فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوازده داستان آموزنده از امام علی ع
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
یه پیرزنی بیمار بود... رسول خدا (ص) فرمود که فلانی، یک آهن زنگ زده، زنگار گرفته بیندازن تو آتیش، چی میشه؟!
گفت: خب اون زنگهاش، زنگارهاش میسوزه، از بین میره.وقتی میاد بیرون، میشه آهن خالص...
ببین ما آدما مثل همون آهن های زنگ زده ایم، بیماری همون کوره ی آتشینه...
گاهی وقتها خدا از سر لطف، التفات ما رو میندازه تو اون کوره. ما رو بیمار میکنه... چرا؟! تا ما رو خالص کنه.تا اون ناخالصی ها رو، اون زنگارها رو از دل و جان ما دور کنه...
💜🦋💜🦋
«از بیانات استاد رنجبر عزیز در تفسیر سوره #آل_عمران صفحه 68»
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_ابراهیم علیه السلام #قسمت_پانزدهم
🔹ابراهیم علیه السّلام در خرمن آتش «2»🔹
پیروان نمرود در هر جا به جمع آوری هیزم پرداختند و این عمل را موجب تقرب و خدمت به خدایان خود می دانستند. حتی اهمیت این عمل به جایی رسیده بود که آن را وسیله ای برای شفای از بیماری و برآورده شدن حوایج خود می دانستند و از همه نقاط، مردم برای شرکت در این مراسم دعوت شده بودند.
مردم روزهای پی درپی به جمع آوری هیزم پرداختند، تا اینکه هیزمی انبوه جمع آوری و کوهی از چوب فراهم شد، سپس زمین همواری را دیوار کشیدند و آتش را در میان این حصار، شعله ور ساختند. آتش روشن و زبانه های آن سوی آسمان روان شد و هنگامی که از شدت حرارت هیزم آن سرخ شد، ابراهیم را دست بسته در میان آتش افکندند. درحالی که هنوز کینه وی را به دل داشتند و از عذاب او شادمان بودند.
ابراهیم علیه السّلام در حالی در آتش شعله ور می افتاد که قلبش لبریز از ایمان بود، اعتمادش به خدا قوی و ارتباطش با او محکم بود و به نجات خویش یقین داشت و به همین دلیل وقایع جاری او را نلرزاند و متزلزل نساخت و از آتش، هراسی به دل راه نداد. بلکه با آغوش باز آن را استقبال کرد و با روحی مطمئن وارد آتش شد.
اکنون ابراهیم علیه السّلام در دل آتش است، او در میان دودها ناپدید می گردد، شعله های آتش او را در آغوش گرفته و فریاد و خروش مردم، را به صدای ابراهیم علیه السّلام نمی دهد، در چنین شرایطی آتش با ابراهیم چه می کند؟
آتش قید و بندهای ابراهیم را سوزاند و او را آزاد ساخت و خدای مهربان، غضب آتش را آرام و حرارت آن را مطبوع ساخت و ابراهیم را از شعله های سوزان آن نجات داد و آتش را بر ابراهیم سرد و سلامت نمود!
#ابراهیم_علیه_السّلام_در_خرمن_آتش
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست💯
#احادیث
#تفسیر_قرآن
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
📜 #حکایت_کوتاه_وآموزنده
⚖ مرد فقیر و فروشنده
مرد فقیری بود که همسرش کره میساخت و او آن را به یکی از بقالیهای شهر میفروخت، آن زن کرهها را به صورت دایرههای یک کیلویی میساخت. مرد آن را به یکی از بقالیهای شهر میفروخت و در مقابل مایحتاج خانه را میخرید.
روزی مرد بقال به اندازه کرهها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامی که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانی شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمیخرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من می فروختی در حالی که وزن آن ۹۰۰ گرم است.
مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما وزنه ترازو نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار میدادیم.
💪 #درس_بگیریم
💪 #مؤمن_عبرت_میگیرد
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست💯
#احادیث
#تفسیر_قرآن
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
🔻رعیت و سلطان
یکی از رعایا سلطان بزرگی را ندا داد ولی سلطان از روی تکبر به او اعتنا نکرد و جوابش را نداد.
رعیت در خطاب به سلطان گفت : با من سخن بگوی ؛ زیرا خدای تعالی با موسی علیه السلام سخن گفت.
سلطان در جواب گفت : ولی تو موسی نیستی !
رعیت در پاسخ گفت : تو هم خدا نیستی !
پس سلطان به خود آمد . اسبش را نگه داشت تا رعیت حاجتش را بگوید و سلطان خواسته اش را برآورده ساخت .
#حکایت
#پند
#سلطان
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
#داستانکشب
📌داستان امشب 🍃🌺
📘#حکایت_بهلول
روزی بهلول در قبرستان بغداد کله های مرده ها را تکان می داد ، گاهی پر از خاک می کرد و سپس خالی می نمود
شخصی از او پرسید :
بهلول! با این ' سر های مردگان ' چه می کنی ؟
گفت : می خواهم ثروتمندان را از فقیران و حاکمین را از زیر دستان جدا کنم ، لکن می بینم همه یکسان هستند.
به گورستان گذر کردم صباحی
شنیدم ناله و افغان و آهی
شنیدم کله ای با خاک می گفت
که این دنیا ، نمی ارزد به کاهی
به قبرستان گذر کردم کم و بیش
بدیدم قبر دولتمند و درویش
نه درویش بی کفن در خاک خفته
نه دولتمند، برد از یک کفن بیش
#شبتونامامزمانی💫✨
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
↙️↙️↙️
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨الهی به امیدتو
🌹 یکشنبه خود را
معطر می کنیم به
عطر دل نشین صلوات
بر حضرت محمد و آل مطهرش
🌸 اَللّٰهُــمَّ صَلِّ عَلی ٰمُحَمَّدٍ
🌸 وَّ آلِ محمد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🌹 در پناه لطف خدا و
عنایت حضرت محمد(ص)
و خاندان پاکش علیهم السلام
روزتون پر خیر و برکت ان شاءالله
🌹زیارت معصومین علیهم السلام
روزی دنیا و آخرت شما ان شاءالله
🌹 یکشنبه تون پر خیر و برکت
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌺 راه مقابله با #وسوسههایشیطاندرقران
🌸 وَإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ ۖ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ
📖 سوره مبارکه فصلت/۳۶
🔹و هرگاه وسوسه هایی از شیطان متوجه تو گردد،از خدا پناه بخواه که او شنونده و داناست .
❓ در برابر وسوسه های شیطان چه کارهایی باید انجام دهیم ؟
🔸 در مسیر دور ودرازی که انسان به سوی سعادت وجلب رضای خدا دارد ،گردنه های صعب العبوری است که شیاطین در آنجا کمین کرده اند ،واگر انسان تنها بماند ،هرگز توانایی پیمودن این راه را ندارد .
🔹 باید دست به دامن لطف الهی بزند وباتکیه وتوکل براو ،این راه پر خطر را طی کند و هرگاه طوفان شدید وشدید تر شد ،او به سایه لطف خداوند بیشتر پناه ببرد .
✍ در حدیثی می خوانیم :
کسی از دیگری بدگویی کرد وآتش خشم در دل او برافروخته شد.
🌸 پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند :
من سخنی می دانم که اگر مرد خشمگین آن را بگوید ،خشمش فرو می نشیند و آن « اعوذ بالله من الشیطان الرجیم » است .
⁉ مرد خشمگین عرض کرد : آیا فکر می کنید من دیوانه ام ( وشیطان در وجود من رفته است )؟
🌸 پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به قرآن استناد فرمود و این آیه را تلاوت کرد :
🔹 اشاره به این که طوفان غضب ،از وسوسه های شیطان است ،همان گونه که طوفان شهوت وهوس هم یکی از این وسوسه هاست .
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#داستانک❌ #بدبختتر_ازبدبخت
🔹 دو دوست با هم قرار گذاشتند از مسجدی فرش بدزدند. یکی از آنها بیرون مسجد زیر پنجره ایستاد و دیگری از پنجره داخل مسجد شد، طنابی از پنجره به داخل انداخت فرش در طناب بست و دوستش با طناب فرش را بالا کشید و بیرون از مسجد انداخت و برد.
🔹 چون دوستِ داخل مسجد خواست از پنجره بالا رود مجاور مسجد خبردار شدند و او را در داخل مسجد گرفتند در حالی که دوست دیگر فرش را برده و فروخته بود و او روانه زندان شد.
🌸 امام صادق علیهالسلام میفرمایند:
🔹 بدبخت کسی است که برای رسیدن به دنیا معصیت الهی کند و بدبختتر از او کسی است که برای رسیدن به دنیای دیگران معصیت خداوند کند.
🔹 مثال: کسی که در اداره برای فرزند خود پارتیبازی و تبعیض و حقالنّاس میکند، بدبخت است و بدبختتر از او کسی است که برای فرزند دیگران پارتیبازی میکند.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتے
✅نکته مهم برای افرادی که دوست دارند، بدون رژیم های سخت لاغر بشوند:
🔻مواد پروتئینی را در صبحانه خود بگنجانید.
🔻تحقیقات نشان داده است که این کار باعث کاهش اشتها در طول روز خواهد شد.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸مي گویند روزی را
❄️صبحِ زود تقسیم می ڪنند
🌸هرجا ڪہ هستی
❄️سهمِ امروزت
🌸یہ بغل شادی و آرامش باشد
❄️روزتون
🌸پُراز موفقيت و برکت
❄️ســـلام
🌸صبح یکشنبه
❄️زمستونی تون بخیـر
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
پدر من به بهشت رسیده است...!!
ثروتمندزاده اى را در كنار قبر پدرش نشسته بود و در كنار او فقیرزاده اى كه او هم در كنار قبر پدرش بود.
ثروتمندزاده با فقیرزاده مناظره مى كرد و مى گفت:
صندوق گور پدرم سنگى است و نوشته روى سنگ رنگین است.
مقبره اش از سنگ مرمر فرش شده و در میان قبر، خشت فیروزه به كار رفته است، ولى قبر پدر تو از مقدارى خشت خام و مشتى خاك، درست شده، این كجا و آن كجا؟
فقیرزاده در پاسخ گفت:
تا پدرت از زیر آن سنگ هاى سنگین بجنبد،
پدر من به بهشت رسیده است...!!
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
به مالت نناز به شبی بند است به حسنت نناز به تبی بند است
این مثل را در مورد كسی میگویند كه به مال و مقامش میبالد و مینازد و مغرور میشود.
مردی بود كه ثروت زیادی داشت به طوری كه حد و حساب نداشت صاحب قصر مجلل غلام و كنیز بود. روزی از روزها با خدم و حشم به حمام رفت. هنگامی كه وارد خزینه حمام شد، غلام مخصوصش قلیان جواهر نشانی را برایش چاق كرد و هر مرتبه كه سر از آب بیرون میآورد قلیان را به دهان او میگذاشت چند پک میزد و دوباره زیر آب میرفت. یک مرتبه كه سرش را از آب ببرون آورد با خودش گفت:« آیا كسی از من بالاتر هست؟ آیا ثروت مرا كسی دارد؟» و به خودش مغرور شد. این فكر را كرد و به زیر آب رفت. همینكه سرش را از آب بیرون آورد، نه غلامی دید و نه قلیانی، صدا زد: « غلام ! غلام » دید خبری نیست دلاكهای حمام به صدای او دویدند جلو.
او فریاد زد: لباسهای مرا بیاورید.» اما دید دلاكها، دلاكهای همیشه نیستند، تعجب كرد. خودش آمد لباس بپوشید دید یک دست لباس پاره و كهنه به جای لباسهایش گذاشتهاند. صدا كرد:« پس لباسهای من چه شده؟» استاد حمامی و دلاكها آمدند گفتند: « تو هر روز كه به حمام میآیی لباس كهنههای خودت را میگذاری و یک دست لباس تازه و نوی مشتریها را میدزدی. حالا خوب گیرت آوردیم.» و او را گرفتند و كتک زدند و لباس پارهها را به او دادند و از حمام بیرونش كردند. وقتی وارد كوچه شد، دید این شهر جای دیگری است؛ شهر خودش نیست.ناچار در شهر گردش كرد تا شب شد. گرسنه و خسته شده بود و جایی نداشت برود. مجبور شد شب را در تون حمامی بگذراند. وارد تون حمام شد. دید سفره نانی در آنجا هست. دانست كه سفره نان مال تونوان است. سفره را پیش كشید و مشغول خوردن شد. شب را همان جا بسر برد و نزدیكیهای صبح تون حمام را آتش كرد با خودش گفت: «عجالتاً كه نان تونوان را خوردهام در عوض حمامش را گرم كنم.» تا اینكه تونوان از راه رسید مرد گفت:« رفیق، نان تو را من خوردهام ولی عوضش تون را آتش كردهام و حمام گرم است.»
تونوان ازاو خوشش آمد و او را پیش خودش نگاه داشت چند روزی آنجا بود كه صاحب حمام دید عجب مرد زرنگی است و او را جامه دار حمام كرد. از آنجائی كه زرنگی و درستكاری به خرج داد، حمامی از او خوشش آمد و دخترش را به عقد او درآورد.
بعد از چند سالی دختر حمامی صاحب دو فرزند شد و چیزی نگذشت كه حمامی مُرد و ثروت او به دخترش رسید. اما مرد هر شب كه به خانه میآمد افسرده میان فكر فرو میرفت و دست به زانو مینشست و با كسی حرف نمیزد. تا اینكه زنش یك شب از او پرسید: « تو را به خدا به چه فكر میكنی؟» آیا به پدر من یا به چیز دیگری؟» زن آنقدر او را قسم داد تا اینكه مرد قصه را از اول تا آخر برایش گفت. زن به او گفت: «آدم وقتی صاحب ثروت شد نباید به مالش مغرور شود. اما حالا كه اینطور شده شب برو روی پشت بام پلاس سیاه به گردن بیندار و به درگاه خدای متعال توبه كن و از خدا بخواه تا دو مرتبه به خانه خودت برگردی.
به شرطی كه اگر دعایت مستجاب شد در فكر من و این دو بچه هم باشی.» مرد قبول كرد و با دل شكسته و پردرد رفت بالای پشت بام، پلاس سیاه به گردن انداخت و دو ركعت نماز حاجت خواند و به درگاه خداوند نالید و توبه كرد و مشغول مناجات بود كه خوابش برد. یک وقت صدای اذان صبح به گوشش رسید سراسیمه بلند شد و نماز صبح را خواند و از زنش خداحافظی كرد و رفت كه در حمام را باز كند. وارد حمام شد و لباسش را عوض كرد و رفت توی خزینه كه زیر آب خزینه را بزند. وقتی سرش را از زیر آب بیرون آورد، غلام خودش را قلیان به دست بالای سرش دید.
تا خواست بگوید «غلام چرا...؟ » غلام زودتر گفت: « آقا، این دفعه رفتی زیر آب طول كشید. چند دقیقه است كه منتظر شما هستم.» مرد بقیه مطلب را فهمید و شكر خدا را بجا آورد، از میان خزینه بیرون آمد، دید حمام اولی است. غلامان لباسهایش را حاضر كردند و لباسش را پوشید و به خانه رفت. زن به او گفت: « امروز كمی دیرتر از حمام آمدی؟» مرد تعجب كرد و گفت: « چند سال است، كه من رفتهام. زن گرفتهام. دارای دو فرزند شدهام. تازه زنم میگوید امروز دیرتر آمدی.» فهمید قدرت خدای بزرگ است .
بعد چند نفر از غلامان را فرستاد و نشانی آن شهر را هم به آنها داد. رفتند زن و فرزندانش را آوردند. دیگر تا عمر داشت ناشكری نكرد و به خودش مغرور نشد و ثروتش را در راه خدا خرج كرد.
یاد_داشت: دهخدا در امثال و حكم این ابیات را مترادف مثل فوق آورده است: به حسنت مناز به یك تب بند است به مالت منار به یک شب بند است.
بر مال و منال خویشتن غره مشو
كان را به شبی برند و این را به تبی
بس خون كسان كه چرخ بی باک بریخت
بس گل كه برآمد از گل و پاک بریخت
بــر حسـن و جـوانـی ای پسر غـره مشـو
بس غنچه ناشكفته بــرخــاک بــرییخت.
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
یک جعبه کفش
زن وشوهری بیش از 60 سال بایکدیگر زندگی مشترک داشتند. آنها همه چیز را به طورمساوی بین خود تقسیم کرده بودند.
در مورد همه چیز باهم صحبت می
کردند و هیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند
مگر یک چیز: یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند و در مورد آن هم چیزی نپرسد.
در همه این سالها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود اما بالاخره یک روز...
پیرزن به بستر بیماری افتاد و پزشکان از او قطع امید کردند. در حالی که با یکدیگر امور باقی را رفع و رجوع می کردند پیرمرد جعبه کفش را آورد و نزد همسرش برد.
پیرزن تصدیق کرد که وقت آن رسیده است که همه چیز را در مورد جعبه به شوهرش بگوید.
پس از او خواست تا در جعبه را باز کند .
وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد
دو عروسک بافتنی و مقداری پول به مبلغ 95 هزار دلار پیدا کرد
پیرمرد دراین باره از همسرش سوال نمود.
پیرزن گفت :هنگامی که ما قول و قرار ازدواج گذاشتیم مادربزرگم به من گفت که
راز خوشبختی زندگی مشترک در این است که هیچ وقت مشاجره نکنید
او به من گفت که هر وقت از دست تو عصبانی شدم ساکت بمانم و یک عروسک ببافم.
پیرمرد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و سعی کرد اشک هایش سرازیر نشود
فقط دو عروسک در جعبه بود
پس همسرش فقط دو بار در طول زندگی مشترکشان از دست او رنجیده بود پ
از این بابت در دلش شادمان شد
🍃پس رو به همسرش کرد و گفت این همه پول چطور؟پس اینها از کجا آمده؟
پیرزن در پاسخ گفت : آه عزیزم این پولی است که از فروش عروسک ها به دست اورده ام
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
📚داستان خالد بن سنان
خالد بن سنان عرب بادیه نشین بود، او از قبیله بنی عیصی بود. این پیامبر الهی دعوت خود را با معجزه آغاز نمود. کاری را که ابراهیم کرد اولین معجزه ایشان بود، یعنی غوطه ور شدن در آتش و صدمه ندیدن در آن. او صد و بیست و سه هزار و نهصد و نود و نهمین پیامبر بود.
در آن زمان بادی سوزان بنام «نارالحرتین نارالحرثان» سالی یک بار می وزید و همه چیز را نابود می کرد. مردم از خالد خواستند تا آتش را از آنان دور کند و در عوض آنها به خالد ایمان می آورند.
روز موعود فرا رسید، خالد به اذن خداوند مسیر باد را عوض کرد و با خود به درون غاری برد. در این هنگام چون بازگشت خالد طول کشید مردم فکر کردند که خالد در آتش سوخته است. ولی لحظه ای بعد حضرت بدون کوچک ترین آسیبی از میان آتش بیرون آمد اما مردم به این معجزه راضی نشده و او را ساحر خواندند. و به قول خود عمل نکرده و ایمان نیاوردند.
بعد از مدتی دعوت مردم به خدا پرستی به مردم خبر داد که ای مردم! من در فلان روز خواهم مُرد. بعد از چند روز بر سر مزار من آیید و مرا از قبر بیرون بکشید و از نفس من هرچه می خواهید بپرسید تا جواب شما را بدهم تا حقیقت را که از آن دوری می کردید ببینید و بفهمید.
هنگامی که خالد را به خاک سپردند، مردم بر سر مزار او جمع شدند و کاری را که حضرت گفته بود انجام دادند ولی باز به آن حضرت ایمان نیاوردند و به راه کفر خویش ادامه دادند.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
♦️مردی به دندان پزشک خود تلفن می کند.
و به خاطر وجود حفره بزرگی در
یکی از دندان هایش از او وقت می گیرد .
موقعی که مرد روی صندلی دندان پزشکی
قرار می گیرد ، دندان پزشک نگاهی به
دندان او می اندازد و می گوید:
نه یک حفره بزرگ نیست
خوردگی کوچکی است که الان
برای شما پر می کنم .
مرد می گوید: راستی ؟
موقعی که زبانم را روی آن
می مالیدم احساس می کردم
که یک حفره بزرگ است .
دندان پزشک با لبخندی بر
لب می گوید: این یک امر طبیعی است
چون یکی از کارهای زبان اغراق است.
🔹نگذارید زبان شما از افکارتان جلوتربرود...
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
#چارلی چاپلین و وصف مادر
وقتی بچه بودم کنار مادرم میخوابیدم و هرشب یک آرزو میکردم...!
مثلاً آرزو میکردم برایم اسباب بازی بخرد
میگفت : میخرم به شرط اینکه بخوابی...
یا آرزو میکردم برم بزرگترین شهربازیِ دنیا؛
میگفت : میبرمت به شرط اینکه بخوابی...!
یک شب پرسیدم: اگر بزرگ بشوم به آرزوهایم میرسم؟
گفت: میرسی به شرط اینکه بخوابی...!
هر شب با خوشحالی میخوابیدم.
اِنقدر خوابیدم که بزرگ شدم و آرزوهایم کوچک شدند!!!...
دیشب مادرمو خواب دیدم
پرسید: هنوز هم شبها قبل از خواب به آرزوهایت فکر میکنی؟
گفتم: شبها نمیخوابم...!!
گفت: مگر چه آرزویی داری؟؟
گفتم: تو اینجا باشی و هیچ آرزویی نداشته باشم...
گفت: سعی خودم را میکنم به خوابت بیایم به شرط آنکه بخوابی...
ما با آرزوهامون زنده هستیم ، براتون دنیایی سراسر آرزوی خوب از خدا میخوام🙏
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از تبلیغات همشهری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥خداحافظی با بوتاکس برای همیشه🤩
✅روش دائمی و مقرون به صرفه برای برطرف کردن چین و چروک و افتادگی پوست💁🏻♀️
✅مورد تایید متخصصین وزارت بهداشت🤗
💭برای خرید و دریافت مشاوره رایگان روی لینک کلیک کنید 👇
https://www.20landing.com/68/877
https://www.20landing.com/68/877
هدایت شده از درمان با آیه های نور الهی وذکرهای گره گشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌨دیگه روزای سرد و برفی شروع شده🥶
🚘هر خودرویی تو این روزا نیاز به زنجیرچرخ و دردسراش داره 🤦♂
اسپری ضد یخ لاستیک P3 بهترین جایگزین برای زنجیرچرخ که به تولید داخل رسیده با قیمت یک سوم خارجیش
همین الان کلیک کن و این محصول رو برای ماشینت با کمترین قیمت تهیه کن 👇
https://www.20landing.com/91/878
https://www.20landing.com/91/878
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁هر کسی که قدم به زندگی شما می گذارد ، یک معلم است . حتی اگر شما را عصبی کند باز هم درسی به شما آموخته است زیرا محدودیتهاي شما را نشان تان داده است.
پس آگاهانه و با آرامش با اطرافيان رفتار كنيد و از تنش و درگيرى و بحث بپرهيزيد،.
هرگز فکر نکنید که اگر
فلان مرحله زندگی بگذرد،همهچیز درست میشود...
از همه چالشها لذت ببرید؛
هنر زندگی، دوست داشتن مسیر زندگی است...
خوشبختی در مسیر است،نه در مقصد!🍁
♡• •♡
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الو سلام ، ببخشيد منزل خداست؟؟
خیلی قشنگه حتما گوش کنید🙏
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزریق انرژی مثبت➕
تکرار کنیم💜
من شایستگی لذت بردن از زندگی را دارم.
هرچه میخواهم میطلبم ﻭ با شادی و خوشی، پذیرای آن هستم.
پروردگارا سپاسگزارم❣
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
حیف که آدمی ...
تنها وقتی آن چین و چروکهای ترسناک...
سرزمین نازک پوستش را تسخیر میکند ...
و وقتی شتر مرگ به خانهاش نزدیک میشود ...
تازه میفهمد که باید ببیند...
باید بیشتر ببیند...
بیشتر نفس بکشد...
بیشتر راه برود...
بیشتر زندگی کند...
بیشتر عشق بورزد ...
و شاید این تقدیر آدمی است که دیر بفهمد...
آنهم خیلی دیر ...
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
شیطان را پرسیدند
كه كدام طایفه را دوست داری؟
گفت: دلالان را!
گفتند: چرا؟
گفت: از بهر آن كه من به "سخن دروغ"
از ایشان خرسند بودم،
ایشان "سوگند دروغ" نیز بدان افزودند!
عبید زاکانی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
👌 داستان کوتاه پند آموز
مردی در خواب میدید ..
💭 داشت در جنگلهای آفریقا قدم می زد که ناگهان صدای وحشتناکی که دائم داشت بیشتر می شد به گوشش رسید. به پشت سرش که نگاه کرد دید شیر گرسنهایی با سرعت باورنکردنی دارد به سمتش میآید و بلافاصله مرد پا به فرار گذاشت و شیر که از گرسنگی تورفتگی شکمش کاملا به چشم میزد داشت به او نزدیک و نزدیکتر میشد که ناگهان مرد چاهی را در مقابل خود دید که طنابی از بالا به داخل چاه آویزان بود.
💭 سریع خود را به داخل چاه انداخت و از طناب آویزان شد. تا مقداری صدای نعرههای شیر کمتر شد و مرد نفسی تازه کرد متوجه شد که در درون چاه ماری عریض و طویل با سری بزرگ برای بلعیدن وی لحظهشماری میکند. مرد داشت به راهی برای نجات از دست شیر و اژدها فکر میکرد که متوجه شد دو موش سفید و سیاه دارند از پایین چاه از طناب بالا میآیند و همزمان دارند طناب را میخورند و میبلعند.
💭 مرد که خیلی ترسیده بود با شتاب فراوان داشت طناب را تکان میداد تا موشها سقوط کنند اما فایدهایی نداشت و از شدت تکان دادن طناب داشت با دیوارهی چاه برخورد میکرد که ناگهان دید بدنش با چیز نرمی برخورد کرد. خوب که نگاه کرد دید کندوی عسلی در دیوارهی چاه قرار دارد و دستش که آغشته به عسل بود را لیسید و از شیرینی عسل لذت برد و شروع کرد به خوردن عسل و شیر و اژدها و موشها را فراموش کرد که ناگهان از خواب پرید.
💭 خواب ناراحتکنندهای ی بود و تصمیم گرفت تعبیر آن را بیابد و نزد عالمی رفت که تعبیر خواب میکرد و آن عالم به او گفت تفسیر خوابت خیلی ساده است:
شیری که دنبالت میکرد ملک الموت(عزراییل) بوده...
چاهی که در آن اژدها بود همان قبرت است...
طنابی که به آن آویزان بودی همان عمرت است...
و موش سفید و سیاهی که طناب را میخوردند همان شب و روز هستند که عمر تو را میگیرند...
🔷مرد گفت ای شیخ پس جریان عسل چیست؟
گفت: عسل همان دنیاست که از لذت و شیرینی آن مرگ و حساب و کتاب را فراموش کردهای...
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆