#سحرنامه
سحر بیست و دوم🌙
قسمت بیست و دوم : و جهان در انتظار است....
اِنتَظِروا الفَرَجَ وَ لا تَیأسُوا مِن رَوحِ الله
و در این دنیای خسته و سرد
در میان کوچههای غربت
در ته بن بست دلتنگی
و در کنج خرابهی دربهدری
#انسان با لباسی مندرس از جنس گناه
و تنی زخمی
از شدت تازیانه فتنه زمانه
نشسته بود به #امید آنکه رهگذری به دادش برسد
و #امید💙
تنها رمز بقای انسان است از پس قرنها مصیبت
و #امید
دلیل آسودگی #نوح است از طوفان بلاخیز🌊
رمز نجات #ابراهیم است از آتش نمرود🔥
مایه صبر و استقامت #ایوب است در مصیبت💥
و امدادگر #یعقوب است
آنهنگام از فراغ #یوسف جان به لبش رسیده بود💔
لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ*
#امید
سنگ گرانبهایی است
که خداوند
در رکاب انگشتری وجود آدمی نهاد
تا همیشه
حتی از اعماق چاه گناه🔥
به منتهای آسمان
برای پر شکستگان راهی باشد🕊
#امید شیرین است
و دوایی است که درد #انتظار را تسکین میدهد
و #انتظار دردی است
اگر درمان گردد دیگر دردی نخواهد ماند❤️
#انتظار
به نشستن و آه کشیدن نیست
کار مردان خداست
برای #منتظر شدن باید #مضطر شد
باید
به جای نشستن و حسرت خوردن🥀
تمام قد به احترام او ایستاد
و به سویش دوید
و من خسته و غمزده
در مسیر عبور خورشید نشسته بودم🌤
که ندایی آمد
که چه نشستهای؟
و من پرسیدم پس چه کنم؟
و او گفت : به احترام او بایست
و من ایستادم
و چند قدم به سویش رفتم🚶♂
و هر قدم
مرا به اندازه یک آسمان به #آسمان نزدیکتر کرد
و سلام بر کسی که
تمام جادههای امید به او ختم میشود💚
برگرفته از
۱.حدیث امیرالمؤمنین علی ع
بحارالانوار/ج۱۵/ص۱۲۳
۲.سوره زمر آیه ۵۳
#ماه_رمضان
#اللھمالرزقنـانگاهالمھدي
#مهمانی_محبوب
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
از خودت مراقبت کن، زود از
خواب بیـدار شـو، اول از همه
ورزش کن، قهوه بخور، دست
از استرس بـردار، کمتر وقتت
رو باگوشی بگذرون و بیشتر
کتاب بخون..🧡🌱
حاشیه کمتر، روزِ قشنگتر :)
صبحتون بخیر
🌨️❄️🌨️❄️🌨️❄️🌨️❄️🌨️❄️
🌨️❄️🌨️❄️🌨️❄️🌨️❄️🌨️
🌧❄️🌧❄️🌧❄️🌧❄️
🌧❄️🌧❄️🌧❄️🌧
🌧❄️🌧❄️🌧❄️
🌧❄️🌧❄️🌧
🌧❄️🌧❄️
🌧❄️🌧
🌧❄️
🌧
《به نام خالق عاشقی》
❄️کوله بار عشق❄️
#قسمت_دویست_و_شصت_و_یکم:
🍁زهرا🍁
هرچقدر اذیتش کردم دیگه بسه...
اره زهرا اون میتونه تورو خوشبخت کنه!
فقط اون میتونه تورو از این بدبختی نجات بده!
الیاس خواست از کنارم بره که گفتم:نرو..وایسا.
به سمتم برگشت که گفتم:هنوزم منو میخوای؟
الیاس:خب معلومه!
_من...قبول میکنم که همراه خانوادت بیای خاستگاری من..
اول با شک و نگاهم میکرد که ماهان پرید بغلش و کلی بهش تبریک گفت و اونم از ته دل میخندید!
ماهان:اَه اَه اَه...بخدا داشتم افسرده میشدم...
الیاس از اینور گریه و نمیدونم شکست عشقی و از اینور زهرا که هی میگه تو منو نمیخوای...
واااای جدی جدی داشتم افسرده میشدماااا هووفففف خیالم راحت شد.
_خوبه زن نداری بیاد انتقام بگیره.
ماهان:اگه زن گرفتن مثل قضیه ی الیاس باشه که اصلا نمیخواااام.
الیاس:😐ماااهان.
ماهان:چطوری جون دل؟😂
الیاس:😂عالیم..
ماهان:هعی...بایدم عالی باشی دیگه!تو که به عشقت رسیدی فقط..
الیاس:ماهان نگو عاشق شدی!شدی؟؟؟
ماهان:😐ودف؟منو عاشق شدن؟خیر عشقم من تا عمر دارم عاشق نمیشم.
_بزار به رونی خبر بدم..
ماهان:خو من...
_تو چی؟
ماهان:من هیچی خواستم بگم که من..من چیزه عههههه بریم بستنی فروشی یه بستنی بزنیم؟
🌨️❄️🌨️❄️🌨️❄️🌨️❄️🌨️❄️
🌨️❄️🌨️❄️🌨️❄️🌨️❄️🌨️
🌧❄️🌧❄️🌧❄️🌧❄️
🌧❄️🌧❄️🌧❄️🌧
🌧❄️🌧❄️🌧❄️
🌧❄️🌧❄️🌧
🌧❄️🌧❄️
🌧❄️🌧
🌧❄️
🌧
《به نام خالق عاشقی》
❄️کوله بار عشق❄️
#قسمت_دویست_و_شصت_و_دوم:
🍁زهرا🍁
_زشته من هی دیگه با شماها بگردم!
شما برید بستنی بخرید من میرم خوابگاه.
الیاس:زهرا خانم...من به مامان اینا زنگ میزنم بلیت میگیرن میان اینجا..
به مصطفی هم میگم انشاءالله همراه هلما خانم و امیر و اوا بیان اینجا..
یعنی همه ی خانوادتون..
اگه اجازه بدید همینجا خاستگاری و بکنیم و همه کارامونو اینجا انجام بدیم..
همینجا هم یه خونه میخریم برگشتیم تهران مجلس عروسی و اینارو که گرفتیم بیایم سر خونه زندگیمون.
نظرتون؟
_چی بگم...انشاءالله خیره.
خدافظی گفتم و از کنارشون رفتم.
تاکسی گرفتم و برگشتم خوابگاه...
خدارو شکر کردم که داشت همه چیو درست میکرد.
ماجرارو به بتول و کوثر گفتم که حسابی تبریک گفتن و تف مالیم کردن..
به رونی گفتم که اونم گفت همین الان بلیت میگیره میاد مشهد😂
منم رفتم حموم کردم و یه روسری خوشکل همراه با ساق دست ستش پوشیدم..
یه مانتو هم پوشیدم و شلوارم و هم تنم کردم و در اخر یکم عطر زدم.
چادرمو سرم کردم و از بتول و کوثر خدافظی کردم و رفتم فرودگاه.
بعد از رسیدنم حدود ربع ساعت گذشت که گفتن پرواز تهران نشست.
رفتم جایی که میومدن و اونجا وایسادم که با تعجب دیدم امیر و اوا و بقیه و خانواده ی الیاسم اومدن و در اخر رونی هم اومد...
صدای پاهای کسی و از پشت شنیدم که برگشتم و دیدم الیاس داره با لبخند نگاهم میکنه و ماهان با شیطونی نگاهم میکرد.
تک تکشونو بغل کردم و امیرم کلی عذر خواهی کرد و باهم خوش و خُرم رفتیم یه هتل.
اتاقاشون بزرگ بود برای همین هممون رو زمین نشستیم و از هر دری حرف زدیم.
مادر الیاسم کلی عذر خواهی کرد.
اگر کسی چشمِ زیبابین نداشته باشـه،
خدا هر چقدرم بهش نعمت بـده، بازم
کم و کاستیهـا و نقصهـا رو بیشتـر
میبینه! آدمی که داشتههاشو میبینه
بیشتر از زندگیش لذت میبره✨
ما حواسمون به هَستها نیست!
خدا اگر طولش میده، داره برات قشنگترش
میکنه.. صبر داشته باش، عجله نکن :)
عزیزِ من، ساکنانِ قلبت رو با دقت انتخاب
کن. چون هیچکس به غیر از خودت، بهایِ
سکونتشون رو پرداخت نمیکنه👌🏽✨
⌈ࡅߺ߳ܦ߭ܝࡅ࡙ߺܟߺࡏަߊܘ⌋
من الان معروف شدم😍😂 #تارا
یعنی چتامونو گذاشته تو کانالش؟ 😐😂