نیمی از مردم جهان افرادی هستند که
چیزهایی برای گفتن دارند ولی قادر
به بیان آن نیستند و نیم دیگر افرادی
هستند که چیزی برای گفتن ندارند
اما همیشه در حال حرف زدن هستند...
و چه زیبا می گوید ، شیخ بهایی:
شکوه سکوت را به ارزانی کلام مفروش
┎╌╼⃘۪ꦽ⃟𖧷۪۪ᰰ᪇♥️✒️🖋️♥️᪇𖧷۪۪ᰰ⃟ꦽ⃟╾╾╌╌◕
∞﷽∞
┊ . . . . . . . . . .
┊ .
#نسـیم
#ࢪقـعہپنجاهونهم📜
سیما سری کج کرد از حرص و گفت :
_به جهنم ولش کن نسیم جون ...
راستی با تحقیق های درسی ات چکار کردی ؟
-هیچی دیگه با این دست شکسته فقط از استادا مهلت گرفتم .
بعد از کمی حرف از درس و کلاس ، بهنام باز وسط حرف من و سیما پرید و از خاطرات خودش و دانشگاهش در سوئد گفت .
اصلا علت اینکه بهنام وسط حرف من و سیما آمد را متوجه نمی شدم .
هیچ از اینکارش خوشم نیومد .
هومن اما با شوهر سوسن ، آقا امید که همسن او بود داشت حرف می زد و بحث شان آنقدر داغ شده بود که چند باری با پدر هم مشورت کردند .
اما سر میز رنگارنگ عمه مهتاب هر بحثی از ذهن آدم می پرید جز بحث تست کردن غذاها.
مخصوصا که عمه مدام می گفت :
_گوبرورا یکی از غذای خوشمزه ی سوئدیه ...
بفرمایید.
یا می گفت :
_تست اسکاگن بفرمایید .
من که اونقدر این دو اسم رو شنیدم که دیگه حفظ شدم اما گوبرورا رو ترجیح دادم به تست اسکاگن.
البته غیر این دو غذا کلی سالاد و خورشت هم بود.
که صدای خانم جان رو بلند کرد:
_به خدا حرومه اینقدر غذا درست کردن .
همه خندیدند .
آخه خانم جان تکیه کلامش همین بود.
وقتی می خواست بگه که کاری خیلی بده و زشته می گفت حرومه.
✍🏻بـہقـلم: "بـانـو مـࢪضـیہ یـگـانہ"
#ڪپۍممنـوع✖
#امـانتداࢪبـاشـیم!
پـارتاول↯↯
┊ . 📓➣https://eitaa.com/tafrihgaah/65895
┊ . . . . . . . . . . .
┖╌╼⃘۪ꦽ⃟𖧷۪۪ᰰ᪇ ♥️✒️🖋️♥️ ᪇𖧷۪۪ᰰ⃟ꦽ⃟╾╾╌◕
┎╌╼⃘۪ꦽ⃟𖧷۪۪ᰰ᪇♥️✒️🖋️♥️᪇𖧷۪۪ᰰ⃟ꦽ⃟╾╾╌╌◕
∞﷽∞
┊ . . . . . . . . . .
┊ .
#نسـیم
#ࢪقـعہشصتم📜
آقا آصف باخنده در تائید حرف خانم جان گفت :
_خانم جان ، دین شما که بیشتر از دین خدا حروم داره...
همه چی رو حروم میکنی چرا .
خانم جان باز گفت :
_آخه نگاه کن ...
تو که می خواستی غذای سوئدی درست کنی چرا ده تا خورشت گذاشتی .
عمه مهتاب یه نیمچه لبخندی زد و جواب داد:
_مادر من ... شما غصه نخور ...
نمی ذارم اسراف بشه ، غذاتو بخور.
آقا آصف هم به تایید حرف عمه مهتاب گفت :
_تا خانم جون کلاً غذای سوئدی رو حرام اعلام نکرده ، میل کنید .
بعد از صرف شام و موندن قابلمه قابلمه غذا ،
عمه مهتاب همه را برای کارگرای ته کوچشون قسمت بندی کرد و نگذاشت به قول خانم جان حروم بشه .
مهمانی خوبی بود.
البته اگر بهنام رو با خود شیرینی هاش که مدام بین حرف من و سیما می پرید ، در نظر نگیریم
و البته اگر از جر و بحث هومن و پدر بر سر مشارکت با آقا امید ، شوهر سوسن جون ،
چشم پوشی کنیم .
و البته اگر از بگو و مگوی خانم جون و غر غر کردناش با عمه مهتاب و عمه پری بگذریم
و بازم البته اگر از کنایه های عمه پری که مدام منو به عمه مهتاب نشون می داد و میگفت :
-دیدی جوجه اردک زشتمون چه زیبای خفته ای شده ماشاالله!
صرف نظر کنیم و اصلا کلاً اگر بی خیال شویم که اون مهمونی " البته " زیاد داشت .
✍🏻بـہقـلم: "بـانـو مـࢪضـیہ یـگـانہ"
#ڪپۍممنـوع✖
#امـانتداࢪبـاشـیم!
پـارتاول↯↯
┊ . 📓➣https://eitaa.com/tafrihgaah/65895
┊ . . . . . . . . . . .
┖╌╼⃘۪ꦽ⃟𖧷۪۪ᰰ᪇ ♥️✒️🖋️♥️ ᪇𖧷۪۪ᰰ⃟ꦽ⃟╾╾╌◕
10.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نامہاۍ از سیدالشهدا امام حسـین علیهالسلام
به عاشـقان جـامـاندہ🖤
#اربعین
سلام دوستان ✋🏻
اومدم یه سوال کنم جدا با انصاف جواب بدید
روند کانال به غیر از رمان و خوده پارتگذاری رمان چه ایرادی داره که میایین تو پیویم توهین میکنید 🤦♀
اگه جدا انتقادی و نقدی دارید بیایین خیلی محترمانه تو ناشناس یا پیویم بگین
حق توهین کردن رو کی به شما ها داده اخه؟😑
یک ذره شعور برای خودتون و من قائل بشید لطفا
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾
🌾🍁🌾
🍁🌾
🌾
♡بِسْمِرَّبِالـ؏ِـشْـقْ♡
★الـٰهہبـانو★
♡#پـارت553♡
به پارک جمشیدیه رسیدیم.
هوای سرد زمستان بود و انگار من لرز داشتم.
و این لرزش نامحسوس از چشم تیز محمد دور نموند.
نفهمیدم چی شد که دستم گولهی آتیش شد. دستمو گرفت و گفت:
_سردتونه؟
حالم خیلی بد شد.
دست یه مرد که اگرچه اسمش نامزدم بود ولی برای من یه غریبه بود و داشت مرا به تشنج میرسوند.
توی اولین آلاچیق چوبی پارک نشستیم که محمد به فاطمه زنگ زد و پرسید که کی میرسند و من با دلشورهای وصفناپذیر از این تلاقی ، دست و پنجه نرم میکردم.
تماسش رو که قطع کرد ، دستش رو روی شونهام گذاشت .
مُردم از خجالت که سر خم کرد جلوی صورتم و بیپروا پرسید:
_حالت خوبه؟
_نه...
_چرا؟
_میشه یه کم از من فاصله بگیرید؟
_ چرا؟
چشامو از شدت نزدیکی صورتش به صورتم بستم و با لبخندی از حرص و خجالت گفتم:
_ میشه اینقدر نپرسید چرا؟
باز پرسید :
_چرا؟
خندهای چشم بسته سر دادم که
نفسش توی صورتم خورد:
_ خجالتت باید بریزه خانوم ...
یه ماه تا عقدمون بیشتر وقت نیست.
سرخ شدم و قلبم پر و بال زد.
داشت فریاد میکشید ولی محمد نشنید که صدایی بلند به گوشمون رسید.
🍁🌾🍁🌾🌾🍁🌾
🍁@Tafrihgaah🍁
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
لینڪپـارتاول↯↯
https://eitaa.com/tafrihgaah/52205
✍🏻بـہقـلم: "بـانـو مـࢪضـیہ یـگـانہ"
#ڪپۍممـنۅع(حࢪام)❌
#امـانٺداࢪبـاشیـم‼️
🌾
🍁🌾
🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾
🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾
🌾🍁🌾
🍁🌾
🌾
♡بِسْمِرَّبِالـ؏ِـشْـقْ♡
★الـٰهہبـانو★
♡#پـارت554♡
_شما اینجائید!
چشمم باز شد و محمد فوری سرش رو از جلوی صورتم عقب کشید.
اما نگاهم مستقیم توی چشمای حسام نشست. یه ثانیه .
بی هیچ مانعی بهم خیره ماندیم.
چقدر سرد و یخ زده !
اونقدر سرد که لرزم گرفت.
_تا خانم من از سرما لرز نکرده بریم سمت رستوران.
از روی نیمکت چوبی آلاچیق برخاستم که محمد گفت :
_ کتم رو بدم بپوشی؟
_ نه .... نه هوا خوبه.
_هوا خوبه پس چرا هی میلرزی!؟
فقط لبخند زدم.
حسام و فاطمه جلوی ما راه افتادند و من و محمد پشت سرشون.
نگاهم به دست های گره خورده فاطمه و حسام بود که دست خودم اسیر دست محمد شد.
تب داشت یا آتش بود. چقدر گرم. چقدر داغ.
یا من یخ زده بودم یا اون تنوری از آتش بود.
پله ها رو به سمت رستوران طی کردیم و رسیدیم.
خدا رو شکر بخاطر سردی هوا مجبور نبودیم بیرون از رستوران بنشینیم .
وگرنه خاطره ی آخرین شب نامزدی من و حسام برام زنده میشد .
روی یه تخت بزرگ توی رستوران نشستیم .
محمد سفارش غذا رو داد و من اصلا نفهمیدم که چرا بی دلیل گفتم چلو جوجه.
شاید فقط خواستم زودتر از شر آن فضای سنگین رستوران و آن جو خفقان راحت شوم.
همراه یه نفس بلند ، نگاهم رو مهار می کردم و مدام میچرخیدم سمت محمد.
🍁🌾🍁🌾🌾🍁🌾
🍁@Tafrihgaah🍁
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
لینڪپـارتاول↯↯
https://eitaa.com/tafrihgaah/52205
✍🏻بـہقـلم: "بـانـو مـࢪضـیہ یـگـانہ"
#ڪپۍممـنۅع(حࢪام)❌
#امـانٺداࢪبـاشیـم‼️
🌾
🍁🌾
🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾
🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
کانال vip رمان الهه بانو افتتاح شد😍✨
برای خرید vip رمان الهه بانو با بیش از ۶۰پارت جلوتر به آیدی زیر مراجعه کنید🙂
@F_82_02
🎗مزایای vip🎗
🔮`بدون پیام ها و تبلیغات آزار دهنده
🔮پارت ها خیلی جلوتر از چنل اصلی
( یک ماه جلوتر)
🔮داشتن پارت های سورپرایز در اعیاد
حق عضویت Vip مبلغ فقط ۲۵ هزار تومنه
کافیه به این آیدی پیام بدید:
@F_82_02