eitaa logo
⌈ࡅߺ߳ܦ߭ܝ‌ࡅ࡙ߺܟߺࡏަߊ‌‌ܘ⌋
9.3هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
886 فایل
از جهان ماندہ فقط جان ڪہ مرا تَرڪ ڪند من چنانم ڪہ محال است ڪسے درڪ ڪند!.☕ ح‌ـرف‌هاے‌در‌گوش‌ـی↓☕ @Fh1082 ناشناسمـوטּ↓☕ https://daigo.ir/secret/51970196 تبلیغاتمـوטּ↓☕ @tabligh_haifa دراین کانال رمان هم گذاشته میشود فرق دارد با کانال فقط رمان! ×کپی×
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ترکها نمیگن خیلی خوشگلی...! میگن : "آلله گوولی اولان وقت یارادیپ" یعنی : «خدا وقتی سر ذوق بوده تورو خلق کرده»😍💕 +اینطوری‌قربون‌صدقه‌عزیزآتون‌برید ! ﹏﹏🍭⃟🍵﹏﹏ ╦══════════════┈ ╰❥⿻  @tafrihgaah⋆ ࿐ ๋ ꤫ ࣪
•• دلت را بتکان... اشتباه کردن اشتباه نیست، در اشتباه ماندن اشتباه است!
افطار بیست و پنجم💛 اَلتَّوبَةُ عَلی اَربَعِ دَعائِمٍ قطار رمضان با سرعت هر چه تمام‌تر به سوی مقصد حرکت می‌کند به سوی و فطرت✨ و همه‌ی مسافران رمضان به اصل و فطرت پاک خویش بعد از اسارت گناه بازمی‌گردند💝 و و بازگشت به سمت خدا مسیرهایی دارد که هر کدام گاه سخت است و گاه هموار و آن‌کس که برای لباس پاکی به تن کردن به سمت آسمان در حرکت است بر او باد تا آسمانی شود نَدَمٌ بِالقَلبِ وَ استِغفارٌ بِاللِّسانِ وَ عَمَلٌ بِالجَوارِحِ ‌وَ عَزمٌ اَن لا یَعُودَ و تا رسیدن به قله و دست‌ انداختن بر ریسمان نجات 🌤 تنها چهار قدم راه است و قدم اول آن است که💖 ظرف از پشمانی گناه بلرزد و از آب مطهر پر گردد و دوم آن که❤️ خویش را به بگشاید و از ابر رحمت الهی طلب باران کند و سوم قدم آن است که💙 تمام مسیر به سمت درّه رفته را برگردد و در صدد عمل برآید و چهارم آن که💚 بر آن عهد که با معبود خویش می‌بندد بایستدد و خود را اصلاح کند و آخرین و مهم‌ترین قدم است قطار سوت می‌کشد و از بیست و پنجمین ایستگاه رمضان نیز با سرعت گذر می‌کند و تنها آن که برای ما می‌ماند است و افسوس از آن که تنها چند نفس مانده تا پایان مهمانی💔 و همیشه مرکب دلهای شکسته بوده است💔 تا به تو برسند و ای کاش تمام ریل‌های قطار🚂 به سمت صحن عتیق تو ختم می‌شد ای مهربان‌ترین سلطان ای امام رئوف💛 برگرفته از حدیث امام جواد ع کشف‌الغمه/ج۲/ص۳۴۹ 💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همین الان در پیرترین سنی هستی که تا حالا بودی و جوون‌ترین سنی که تـا ابـد خواهی داشت! پس حسرت‌ها رو فراموش کن؛ و همین لحظه رو زندگی کن عزیزِ من✨
وقتی کاری انجام نمی شه، حتما خیری توش هست. وقتی مشکل پیش بیاد ، حتما حکمتی داره. وقتی تو زندگیت ، زمین بخوری حتماً چیزی است که باید یاد بگیری. وقتی بیمار میشی ، حتماً جلوی یک اتفاق بدتر گرفته شده. وقتی دیگران بهت بدی می کنند ، حتماً وقتشه که تو خوب بودن خودتو نشون بدی. وقتی اتفاق بد یا مصیبتی برات پیش میاد ، حتماً داری امتحان پس میدی. وقتی دلت تنگ میشه ، حتماً وقتشه با خدای خودت تنها باشی! 🌸
‌‌‌ خندھ در مغز سبب ترشح هورمونِ اندروفین می‌شود و جریان خون‌را بھبود می‌بخشد و سیستم ایمنـۍو قلب را تقویت می‌کند. فشارِخون را کاهش می‌دهد و بهترین درمان برای افرادی‌ست کہ‌ ‌‌مراحل نقاهت را بعد از سکتھ طـۍ می‌کنند. ـــــ ـ خَندھ‌درمانـۍ . ــ محمد سخاوت‌پور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🥀🕊🥀🕊🥀 🕊🥀🕊🥀 🥀🕊🥀 🕊🥀 🥀 بـِـسْم‌ِࢪبـّـ‌الــ؏ِــشْق🕊 ࢪمـٰـان این چیه درست کردی ؟ از سوالی که جوابش واضح بود ، ترسیدم . یعنی بهانه ای در راه بود. بعد از آن تو دهنی که خوردم و زحمتی که برای غذا کشیدم ، همین بهانه را کم داشتم. اما با مهربانی گفتم: _شیرین پلو که دوست داری. سرش را با همان اخمی که حالا جدی تر شده بود و مرا بیشتر میترساند گفت: _ چرا فکر کردی من شیرین پلو دوست دارم؟ بهانه را گرفت ! آه کشیدم و جواب دادم: _ بهروز جان ، شما... فوری انگشت اشاره اش را به سمت من نشانه رفت و پرسید : _من، جان شمام؟!...کسی جانش رو رها میکنه و میره!؟ نگاهم روی چشمان یخ زده ی بهروز ، خشک شد که گفتم : _بهروز تو عاشق شیرین پلو بودی ! دیس شیرین پلو را برداشت و روی دست بلند کرد و در حالیکه نگاهش را روی دیس شیرین پلو میچرخاند گفت: _من عاشق خیلی چیزا بودم که حالا نیستم. بعد نگاهش را به من دوخت و دیس را پرت کرد وسط پذیرایی. همراه صدای شکسته شدن دیس برنج ، صدای بلند" آخ " من هم بلند شد.نفسم را با بغض توی گلو حبس کردم که پوزخندی زد و گفت: _ میرم پیش همسر عزیییزم ...اون بهتر از تو میدونه من چی دوست دارم. داشت سمت در میرفت که گریه ام گرفت و گفتم: _ بهروز... ایستاد ولی برنگشت که ادامه دادم: _ التماست کنم، به پات بیافتم ، منو میبخشی ؟ بدون مکث ، قاطع گفت : _نه...تا زجری که من کشیدم رو نکشی نه. ❌ڪپۍ‌از‌ࢪمــان‌ممنۅع(حࢪام)❌ 🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🥀🕊🥀🕊🥀 🕊🥀🕊🥀 🥀🕊🥀 🕊🥀 🥀 بـِـسْم‌ِࢪبـّـ‌الــ؏ِــشْق🕊 ࢪمـٰـان فوری جواب دادم. با بغض ، با اشک . _ باشه...من این زجر رو به جان میخرم...چون بهت حق میدم. نفس بلندی کشید اما ناگهان خلاف عمق آن نفس که باید قطعا آرامش میکرد ، فریاد زد : _چه راحت به جان میخری ؟ چند قدمی جلو آمد و باز فریاد زد : _ببینم تا کجا میتونی تحمل کنی؟!...از تحقیر خوشت میاد ؟!...از کنایه چی ؟! زخم زبون تا حالا شنیدی ؟! رسید مقابلم، از ترس نگاه عصبیش ، سرم را پایین گرفتم که فریادی کشید که تمام تنم از امواج فریادش لرزید : _بگو لعنتی ... نگام به گل های فرش بود و صدایم از ترس میلرزید که جواب دادم : _ بهروز خواهش میکنم...تو که میدونی من ...از عصبانیتت میترسم. فریادش محکمتر شد میترسی؟! شانه هایم را گرفت و مرا چنان تکان داد که نگاهم در ضربه های تکان شانه ام به صورتش خورد و ترسم بیشتر شد : _ میترسیدی که منو فروختی ؟!...میترسیدی که بهم خیانت کردی ؟! فوری گفتم : _ نه ...من بهت خیانت نکردم...من فقط ازت جدا شدم. چنان محکم زد توی گوشم ، که لحظه ای صدایش بم شد : _ خیانت چیه ؟!... تو بخاطر اون آشغالِ عوضی تموم عشق و احساس پاکمو لگد مال کردی، تو منو فروختی ...میخواستی به چی برسی هان ؟!...به آغوش اون کثافت ؟!...چطور بود ؟!...آغوشش ارزش داشت ؟! گریه ام گرفته بود حتی یاد آوری روزهای گذشته هم حالم را بد میکرد.با گریه التماس کردم : _ بهروز اشتباه کردم... حالا که برگشتم... ❌ڪپۍ‌از‌ࢪمــان‌ممنۅع(حࢪام)❌ 🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊