eitaa logo
⌈ࡅߺ߳ܦ߭ܝ‌ࡅ࡙ߺܟߺࡏަߊ‌‌ܘ⌋
9.3هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
886 فایل
از جهان ماندہ فقط جان ڪہ مرا تَرڪ ڪند من چنانم ڪہ محال است ڪسے درڪ ڪند!.☕ ح‌ـرف‌هاے‌در‌گوش‌ـی↓☕ @Fh1082 ناشناسمـوטּ↓☕ https://daigo.ir/secret/51970196 تبلیغاتمـوטּ↓☕ @tabligh_haifa دراین کانال رمان هم گذاشته میشود فرق دارد با کانال فقط رمان! ×کپی×
مشاهده در ایتا
دانلود
1_1092946345.pdf
5.93M
📚زندگی به سبک اورانگوتان📚 ژانر : 📃خلاصه : یه دختر از جنس شیطنت! که بقول پسر از جنس زندگی! یه پسر از جنس سنگ که بقول دختر از جنس اورانگوتان! حالا این دختر زندگی بخش و این پسر اورانگوتانی! باهم چی میسازن؟! خب معلومه!
Roman Yasamin(romanbook.ir) pdf.pdf
4.22M
📚یاسمین📚 نویسنده : مرتضی مودب پور ژانر : 📃خلاصه : پسری به اسم بهزاد عاشق دختری به اسم فرنوش میشه ، بهزاد پسری فقیر و دانشجوی پزشکیه و فرنوش دختری خوشگل و پولدار و پسرخالش یکی از خواستگارای اونه و خودش رو نامزد فرنوش میدونه اما فرنوش عاشق بهزاده ، تا اینکه مامان فرنوش که مخالف ازدواج این دو بوده از بهزاد میخواد که به دیدنش بیاد و اونجاست که از بهزاد میخواد که بذاره فرنوش با پسر خالش ازدواج کنه و ...
عطر نفسات.pdf
2.49M
📚عطر نفسات📚 نویسنده : مریم_۲۱ ژانر : 📃خلاصه : ما اینجا یه دونه دختر داریم یه دونه ام پسر!!! یه دختر از جنس لجبازی یه پسر از جنس غرور. خب اینا طی اتفاقاتی تو دانشگاهشون میفته با هم به جنگ بر می خیزند! یک جنگ به تمام عیار بین این دو تا اتفاق میفته که کل زندگی شون رو عوض میکنه!! و معلوم نیس این جنگ و جدال کی تموم میشه اصلا پایانش چی میشه؟؟!! نکته : اونایی که فکر میکنند رمان تکراریه و از یه کل کل تو دانشگاه شروع و به سفره شمال ختم میشه ، باید بگم کاملا در اشتباهن!! خیلی اتفاقات هست که قراره براشون بیفته. بالاخره بعد از کلی بحث و جدال عاشق هم میشن ولی عشقشون پر از دردسر و ماجراست ، بنظر شما سرنوشت شون چی میشه؟! میتونند از پس مشکلاتی که سر راهشونه بر بیان و بهم برسند یا نه؟ ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂 رمـــــان تا شب تموم فلش رو گوش دادم...وقتی ھوا تاريک شد حالم خيلی عوض شده بود.انگار چيزی شبيه آتش توی قلبم پا به بود.چراغھای خونه با رو ذوق روشن کردم و نشستم توی سالن.باورم نميشد که حرفھايی که شنيدم حرف دل يوسف باشه.اگه صدای خودش نبود ميگفتم دروغه ولی صدا صدای خودش بود.لحظه ای چشمام پر از شد اشک...دوباره ياد آخرين کلامش توی دو جلسه ای با که دکتر تنھا صحبت کرد افتادم : _ تا قبل از اين ماجراھا فکر ميکردم فقط دوستش دارم ولی حالا فھميدم که ديوونه ميشم اگه بره...ولی کارمون به جايی کشيده که اون حتی کوچکترين رفتارھای منو ميذاره به حساب ترحم و دلسوزی...نميتونم بھش ثابت کنم که چقدر دوستش دارم و ھمين مشکل اصلی ماست . نفسمو بيرون دادم و زير لب زمزمه کردم : يوسف...يوسف من.... چشمام پر از شد اشکی گرم ،که ادامه دادم: بايد کاری کنم حرفاتو به خودم بزنی... بی انصاف ميدونی با سکوت تو من چه زجری کشيدم؟... چه احساسی داشتم؟...بايد سکوتت رو بشکنی . فردای اونروز فلش رو برای دکتر آصفی بردم که پرسيد:خب حالا چی ميگی؟ _حرفاش رو قبول کردم ولی به منم حق بديد... يه عمر يه با پدر روانی زندگی کردم،مادرم با رو اون وضع فجيع جلوی چشمام از دست دادم،حالا تنھای تنھا شدم....تنھا کسی که برام مونده يوسفه. به که محبتش نياز دارم ولی اون بخاطر غرورش دريغ ميکنه... من ميتونم با ھمچين مرد مغروری که عاشقه ولی بخاطر غرورش پيش من سکوت ميکنه و بخاطر از دست ندادنم پيش شما ھمه ی راز قلبشو فاش ميکنه،زندگی کنم؟!... شما که بھتر ميدونيد من دچار مشکلات روانی شدم... کی بھتر از ھمسرم ميتونه منو درمان کنه...مگه من ازش چی خواستم... به خدا فقط ازش توجه ميخوام.محبت ميخوام...ميخوام بشنوم که صدام بزنه"عزيزم، جانم" ،اصلا ميخوام ببينم.اين دوست داشتنی که ازش دم ميزنه ببينم بدون و داد فرياد بدون عصبانيت چيزی که از اون و پدرم زياد ديدم،داد و بيداد و عصبانيت بوده،واسه ھمين من تشنه ی محبتم...محبتی از نه که پدر ديدم از نه و ھمسر . اشک ميريختم و دکتر رو با ھم اشکام متاثر کرده بودم که دکتر گفت: اونش با من... شما اشکاتو پاک کن بھش نگو که اومدی پيش و من حرفی از فلش و حرفاشم نزن.انگار که اولين جلسه ھمون بعد از تعطيلاته و. البته شما ھنوز روی طلاق اصرار کن باقيش با من لبخندی و زدم گفتم: يعنی ميشه يوسف تغيير کنه؟ ! _ ان‌شاءالله ...يا مقلب القلوب اونه ولی من تلاشمو ميکنم . با لبخند گفتم: شما رو اين چند وقته خيلی اذيت کردم،ببخشيد . _اين چه حرفيه دخترم خوشحال ميشم کمکی کنم از مطب که بيرون اومدم جونه ی اميدی که توی قلبم زده بود و نويد خوشی بھم ميداد رو حس کردم. دلم ميخواست زودتر يوسف رو ببينم.حالا انگار دلم براش بيش از اندازه تنگ شده بود ‼️ڪپے‌ممنـۅع❌❌ 🍂 🍁🍂 🍂🍁🍂 🍁🍂🍁🍂 🍂🍁🍂🍁🍂 🍁🍂🍁🍂🍁🍂 🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂 رمـــــان داشتم برای پايان تعطيلات عيد روزشماری ميکردم. چندبار آقا جون زنگ يه تا زد سری بھشون بزنم و واسه سيزده بدر برم پيششون ولی بھونه آوردمو قبول نکردم.بلاخره تعطيلات سخت و تلخ عيد برام تموم شد اولين جلسه ی بعد از تعطيلات، يوسف اومد دنبالم بريم پيش مشاوره به سختی شوقم از رو ديدنش پشت پوست صورتم مخفی کردم، ولی اون چندان ذوقی نداشت و برعکس خيلی ھم عصبی بود. خب حق داشت ،ھنوز نميدونست که من بعد از شنيدن فايل صوتی صداش چه خوابی براش ديده بودم.توی مطب دکتر بود که دکتر بی مقدمه به رو من گفت: خب حاصل اين تعطيلات چی شد؟ من جواب دادم: تصميممو گرفتم، طلاق ميخوام لطفا ديگه اين جلساتو اينقدر کشدار نکنيد...فايده ای نداره . دکتر سری تکون و داد گفت : باشه...مسئله ای نيست يوسف جان خودت ميدونی که من تموم تلاشمو کردم ولی خب... دکتر مکثی کرد و ادامه داد: من يکی از مشاورين دادگاه خانواده ھستم...ميتونم ھمين حالا نامه براتون بنويسم که شما جلسات مشاوره ی قبل از طلاق روگذرونديد...اينجوری کار طلاق شما زياد طول نميکشه . يوسف با تعجب به دکتر نگاه ميکرد و حرص ميخورد،آخرش نتونست خودشو کنترل با و کنه عصبانيت گفت:يعنی چی؟!! چرا شما بايد نامه ما رو بنويسيد؟ !! دکتر ادامه داد يه پيشنھاد دارم و... البته آخرين مرحله توی ھمه ی مراجعه کنندگان برای طلاق پيش من و من يوسف ھر دو سکوت کرده بوديم که دکتر ادامه داد: اين ميتونه يه فرصت برای تو باشه يوسف يه و... تحول فکری برای شما دخترم.... من کليد خونه ی روستايی پدرمو که توی يکی از روستاھای اطراف تبريزه بھتون ميدم.بايد بريد اونجا... يه دشت از پر گل نزديک اون روستاس که اھالی روستا اونو به اسم دشت ّعشاق ميشناسن.بريد از اونجا برام يه دسته گل بچينيد و بياريد.دخترم شما اگه تصميمت به طلاق بود دسته گلو برام بيار... و شما يوسف جان تا قبل از اينکه خانومت دسته گل رو به من بده فرصت داری نظرشو نسبت به خودت عوض کنی اگه دسته گل دشت عشاق بديد من نامه ی مشاورتون رو مينويسم . با ذوقی که نميتونستم مھارش و کنم يوسف فکر ميکرد برای چيدن يه دسته گله برای طلاق،گفتم:اين سفر بايد چند روزه باشه؟ _زمانش به خودتون بستگی داره تا ھر وقت که بخوايد ميتونيد توی اون خونه بمونيد.کليد دست خاله ی پدرم توی ھمون روستاست. اسمش خاله گلنازه ھمه ميشناسنش . يوسف بی ھيچ حرفی از جا برخاست با و عصبانيت رفت سمت در که دکتر گفت:کجا يوسف جان؟! آدرسو بيا بھت بدم يوسف برگشت و کنار ميز دکتر که رسيد چيزی گفت که دکتر جواب داد: ديگه از دست من کاری برنمياد...خودت بايد تلاش کنی . ذوق از زده سفری که برام خيلی ھيجان انگيز بود با لبخند از دکتر تشکر کردم که دکتر چشمکی و زد گفت: موفق باشيد . يوسف توی ماشين منتظرم بود که تانشستم با عصبانيت فرياد زد بيخود ذوق کردی،من وقت سفر رفتن ندارم . با تعجب گفتم:يعنی چی؟ ! _نميام ...اين آدرس،بفرما برو دسته گلتو بچين و برگرد...دشت ّعشاق!! چه مسخره! اونجا اگه دشت ّعشاق بود که باعث طلاق نميشد ،اونجا دشت طلاقه، ھم حرصم گرفته بود ھم خنده . جلوی خندمو گرفتمو با حرص نگاش کردم . ميدونستم ميخواد اينجوری وقت کشی کنه ولی با من سماجت گفتم:باشه... منو نبر...خودم ميرم تا بلکه ديگه برنگردم از و دست لجبازيای تو خلاص بعد با عصبانيت در ماشينو باز کردم و پياده شدم تاکسی گرفتم و برگشتم خونه. چند دقيقه ای عصبی و کلافه بودم ولی کم کم وقتی يادم افتاد که يوسف بخاطر از دست ندادن من داره،اينطوری تلاشميکنه ،آروم شدم ھمون شب يوسف زنگ .زد تلفن رو که برداشتم خيلی کوتاه و فوری گفت:سلام فردا ساعت 5صبح حاضر باش . و بعد قطع کرد... 🌿🌿 ادامه دارد........ ‼️ڪپے‌ممنـۅع❌❌ 🍂 🍁🍂 🍂🍁🍂 🍁🍂🍁🍂 🍂🍁🍂🍁🍂 🍁🍂🍁🍂🍁🍂 🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«🖤🚦» - - - دِلتَنگِ‌دِلخۅشۍهـٰاۍڪۅدَڪۍ!( : - - «🖤🚦»↫ ‴ -🖤-𝑴𝒚𝒄𝒉𝒏𝒍↷ ❁¦➺@tafrihgaah•°~•
گل که باشی ؛ باغبانها دست چینت میکنند سنگ باشی میتراشند و نگینت میکنند ... هرگز از این پیله تنهایی ات غمگین نباش ؛ روزگاری میرسد ؛ فرش زمینت میکنند !!! چوب خشکی در بیابان باش ؛ اما مرد باش چوب نامردی اگر در آستینت میکنند ... ای درخت پیر ؛ بر این شاخه ها دل خوش نکن چون که با دست تبر ؛ مطبخ نشینت میکنند نیشخند دوستان از زخم دشمن بدتر است آشنایان بیشتر اندوهگینت میکنند ... | 🙂🍀 -💚-𝑴𝒚𝒄𝒉𝒏𝒍↷ ❁¦➺@tafrihgaah•°~•
شنیدین میگن هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی! خیلی کامله دیگه توضیح نمیخواد☺️🕊♥️
⌈ࡅߺ߳ܦ߭ܝ‌ࡅ࡙ߺܟߺࡏަߊ‌‌ܘ⌋
شنیدین میگن هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی! خیلی کامله دیگه توضیح نمیخواد☺️🕊♥️
ـآنچھ‌گذشت‌بر‌احوال‌‌مـآ!!"🌎" ـشبتـون‌بخـیر‌اهالـــــی‌‌جـان"🦋" ـبی‌گمان‌لحظه‌ی‌خلق‌تــ‌ط‌ُـو‌"آرھ‌رفیق‌خود‌تـ‌طُ‌ـو" ـخداعاشق‌بود...!!-"🚎" -💙-𝑴𝒚𝒄𝒉𝒏𝒍↷ ❁¦➺@tafrihgaah•°~•