیت میرفت، دو گردان بسیجی را احتیاطا داخل مسجد جمهوری بردیم. یک مسئول عالی کشور زنگ زد که چر این کار را کردید؟ گفتم ضد انقلاب جولان میدهد شما تحمل بسیجیان در مسجد بسته را ندارید؟ عبدالله گنجی 🌹 29 فروردین؛ سال‌روز شهادت سردار سید محمد حسین‌زاده حجازی 🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
«همه‌ چیز تمام» این بهترین توصیف برای «محسن وزوایی» است رتبه یک رشته شیمی دانشگاه شریف،‌ فاتح لانه جاسوسی، عقاب قله‌های «بازی دراز»، و اولین فرمانده لشکر ۱۰ سیدالشهداء که با شهادت، دست‌نیافتنی‌تر هم شد... ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
🍃 جمهوری اسلامی نعمتی است که خداوند به ما داده است. ابرقدرت‌ها و عوامل آنها در خارج از کشور هیچ‌گونه آسیبی نمی‌توانند به انقلاب اسلامی بزنند و تنها این ما هستیم که با اعمال و رفتار خود می‌توانیم این نعمت را حفظ و یا خدای ناکرده از دست بدهیم‌؛ لذا از خدا می‌خواهم به خاطر خون شهیدان عزیزی که به لقاءالله رسیده‌اند به همه‌ی ما توفیق دهد که از انحراف از قوانین اسلام دوری گزینیم و همیشه راه اسلام را حتی اگر برخلاف خواست‌های نفسانی ماست، انتخاب کنیم. فرازی‌از‌وصیت ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
🥀🌴🕊🌹🕊🌴🥀 با شروع عملیات پیروزمندانۀ فتح‌المبین با قدرت هرچه تمام‌تر بر دشمن بعثی حمله برد و در تنگۀ رقابیه شاهد برادر کوچک‌ترش بود که در عملیات شرکت داشت و بیسیمچی فرمانده تیپ نجف‌‌اشرف بود. به خاطر ادامۀ عملیات چنان درگیر جنگ بود که نتوانست در مراسم تشییع و خاک‌ سپاری برادرش شرکت کند، فقط با نوشتن نامۀ کوتاهی با این مضمون بسنده کرد : سَلاَمٌ عَلَيْكُم بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ ، برادر عزیزم و فرزند مبارز شما پدر و مادر گرامی را تبریک و تسلیت عرض می‌کنم . می‌دانم که خیلی سخت می‌گذرد ولی باید صبر کرد. کسی بود که واقعا از کوچکی ثابت کرده بود لیاقت چنین مقامی را دارد. آن روح با صفا و با محبت را چه جایی بهتر از بهشت ازلی ... فرمانده گردان زرهی لشکر8 نجف‌اشرف 🌹 🕊 🕊 🌹🕊 ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
🥀🌴🕊🌹🕊🌴🥀 فرمانده گردان زرهی لشکر8 نجف‌اشرف شب میلاد با سعادت امیرالمؤمنین، حضرت علی (ع) زیارت‌نامۀ امام حسین (ع) را با سوز خواند، چنانچه در سوسوی چراغ سنگر اشک‌هایش به وضوح دیده می‌شدو با التماس به معبود خویش گفت : امشب شب تولد علیِ‌ مرتضی است و من می‌خواهم امشب تولدی دوباره داشته باشم. با شروع مرحلۀ دوم عملیات الی‌بیت‌المقدس در حالی که فرماندهی گردان زرهی را برعهده داشت، در منطقۀ عملیاتی خرمشهر بر اثر اصابت ترکش به پهلویش، به فیض شهادت نائل آمد و آسمانی شد . 🌹 🕊 ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
🍃 فرزند، عزیزم! یادت باشد دشمن هر زمانی در کمین است تا امثال شما را گول بزند؛ پس حواست را بیشتر جمع کن. تو باید ثابت کنی که فرزند شهید هستی. با شجاعت تمام با مشکلات مبارزه و با این کارَت روح مرا شاد کن. فرازی‌از‌وصیت ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹 برات در عالم خواب دیدم كه یك عده از بسیجی های آشنا پشت در ورودی مسجد جامع نارمك تهران جمع شده التماس می كنند كه داخل مسجد شوند، ولی اجازه نمی دادند. من و چند نفر از بچه های تفحص وارد مسجد شده، پشت سر امام جماعت نماز خواندیم، سپس پشت سرم را نگاه كرده ، دیدم بقیه نیروهای تفحص هم هستند، پرسیدم: شما هم آمدید؟ گفتند: بله، بالاخره اجازه ورود دادند. آنجا برگه هایی را امضاء می كردند یا شاید برای تأییدشان می كردند. یكبار هم خواب دیدم : سید سجاد به من گفت : عباس تو در فكه می شوی . وقتی وارد محور فكه شدم، كتاب حماسه قلاویزان را دیدم، با ناراحتی و برای متوجه شدن تعبیر خوابم به آن كتاب تفعلی زدم واین شعر آمد: تو را خلعتی تازه داد تو از سمت خورشید می آمدی راوی : خود 🌹 🕊 🥀 🕊🌹 ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹 کار تفحص را از محور قلاویزان، فکه، شلمچه و طلائیه شروع کرده ، ادامه دادم در این مدت ۲ خطر جدی مرا تهدید کرد.... یک بار به همراه سرهنگ غلامی و برادران تفحص لشکر مستقر در فکه ، صبح قرار گذاشتیم تا برای ظهر عاشورا که می خواستیم در مقتل مراسمی برگزار کنیم منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی بعد از زیارت عاشورا آنجا را کنترل کرده و سرکشی کنیم. ساعت از ۶ گذشت حرکت کردیم ، به مقتل که رسیدیم معبر حالتی پیچ مانند داشت و من خواستم از راه دیگری رفته زودتر برسم . به قول معروف پیچ پیچید، من نپیچیدم ، در ۸ متری ما راننده دستگاه بیل مکانیکی که از بچه های ۷۷خراسان بود در جایش روی زمین نشست و تکان هم نمی خورد . پرسیدم : قضیه چیست؟! گفت : آرام پایت را از روی زمین بردار و اصلاً آن را نچرخان. وقتی پایم را برداشتم یک مین والمری که کلاهک آن تکان نخورده و فقط شاخکهایش شکسته بود را دیدم ولی گویا لیاقت نداشتم. یکبار هم هنگامی که در منطقه شلمچه برای بچه های تفحص لشکر ، محور و معبر باز می کردیم در پاسگاه مرزی شلمچه نزدیک کانالی که هر ۶ متر به ۶ متر یک مین T.X.50 قرار داشت ، مأمور پاکسازی شدیم من به منطقه آشنایی کافی داشتم یک روز قرار شد نحوه پاکسازی و وضعیت محل بررسی شود زمانی که بیست متر از نقطه شروع معبر دور شدم احساس کردم دومتر به هوا پرت شده به زمین افتادم. وقتی بلند شدم دیدم یکی از همان مینها که به خاطر وزن تقریباً سه کیلویی اش بچه هابه آن مین بطری می گفتند آن طرف تر از من افتاده و بچه ها هم مرا نگاه می کنند گویا پایم به آن خورده و چاشنی اشتعالی آن عمل کرده، ولی چاشنی انفجاری عمل نکرده بود. این دومین خطری بود که به خیر گذشت . راوی : خود 🌹 🕊 شادی روح و 🥀 🌴🌹 ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊 فرمانده عملیات سپاه ارومیه ما یک تکلیف داریم و آن عمل کردن به احکام است و گوش دادن به فرمان حضرت امام خمینی (ره) و ولایت فقیه. ما مجبور نیستیم که ببینیم نتیجه چه خواهد شد، بنابراین ما به ادای تکلیف موظفیم . 🌹 🕊 شادی روح و ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉● 🥀 🌹🕊
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 در اولین ماموریتش چهار ماه در پاوه ماند و در درگیری با اشرار از ناحیه سر مجروح شد. هر چه اصرار كردیم تا جهت مداوا به بیمارستان سپاه برود قبول نمی‌كرد. آنقدر در استفاده از دقت داشت كه می‌گفت: این كار برای سپاه خرج بر‌می‌دارد، درست نیست و حدود سه هفته جهت پانسمان به دكتر مراجعه می‌كرد و زحمت راه و هزینه آن را متقبل می‌شد تا در هزینه‌ها صرفه‌جویی كرده و این مبالغ برای جبهه هزینه شود و پس از بهبودی از آنجا كه به برادرش حسن علاقه زیادی داشت دوباره عازم كردستان شد و یكماه همانجا ماند و هر بار كه حسن او را به ترمینال می‌آورد تا به تهران باز گردد، هنگام مراجعت به مقر، را زودتر از خود در آنجا می‌دید. عشق به حضور در جبهه‌ها همه را مات و مبهوت ساخته بود. راوی : 🌹 🕊 شادی روح و ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉● 🌹 🕊🥀
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 آخرین بار كه به منطقه می‌رفت هر لحظه ضربان قلبش تندتر می شد . با ورود به منطقه عملیاتی «والفجر1» همه به دنبال معبری به آسمان چشم دوخته بودند که یك مین والمری استتار شده در زیر خاكها راهی از زمین به آسمان گشود و پاهای قطع شدند, صدای « یاحسین» ، یكبار دیگر زائر منطقه فكه را مَحرم راز دیگری كرد و ، شد. راوی : 🌹 🕊 🌹 🕊🥀●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 ماجرای پای قطع‌شده در ساکِ آقای عکاس شب بود. تاریک بود. با چند پرژکتور، حیاط را روشن کرده بودند. شلوغ بود. همه می‌خواستند پیکر مطهر ( سومین خانواده‌ی ) را که تازه در تفحص، شده بود، ببینند. میزی در حیاط گذاشته بودند تا او را غسل دهند. حاج "بهزاد پروین قدس" که از راه رسید، مثل همیشه ساک بر دوش بود. ناگهان از داخل ساک، چیزی درآورد که همه از تعجب مات ماندند. بسته‌ای را گشود و پای قطع شده‌ی را که هنگام انفجار مین والمری به وسط میدان مین ارتفاع 112 فکه افتاده بود، پیدا کرده و با خود آورده بود. خودش می‌گفت: در اهواز، وقتی ساکم رو گذاشتم زیر دستگاه اشعه تا وارد فرودگاه شوم، بچه‌های سپاه تعجب کردند. درِ ساک را که گشودم، همه کُپ کردند. پای قطع شده داخل ساک باعث شد تا همه بیایند بالای سرم. وقتی توضیح دادم که امروز در فکه به‌ رسیده و پیکرش رو بردن تهران و حالا من می‌خوام زود برم تهران تا این پای جامانده را به پیکرش ملحق کنم، مات و مبهوت اجازه دادند تا سوار هواپیما شوم. و بهزاد پایی را که جا مانده بود، به صاحبش ملحق کرد. 🌹 🕊 ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉● 🌹 🕊🥀
ما در زیر بار سختی ها و مشکلات و دشواری ها قد خم نمی کنیم. ما راست قامتان جاودانه تاریخ خواهیم ماند. تنها موقعی سرپا نیستیم که یا کشته شویم، و یا زخم بخوریم و به خاک بیفتیم؛ والا هیچ قدرتی پشت ما را نمی تواند خم کند. مظلومانه شهید دکتر و ۷۲ تن از یارانش🌷 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نحوه ترور شهيد هسته‌ای، داريوش رضايی‌نژاد به دست عوامل موساد؛ به روایت همسر شهید. شهید 🌷 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
💫 یا قاضی الحاجات💫 🌷شهید عزیزالله جعفری🌷 🥀سالروز شهادت🥀 💜ولادت:١٣٣١/١/٩ 💔شهادت:١٣۵٩/٧/٩ 💟 عزيزالله جعفرى» در شهرستان نيشابور چشم به جهان گشود. 🎨علاقه زيادى به نقاشى داشت. پس از اخذ ديپلم در رشته رياضى، چون بلند پرواز بود، خلبانى را انتخاب کرد و در دانشکده نيروى هوايى پذیرفته شد. 🔖 در سال 1354 جهت گذراندن دوره ‏خلبانى به آمريکا رفت و در سال 1356 به ایران بازگشت. 🦋عزيزالله اولين نفرى بود که با جت F5 پرواز کرد. ✈️ در يکى از مأموريت‏‌ها بعد از اجازه از برج مراقبت که از زمين بلند می‌شود، موتور سمت چپ آتش می‌‌گيرد، او بلافاصله موتور سمت چپ را خاموش می‌کند و سر هواپيما را به طرف پايين می‌آورد تا بتواند بنشيند. 🛩او از برج مراقبت می‌گذرد و بر روى باند، هواپيما را کنترل می‌کند و پس از خاموش کردن برق هواپيما با ترمز دستى هواپيما را متوقف می‌کند. او با اين کار توانست هواپيما را سالم به زمين برساند و مورد تشويق قرار گرفت. 🌷شهید جعفری به همراه سرگرد محمدى در نهم مهر 1359 جهت انهدام مواضع نظامی و استراتژیک ارتش بعث، وارد حریم هوایی عراق می‌شود و با موفقیت مأموریت محوله را به انجام می‌رسانند، اما در بازگشت از این مأموریت، توسط نيروهاى پدافند عراق شناسايى شده و هواپيمای او مورد هدف قرار می‌گیرد و به شهادت می‌رسد. پيکر مطهر اين شهید پس از انتقال به زادگاهش در حرم مطهر امام هشتم (ع) به خاک سپرده شد. ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●