eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸 ✅ برای عبرت گرفتن پیرمردی با پسر و عروس و نوه اش زندگی میکرد او دستانش می لرزیدوچشمانش خوب نمیدید و به سختی می توانست راه برود. هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی رابرزمین انداخت وشکست پسروعروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند باید درباره پدربزرگ کاری بکنیم وگرنه تمام خانه را به هم می ریزد. آنها یک میز کوچک در گوشه اطاق قراردادند وپدربزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخوردو غذایش را درکاسه چوبی بخورد. یک روز عصر قبل از شام پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد که داشت با چند تکه چوب بازی می کرد پدر روبه او کرد وگفت:پسرم داری چی درست می کنی؟ پسر با شیرین زبانی گفت:دارم برای تو و مامان کاسه های چوبی درست می کنم که وقتی پیر شدید در آنها غذا بخورید! ✅ یادمان بماند که : "زمین گرد است..." ‌‌ ┄❊○💔○❊┄ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
به بزرگی آرزویت نیندیش به بزرگى کسى بیندیش که می‌خواهد آرزویت را برآورده کند براى برآورده شدن آرزوهایت خدا کافیست... http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به آنهائی که دوستشان دارید بی بهانه بگوئید دوستت دارم بگوئید در این دنیای شلوغ سنجاقشان کرده اید به دلتان بگوئید گاهی فرصت با هم بودنمان کوتاهتر از عمر شکوفه‌هاست... @tafakornab داستان وضرب المثل 👆
دو سطل يکديگر را در ته چاهي ملاقات ميکنند. يکي از انها بسيار عبوس و پژمرده دل بود به همين خاطر سطل دوم براي ابراز همدردي از او پرسيد ببينم چته چرا ناراحتي؟ سطل عبوس و دلگير پاسخ ميدهد انقدر منو ته چاه انداختند و بالا کشيدند که ديگر خسته شده ام. مي دوني پر بودن برايم مهم نيست هميشه خالي به اينجا برميگردم. سطل دومي خنده اش ميگيرد و خنده کنان ميگويد تو چرا اينطور فکر ميکني؟ من هميشه خالي اينجا مي ايم و پر برميگردم. اگر تو هم مثل من فکر ميکردي ميتوانستي شادتر زندگي کني! قانون زندگی٬ قانون باورهاست http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشا⬆️⬆️⬆️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه کسی می داند که تو 🌸در پیله تنهایی خود، تنهایی؟ چه کسی می داند که تو 🌸در حسرت یک روزنه در فردایی؟ پیله ات را بگشا، 🌸تو به اندازه پروانه شدن زیبایی @tafakornab داستان وضرب المثل 👆
"حکایت درخت " استادی با شاگرد خود از میان جنگلی می گذشت. استاد به شاگرد جوان دستور داد نهال نورسته و تازه بار امده ای را از میان زمین برکند. جوان دست انداخت و براحتی ان رااز ریشه خارج کرد.پس از چندقدمی که گذشتند٬ به درخت بزرگی رسیدند که شاخه های فراوان داشت .استاد گفت: این درخت راهم از جای بر کن. جوان هرچه کوشید ٬نتوانست. استاد گفت: بدان که تخم زشتی ها مثل ٬حسد و هر گناه دیگر هنگامی که در دل اثر گذاشت٬ مانند ان نهال نورسته است ٬ که به راحتی می توانی ریشه آن رادر خود برکنی٬ولی اگر ان را واگذاری٬بزرگ و محکم شودو همچون آن درخت در اعماق جانت ریشه زند.پس هرگز نمی توانی آنرا برکنی و ازخود دور سازی... http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشا⬆️⬆️⬆️ 🌺💐🌹🌺💐🌹💐🌺🌹💐🌺
خانه های قدیمی را دوست دارم تاریخ در آنها به زیبایی درحرکت است همه چیز عمر دارد حرف دارد برکت دارد ای کاش محبت و دوستي ها هرگز جديد نميشد و بوي قدیم را ميداد.... http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 #داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃 ✨ گردنبند با برکت پيرمرد فقیري خدمت پیامبر خدا رسيد و درخواست کمک کرد. حضرت محمد(ص) فرمودند: «اكنون چيزي ندارم ولي برو به خانه ي دخترم فاطمه.» پيرمرد به خانه ي حضرت فاطمه(س) رفت و گفت: «فقيري هستم که خدمت پدرت رسيدم، مرا به سوي شما راهنمائي نمود. اي دخت پيامبر! گرسنه‌ام، سيرم كنيد. برهنه‌ام، پوششي به من بدهيد، فقيرم، چيزي به من عطا نمائيد.» حضرت فاطمه كه هيچ غذائي در خانه سراغ نداشتند، گردنبند خود را به فقیر دادند و فرمودند: «این گردنبند را بفروش و زندگي خودت را با آن اصلاح كن.» پيرمرد برگشت و جريان را خدمت رسول الله عرض كرد. عمار ياسر به پیرمرد گفت: «من اين گردنبند را به بيست دينار و يك لباس و يك حيوان سواري و غذایی كه سيرت كند مي‌خرم.» پيرمرد گردنبند را به عمار فروخت. عمار، گردنبند را از پيرمرد گرفت و خوشبو نمود و در پارچه اي گذاشت و به غلامش گفت: «اين گردنبند را برای فاطمه ببر. تو را هم به فاطمه بخشیدم.» حضرت فاطمه(س) علیها گردنبند را گرفتند و غلام را آزاد نمودند. هنگامي كه غلام به آزادي رسيد خنديد. علت خنده اش را پرسيدند. جواب داد: «خنده من از برکت اين گردنبند است! گرسنه اي را سير كرد. برهنه اي را پوشانيد و تهيدستي را بي نياز كرد و غلامي را آزاد نمود. و با این وجود باز هم نزد صاحبش برگشت!» @tafakornab @shamimrezvan
فواید برای و جلوگیری از آلزایمر کاهش استرس درمان سرطان کاهش بیماری قلبی بهبود دیابت کاهش وزن حفاظت ازپوست @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
موفقیت هایی که نصیب افراد صبور می‌شود، همان هایی هستند که توسط افراد عجول رها شده اند! امروز کارها را بدون عجله با موفقیت برسان... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌸🍃آیت الله بهجت فرمودند: ✨سوره هایی که با 《 》 شروع میشود ( معوذتین ) در وقت خواب جهت رفع خوابهای بد و پریشان بخوانید✨ @shamimrezvan ღگشا👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐️الهی در سڪوت شب 💜ذهنم را آرام ڪن ⭐️و مرا در پناه خودت 💜به دور از هیاهوی ⭐️این جهان بدار 💜الهی نور خدا ⭐️به زندگیتون بباره 💜شبتون در پـنـاه حق ✨اولین شب بخیر✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸به نام آن که 🌱خلاق جهان است 🌸امید بی پناه 🌱و بی کسان است 🌸 به نام آن که 🌱یاد آوردن او   🌸 تسلی بخش ، 🌱قلب عاشقان است   ❣بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ❣ ❤️الهی به امیدتو❤️
▫️▪️🍃✨🍃▪️▫️ سلام روزمان راشروع می کنیم با صلوات برمحمد وآل محمد 💭بر سینة خون چکان زهرا(س) صلوات 🏴بر قامت چون کمان‌زهرا(س)صلوات 💭بر روی کبودِ نازنین دخت رسول 🏴بر محسن خسته جانِ زهرا(س) صلوات @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
#آیه_روز👆 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز #سه شنبه 2 بهمن ماه 1397 🌞اذان صبح: 05:44 ☀️طلوع آفتاب: 07:11 🌝اذان ظهر: 12:16 🌑غروب آفتاب: 17:21 🌖اذان مغرب: 17:40 🌓نیمه شب شرعی: 23:32 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🍱صبحانه ارده_شیره بخورید چون : 🔸ازبین برنده زخم های چرکی 🔸تسکین دهنده درد 🔸درمانگراختلالات کبد وکلیه ای 🔸وگرم کننده بدن درفصل سرماست.. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹به سه‌شنبه 2بهمن‌ماه خوش‌آمدید🌹 🌸امروز براتون دو تا 🌺آرزوی قشنگ دارم 🌼اول سلامتی و کانونی 🌸گرم از عشق و محبت 🌺دوم آرامش و دل خوش 🌼امیدوارم خداوند هر دو را 🌸به شماخوبان عنایت بفرماید
💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 9⃣3⃣ # راوی مرتضی دنبال نرگس رفتم تو راهرو خیلی سریع دیدم از حال رفته نشستم کنارش + نرگس ساداتم مجتبی داداش مجتبی ~~ بله داداش ای وای زن داداش چی شده +فکرکنم فشارش افتاده بدو زنگ بزن به زهرا بگو مرتضی داره نرگس میبره بیمارستان تندی خودش برسونه ~~ باشه داداش زهرا سر کوچست من برم ماشین بیارم شما و زهرا نرگس خانم بیارید تو ماشین + بدو مجتبی اصلا فکر نکردم عمق ناراحتیش انقدر باشه اومدم بلندش کنم که زهرا وارد شد •• خاک توسرم داداش چی شده + فعلا کمک کن ببرمیش بیمارستان بعدا برات میگم فقط مراقب حجابش باش زهرا رسیدیم بیمارستان به نرگس سرم زدن دکتر از اتاق اومد بیرون رو به من و مجتبی گفت : کدومتون همسرش هستید + من خانم دکتر دکتر : لطفا بامن بیاید + بله بفرمایید خانم دکتر خانمم چیزیش شده ؟ مشکلی داره؟ دکتر : چقدر هولی پسرم بشین بهت میگم چیزی جدی نیست ببین پسرم نورون های عصبی خانمت خیلی حساسه شوک عصبی براش ضرر داره باید مراقبش باشی + بله ممنونم خانم دکتر خواهش میکنم الانم سرمش تموم شد میتونی ببریش بهش یه آرامش بخش قوی میزنم که‌فعلا استراحت کنه + ممنونم خانم دکتر خواهش میکنم پسرم از اتاق دکتر اومدم بیرون زهرا اومد سمتم : داداش نرگس بهوش اومده برو پیشش + باشه رفتم تواتاق داشت گریه میکرد اشکاش پاک کردم گفتم : چرا خودتو اذیتت میکنی - دست خودم نیست مرتضی نمیتونم بذارم بری رسیدیم خونه به زهرا گفتم زهراجان کمک کن نرگس استراحت کنه ~~ چشم داداش زهرا کمک کرد نرگس بخوابه مادر: مرتضی مادر حال نرگس چرا بد شده بود + مادر ماجرای سوریه بهش گفتم مادر: صبر میکردی پسرم + مادر ۲۵ روز دیگه اعزامه من نمیدونم چرا نرگس اینطوری کرد؟ مگه همین زهرا نمیخاد شوهرش بره تازه علی تازه دامادم میشه مادر: هر کس اختیار زندگی خودش داره مرتضی اگه راضی نشد حق نداری بری + متوسل میشم به آقا امام حسین آقا خودش دلش نرم میکنه من برم پایگاه کلاس دارم مادر : برو پسرم تو راهرو داشتم کفشامو میپوشدم + زهراجان خواهر ~~ جانم داداش + نرگس بیدارشد زنگ بزن سریع خودم میرسونم ~~ چشم داداش وارد حیاط حوزه شدم پایگاه ما پایگاه مرکزی حوزه حضرت ابوالفضل بود از دور سیدهادی دیدم بخاطر مراسمای سید رسول اومده بود قزوین اعزام من و علی دامادمون و سیدهادی باهم بود سیدهادی : سلام شوهرعمه + سلام هادی حوصله شوخی ندارما سیدهادی: چی شده مرتضی + امروز به عمت جریان اعزام گفتم خیلی بهم ریخت گفت یا من یا سوریه سیدهادی : نرگس سادات چنین حرفی زد؟ + آره سیدهادی: جدی نگیر بخاطر شهادت رسول بهم ریخته آروم میشه + تو چیکارکردی؟ سیدهادی: هیچی بابا فنقل ما تا اعزام دنیا اومده اجازه گرفتم إه علی هم اومد سیدهادی : علی خیلی شادیا علی: آره بابا ۵ روز دیگه عروسیمه ۲۰ روز دیگه هم که اعزامم مرتضی توچی به نرگس خانم گفتی ؟ + آره فقط خود امام حسین کمک کنه نرگس راضی بشه علی: نگران نباش داداش ان شاالله اجازه میده + من برم کلاس الان شروع میشه برای دعای کمیل میام بریم مزارشهدا تو پایگاه من مربی جودو بودم تو دعای کمیل خیلی حالم بد بود از خود آقا امام حسین خواستم لیاقت دفاع از حرم دختر و خواهرشو بهم بده به سمت خونه رفتم + زهراجان نرگس بیدارنشده زهرا : نه داداش + پس من برم استراحت کنم مادر: شام نمیخوری مرتضی + نه میل ندارم مادر: خودت ناراحت نکن توکل کن به خود خانم حضرت زینب + باشه یاعلی ⏪⏮ ادامه دارد @tafakornab @shamimrezvan 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1 حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزریق انرژی مثبت➕ تکرار کنیم💙 من برای ثروتِ بی پایان الهی که از راه‌های حلال، شگفت انگیز و دور از ذهن، درحالِ رسیدن به من است بسیار خشنود و شکرگزار هستم خدایا سپاسگزارم❣ @tafakornab 👆
سربازی از کنار یک ستوان جوان گذشت و به او سلام نظامی نداد. ستوان او را صدا کرد و با حالتی عبوس به او گفت: «تو به من سلام ندادی. برای همین حالا باید فوراً دویست بار سلام بدی.» در این لحظه ژنرال از راه رسید و دید سرباز بیچاره پشت سر هم در حال دادن سلام نظامی است. ژنرال با تعجب پرسید: «اینجا چه خبره؟» ستوان توضیح داد: «این نادان به من سلام نداد و من هم به عنوان تنبیه به او دستور دادم دویست بار سلام دهد.» ژنرال با لبخند جواب داد: «حق با توست. اما فراموش نکن آقا، با هر بار سلام سرباز، تو هم باید سلام بدی.» گاهی مجازات دیگران، در واقع مجازات خودمان است! @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
: من دیگران را تنها بخاطرِ آرامشِ زندگیِ خودم می بخشم تا بتوانم رها شوم و با شادی و آرامش به زندگی ام ادامه دهم. چرا که من سزاوارِ این شادی وآرامش هستم. خدایاسپاسگزارم❣ @tafakornab
ابوسعيد ابوالخير شبی در عالم رويا نفس خود را ديد بی نهايت فربه! به نفس گفت: ای نفس! من تو را اين همه رياضت دادم و سختی چشاندم، پس چگونه تو همچنان چاق و فربه مانده‌ای!؟ نفس گفت: آری! تو بسيار بر من سخت گرفتی اما آنچه را كه ديگران از تو تمجيد می‌كردند و تعريف، بر خود حمل نمودی و حق دانستی. اين فربگی حاصل همان تكبر و خودشيفتگی و باور تمجيد ديگران است. گويند ابوسعيد ديگر هيچگاه در آنجا كه از وی تعريف و تمجيد می كردند، حاضر نشد! @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆
وقتی به زندگی فکر می کنید، این دو نکته را به خاطرداشته باشید: هر چقدر احساس گناه داشته باشید، گذشته تغییر نمی کند!! و هرچقدر استرس داشته باشید آینده عوض نمی شود!! @tafakornab داستان وضرب المثل👆
ًبازرس آموزش و پروش وسط سال میره سر کلاس بعد از معرفی خودش میخواد ببینه شاگردا چقدر اطلاعات دارن، از یکیشون میپرسه: میدونی درب خیبر رو چه کسی کنده؟ بچه میزنه زیرگریه و میگه: آقا بخدا ما نکندیم به معلمش میگه: این محصلت داره چی میگه؟؟؟ معلم میگه: راست میگه، من میشناسمش، بچه خوبیه، از این کارها نمیکنه بازرسه عصبانی میره پیش معاون و جریان رومیگه، اونم میگه: شما اصلا خودتو ناراحت نکن. چقدر خسارتشه تاخودم تقدیم کنم. بازرس دیگه جوش میاره و میره پیش مدیر و کل ماجرا رو تعریف میکنه مدیر میگه: آقا ما شیفت بعد از ظهرم داریم، حالا از اونام بپرس شاید اونا کنده باشن؟!؟😂😂😂😂 ┄❊○💚○❊┄ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆