•|᪇🌙᪇|•|᪇🌙᪇|•|᪇🌙᪇|•
بچههایی که دوست دارن زودتر رمان "نسیم" رو بخونند میتونند بیان کانال VIP 😍✨
_تو کانال VIP پنجاه پارت جلوتریم🪻✨
_روزانه پارت داریم🪻✨
_تبادل و تبلیغات نداریم🪻✨
_پارت های سورپرایز و هدیه زیاد داریم🪻✨
_قیمت ۴۰ هزار تومن 💸✨
برای خرید به آیدی زیر پیام بدید👇
→@F_82_02
حالِبُحرانیمنּباحَرَمآرامشَود.. بِطَلَبکَربُبَلاتادِلمَنּرامشَود..!️
﷽حَسْبُنَااللهوَنِعْمَالْوَکیٖلْ...خُڋاݕَڔٰاےِݦَݧْڬٰاڣٖیښٺ❤ ️️
⌞🌵⌝ ،[ منذاالذييقفضدّك إذاکاناللهمعك؟🧡☁️] •🌛وقتی خداوند با توست چه کسی میتواند مقابلت بایستد!🌜• ️
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾
🌾🍁🌾
🍁🌾
🌾
♡بِسْمِرَّبِالـ؏ِـشْـقْ♡
★الـٰهہبـانو★
♡#پـارت551♡
تشویق خانم ربیعی اگه نبود شاید خلاف استخارهام جواب رد رو به محمد میدادم
ولی خانم ربیعی اصرار کرد و تشویق که وقتی خداوند حکیم با همهی بصیرت و بینائی و حکمتش اینجوری بهت نوید میده ،
بله رو بگو و شک نکن که قراره یه اتفاقی بیفته که چشم دلت رو روشن میکنه.
اگه صحبتهای خانم ربیعی نبود شاید قبول نمیکردم ولی باعث و بانی بله گفتن من به محمد ،خانم ربیعی شد.
یه نامزدی ساده گرفتیم .
قرار عقد هم گذاشته شد.
گرچه من به اون زودی آمادگی نداشتم ولی انگار خانم ارجمند عجله داشت.
شب نامزدی من ، حسام و فاطمه هم آمدند.
حسام کنار محمد ایستاد و فاطمه کنار من .
اینبار من تموم سعیام رو کردم که به حسام چشم ندوزم.
نمیخواستم محمد فکر کنه از همین اول بسمالله دارم دنبال دل خودم میرم .
یه صیغهی محرمیت یه ماهه خونده شد تا بریم دنبال کارهای عقدمون.
همون شب موقع خداحافظی یه لحظه حسام بیاونکه نگاهم کنه ، گفت:
_مبارک باشه به سلامتی.
دلم باز لرزید.
این حرفش یعنی همه چی بین ما تمام شد و البته خودش هم اینطوری تمام کرد.
🍁🌾🍁🌾🌾🍁🌾
🍁@Tafrihgaah🍁
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
لینڪپـارتاول↯↯
https://eitaa.com/tafrihgaah/52205
✍🏻بـہقـلم: "بـانـو مـࢪضـیہ یـگـانہ"
#ڪپۍممـنۅع(حࢪام)❌
#امـانٺداࢪبـاشیـم‼️
🌾
🍁🌾
🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾
🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾
🌾🍁🌾
🍁🌾
🌾
♡بِسْمِرَّبِالـ؏ِـشْـقْ♡
★الـٰهہبـانو★
♡#پـارت552♡
از پلهها پایین اومدم و جلوی در ایستادم. سرم به اطراف که چرخید . محمد رو دیدم .
با پژوی نوک مدادیش کمی جلوتر از خونهی ما پارک کرده بود.
درو بستم و رفتم سمتش.
درِ ماشین رو که باز کردم گفت:
_سلام الهه خانم.
_سلام.
سلام من زیادی خشک بود ولی نمیتونستم به این زودی ،خودمونی بشم.
راه افتاد که گفت:
_خب عرضم به حضورتون که ناهار امروز مهمون من هستید البته مهمونهای دیگهای هم داریم.
_کی؟
_فاطمه و ...
حسام رو نگفته ، چشامو بستم و پرسیدم:
_چرا؟ چرا اونا؟
خونسرد پرسید:
_ چرا اونا؟!
شما مشکلی دارید با خواهر شوهرتون؟
آهی کشیدم .
انگار بیشتر از اونچه فکرشو میکردم ، حماقت داشت .
سکوتم رو که دید گفت:
_ باید برات عادی بشه الهه خانوم.
این حرفش ریسمانهای نازک دور قلبم رو پاره کرد.
عادی! مگه من غیر عادی بودم؟!
_حالا کجا میریم؟
_فاطمه پیشنهاد داد ...
گفت، بریم یه رستوران خاص ...
من گفتم کجا ، گفت ، توی پارک جمشیدیه یه رستوران هست که ...
باقی حرفهای محمد رو نشنیدم.
یعنی بد شانسی از این بالا ترم بود؟
حتما حسام به فاطمه از رستوران پارک جمشیدیه گفته بود و حالا این برادر و خواهر قصد کرده بودند که منو حسام رو دق بِدن.
🍁🌾🍁🌾🌾🍁🌾
🍁@Tafrihgaah🍁
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
لینڪپـارتاول↯↯
https://eitaa.com/tafrihgaah/52205
✍🏻بـہقـلم: "بـانـو مـࢪضـیہ یـگـانہ"
#ڪپۍممـنۅع(حࢪام)❌
#امـانٺداࢪبـاشیـم‼️
🌾
🍁🌾
🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾
🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🔹خبررررر خبرررررر 📣📣
🔶یه فرصت عالی، برای کسانی که دوست دارند قرآن یاد بگیرند یا حفظ کنند😍
🔷فرصت ثبت نام تا بیستم شهریور
🔸همراه با معنی و ترجمه
💠آموزش تجوید قرآن
💠حفظ قرآن
💠روخوانی قرآن
💠با اندک هزینه ⬅️ 30 هزار تومانی ( فقط برای حفظ جزء سی)
برای ثبت نام، به آیدی زیر پیام دهید:
@vajeb_tamadon
7.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه چیز دَبِل حال خوب کن😁😁
اصلا هرچی حل بده؛ میشوره میبره😝
کسی را از #خوب بودن #خسته نکنیم!
خدا نکند انسانی از #خوب بودنش #خسته بشود
خدا نکند #آدمی بشود که #مهربانیش هر بار #نگران و #آزرده۰خاطرش کرده
چرا که آن وقت است که میماند #بلاتکلیف
نه #بد بودن را بلد است و نه توان #خوب ماندنش است.
آن وقت است که می گریزد...
#هجرت از #دنیای۰آدمها به خلوتی که درونش پوچ پوچ است
سکوتی که #قالبش تنهایی است
که #خودخواسته نبوده، که لذت بخش نیست...
#آدمها را از #خوب بودنشان #خسته نکنیم..🤍