eitaa logo
⌈ࡅߺ߳ܦ߭ܝ‌ࡅ࡙ߺܟߺࡏަߊ‌‌ܘ⌋
9.3هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
886 فایل
از جهان ماندہ فقط جان ڪہ مرا تَرڪ ڪند من چنانم ڪہ محال است ڪسے درڪ ڪند!.☕ ح‌ـرف‌هاے‌در‌گوش‌ـی↓☕ @Fh1082 ناشناسمـوטּ↓☕ https://daigo.ir/secret/51970196 تبلیغاتمـوטּ↓☕ @tabligh_haifa دراین کانال رمان هم گذاشته میشود فرق دارد با کانال فقط رمان! ×کپی×
مشاهده در ایتا
دانلود
•|᪇🌙᪇|•|᪇🌙᪇|•|᪇🌙᪇|• بچه‌هایی که دوست دارن زودتر رمان "نسیم" رو بخونند میتونند بیان کانال VIP 😍✨ _تو کانال VIP پنجاه پارت جلوتریم🪻✨ _روزانه پارت داریم🪻✨ _تبادل و تبلیغات نداریم🪻✨ _پارت های سورپرایز و هدیه زیاد داریم🪻✨ _قیمت ۴۰ هزار تومن 💸✨ برای خرید به آیدی زیر پیام بدید👇 →@F_82_02
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حالِ‌بُحرانی‌من‌ּ‌با‌حَرَم‌آرام‌شَود.. بِطَلَب‌کَربُ‌بَلا‌‌تا‌دِل‌مَن‌ּ‌رام‌شَود..!️
﷽حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ ️️
⌞🌵⌝ ،[ من‌ذاالذي‌يقف‌ضدّك إذا‌کان‌الله‌معك؟🧡☁️] •🌛وقتی خداوند‌ با توست چه کسی میتواند مقابلت ‌بایستد!🌜• ️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾 🍁🌾 🌾 ♡بِسْمِ‌رَّبِ‌الـ؏ِـشْـقْ♡ ★الـٰهہ‌بـانو★♡ تشویق خانم ربیعی اگه نبود شاید خلاف استخاره‌ام جواب رد رو به محمد می‌دادم ولی خانم ربیعی اصرار کرد و تشویق که وقتی خداوند حکیم با همه‌ی بصیرت و بینائی و حکمتش اینجوری بهت نوید میده ، بله رو بگو و شک نکن که قراره یه اتفاقی بیفته که چشم دلت رو روشن میکنه. اگه صحبت‌های خانم ربیعی نبود شاید قبول نمی‌کردم ولی باعث و بانی بله گفتن من به محمد ،خانم ربیعی شد. یه نامزدی ساده گرفتیم . قرار عقد هم گذاشته شد. گرچه من به اون زودی آمادگی نداشتم ولی انگار خانم ارجمند عجله داشت. شب نامزدی من ، حسام و فاطمه هم آمدند. حسام کنار محمد ایستاد و فاطمه کنار من . اینبار من تموم سعی‌ام رو کردم که به حسام چشم ندوزم. نمی‌خواستم محمد فکر کنه از همین اول بسم‌الله دارم دنبال دل خودم میرم . یه صیغه‌ی محرمیت یه ماهه خونده شد تا بریم دنبال کارهای عقدمون. همون شب موقع خداحافظی یه لحظه حسام بی‌اونکه نگاهم کنه ، گفت: _مبارک باشه به سلامتی. دلم باز لرزید. این حرفش یعنی همه چی بین ما تمام شد و البته خودش هم اینطوری تمام کرد. 🍁🌾🍁🌾🌾🍁🌾 🍁@Tafrihgaah🍁 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 لینڪ‌پـارت‌اول↯↯ https://eitaa.com/tafrihgaah/52205 ✍🏻بـہ‌قـلم: "بـانـو مـࢪضـیہ یـگـانہ" (‌حࢪام‌)‼️ 🌾 🍁🌾 🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾 🍁🌾 🌾 ♡بِسْمِ‌رَّبِ‌الـ؏ِـشْـقْ♡ ★الـٰهہ‌بـانو★♡ از پله‌ها پایین اومدم و جلوی در ایستادم. سرم به اطراف که چرخید . محمد رو دیدم . با پژوی نوک مدادیش کمی جلوتر از خونه‌ی ما پارک کرده بود. درو بستم و رفتم سمتش. درِ ماشین رو که باز کردم گفت: _سلام الهه خانم. _سلام. سلام من زیادی خشک بود ولی نمی‌تونستم به این زودی ،خودمونی بشم. راه افتاد که گفت: _خب عرضم به حضورتون که ناهار امروز مهمون من هستید البته مهمون‌های دیگه‌ای هم داریم. _کی؟ _فاطمه و ... حسام رو نگفته ، چشامو بستم و پرسیدم: _چرا؟ چرا اونا؟ خونسرد پرسید: _ چرا اونا؟! شما مشکلی دارید با خواهر شوهرتون؟ آهی کشیدم . انگار بیشتر از اونچه فکرشو میکردم ، حماقت داشت . سکوتم رو که دید گفت: _ باید برات عادی بشه الهه خانوم. این حرفش ریسمان‌های نازک دور قلبم رو پاره کرد. عادی! مگه من غیر عادی بودم؟! _حالا کجا میریم؟ _فاطمه پیشنهاد داد ... گفت، بریم یه رستوران خاص ... من گفتم کجا ، گفت ، توی پارک جمشیدیه یه رستوران هست که ... باقی حرف‌های محمد رو نشنیدم. یعنی بد شانسی از این بالا ترم بود؟ حتما حسام به فاطمه از رستوران پارک جمشیدیه گفته بود و حالا این برادر و خواهر قصد کرده بودند که منو حسام رو دق بِدن. 🍁🌾🍁🌾🌾🍁🌾 🍁@Tafrihgaah🍁 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 لینڪ‌پـارت‌اول↯↯ https://eitaa.com/tafrihgaah/52205 ✍🏻بـہ‌قـلم: "بـانـو مـࢪضـیہ یـگـانہ" (‌حࢪام‌)‼️ 🌾 🍁🌾 🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹خبررررر خبرررررر 📣📣 🔶یه فرصت عالی، برای کسانی که دوست دارند قرآن یاد بگیرند یا حفظ کنند😍 🔷فرصت ثبت نام تا بیستم شهریور 🔸همراه با معنی و ترجمه 💠آموزش تجوید قرآن 💠حفظ قرآن 💠روخوانی قرآن 💠با اندک هزینه ⬅️ 30 هزار تومانی ( فقط برای حفظ جزء سی) برای ثبت نام، به آیدی زیر پیام دهید: @vajeb_tamadon
7.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه چیز دَبِل حال خوب کن😁😁 اصلا هرچی حل بده؛ می‌شوره می‌بره😝
کسی را از بودن نکنیم! خدا نکند انسانی از بودنش بشود خدا نکند بشود که هر بار و کرده چرا که آن وقت است که میماند نه بودن را بلد است و نه توان ماندنش است. آن وقت است که می گریزد... از به خلوتی که درونش پوچ پوچ است سکوتی که تنهایی است که نبوده، که لذت بخش نیست... را از بودنشان نکنیم..🤍