🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾
🌾🍁🌾
🍁🌾
🌾
♡بِسْمِرَّبِالـ؏ِـشْـقْ♡
★الـٰهہبـانو★
♡#پـارت551♡
تشویق خانم ربیعی اگه نبود شاید خلاف استخارهام جواب رد رو به محمد میدادم
ولی خانم ربیعی اصرار کرد و تشویق که وقتی خداوند حکیم با همهی بصیرت و بینائی و حکمتش اینجوری بهت نوید میده ،
بله رو بگو و شک نکن که قراره یه اتفاقی بیفته که چشم دلت رو روشن میکنه.
اگه صحبتهای خانم ربیعی نبود شاید قبول نمیکردم ولی باعث و بانی بله گفتن من به محمد ،خانم ربیعی شد.
یه نامزدی ساده گرفتیم .
قرار عقد هم گذاشته شد.
گرچه من به اون زودی آمادگی نداشتم ولی انگار خانم ارجمند عجله داشت.
شب نامزدی من ، حسام و فاطمه هم آمدند.
حسام کنار محمد ایستاد و فاطمه کنار من .
اینبار من تموم سعیام رو کردم که به حسام چشم ندوزم.
نمیخواستم محمد فکر کنه از همین اول بسمالله دارم دنبال دل خودم میرم .
یه صیغهی محرمیت یه ماهه خونده شد تا بریم دنبال کارهای عقدمون.
همون شب موقع خداحافظی یه لحظه حسام بیاونکه نگاهم کنه ، گفت:
_مبارک باشه به سلامتی.
دلم باز لرزید.
این حرفش یعنی همه چی بین ما تمام شد و البته خودش هم اینطوری تمام کرد.
🍁🌾🍁🌾🌾🍁🌾
🍁@Tafrihgaah🍁
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
لینڪپـارتاول↯↯
https://eitaa.com/tafrihgaah/52205
✍🏻بـہقـلم: "بـانـو مـࢪضـیہ یـگـانہ"
#ڪپۍممـنۅع(حࢪام)❌
#امـانٺداࢪبـاشیـم‼️
🌾
🍁🌾
🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾
🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾
🌾🍁🌾
🍁🌾
🌾
♡بِسْمِرَّبِالـ؏ِـشْـقْ♡
★الـٰهہبـانو★
♡#پـارت552♡
از پلهها پایین اومدم و جلوی در ایستادم. سرم به اطراف که چرخید . محمد رو دیدم .
با پژوی نوک مدادیش کمی جلوتر از خونهی ما پارک کرده بود.
درو بستم و رفتم سمتش.
درِ ماشین رو که باز کردم گفت:
_سلام الهه خانم.
_سلام.
سلام من زیادی خشک بود ولی نمیتونستم به این زودی ،خودمونی بشم.
راه افتاد که گفت:
_خب عرضم به حضورتون که ناهار امروز مهمون من هستید البته مهمونهای دیگهای هم داریم.
_کی؟
_فاطمه و ...
حسام رو نگفته ، چشامو بستم و پرسیدم:
_چرا؟ چرا اونا؟
خونسرد پرسید:
_ چرا اونا؟!
شما مشکلی دارید با خواهر شوهرتون؟
آهی کشیدم .
انگار بیشتر از اونچه فکرشو میکردم ، حماقت داشت .
سکوتم رو که دید گفت:
_ باید برات عادی بشه الهه خانوم.
این حرفش ریسمانهای نازک دور قلبم رو پاره کرد.
عادی! مگه من غیر عادی بودم؟!
_حالا کجا میریم؟
_فاطمه پیشنهاد داد ...
گفت، بریم یه رستوران خاص ...
من گفتم کجا ، گفت ، توی پارک جمشیدیه یه رستوران هست که ...
باقی حرفهای محمد رو نشنیدم.
یعنی بد شانسی از این بالا ترم بود؟
حتما حسام به فاطمه از رستوران پارک جمشیدیه گفته بود و حالا این برادر و خواهر قصد کرده بودند که منو حسام رو دق بِدن.
🍁🌾🍁🌾🌾🍁🌾
🍁@Tafrihgaah🍁
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
لینڪپـارتاول↯↯
https://eitaa.com/tafrihgaah/52205
✍🏻بـہقـلم: "بـانـو مـࢪضـیہ یـگـانہ"
#ڪپۍممـنۅع(حࢪام)❌
#امـانٺداࢪبـاشیـم‼️
🌾
🍁🌾
🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾
🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🔹خبررررر خبرررررر 📣📣
🔶یه فرصت عالی، برای کسانی که دوست دارند قرآن یاد بگیرند یا حفظ کنند😍
🔷فرصت ثبت نام تا بیستم شهریور
🔸همراه با معنی و ترجمه
💠آموزش تجوید قرآن
💠حفظ قرآن
💠روخوانی قرآن
💠با اندک هزینه ⬅️ 30 هزار تومانی ( فقط برای حفظ جزء سی)
برای ثبت نام، به آیدی زیر پیام دهید:
@vajeb_tamadon
7.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه چیز دَبِل حال خوب کن😁😁
اصلا هرچی حل بده؛ میشوره میبره😝
کسی را از #خوب بودن #خسته نکنیم!
خدا نکند انسانی از #خوب بودنش #خسته بشود
خدا نکند #آدمی بشود که #مهربانیش هر بار #نگران و #آزرده۰خاطرش کرده
چرا که آن وقت است که میماند #بلاتکلیف
نه #بد بودن را بلد است و نه توان #خوب ماندنش است.
آن وقت است که می گریزد...
#هجرت از #دنیای۰آدمها به خلوتی که درونش پوچ پوچ است
سکوتی که #قالبش تنهایی است
که #خودخواسته نبوده، که لذت بخش نیست...
#آدمها را از #خوب بودنشان #خسته نکنیم..🤍
نیمی از مردم جهان افرادی هستند که
چیزهایی برای گفتن دارند ولی قادر
به بیان آن نیستند و نیم دیگر افرادی
هستند که چیزی برای گفتن ندارند
اما همیشه در حال حرف زدن هستند...
و چه زیبا می گوید ، شیخ بهایی:
شکوه سکوت را به ارزانی کلام مفروش
┎╌╼⃘۪ꦽ⃟𖧷۪۪ᰰ᪇♥️✒️🖋️♥️᪇𖧷۪۪ᰰ⃟ꦽ⃟╾╾╌╌◕
∞﷽∞
┊ . . . . . . . . . .
┊ .
#نسـیم
#ࢪقـعہپنجاهونهم📜
سیما سری کج کرد از حرص و گفت :
_به جهنم ولش کن نسیم جون ...
راستی با تحقیق های درسی ات چکار کردی ؟
-هیچی دیگه با این دست شکسته فقط از استادا مهلت گرفتم .
بعد از کمی حرف از درس و کلاس ، بهنام باز وسط حرف من و سیما پرید و از خاطرات خودش و دانشگاهش در سوئد گفت .
اصلا علت اینکه بهنام وسط حرف من و سیما آمد را متوجه نمی شدم .
هیچ از اینکارش خوشم نیومد .
هومن اما با شوهر سوسن ، آقا امید که همسن او بود داشت حرف می زد و بحث شان آنقدر داغ شده بود که چند باری با پدر هم مشورت کردند .
اما سر میز رنگارنگ عمه مهتاب هر بحثی از ذهن آدم می پرید جز بحث تست کردن غذاها.
مخصوصا که عمه مدام می گفت :
_گوبرورا یکی از غذای خوشمزه ی سوئدیه ...
بفرمایید.
یا می گفت :
_تست اسکاگن بفرمایید .
من که اونقدر این دو اسم رو شنیدم که دیگه حفظ شدم اما گوبرورا رو ترجیح دادم به تست اسکاگن.
البته غیر این دو غذا کلی سالاد و خورشت هم بود.
که صدای خانم جان رو بلند کرد:
_به خدا حرومه اینقدر غذا درست کردن .
همه خندیدند .
آخه خانم جان تکیه کلامش همین بود.
وقتی می خواست بگه که کاری خیلی بده و زشته می گفت حرومه.
✍🏻بـہقـلم: "بـانـو مـࢪضـیہ یـگـانہ"
#ڪپۍممنـوع✖
#امـانتداࢪبـاشـیم!
پـارتاول↯↯
┊ . 📓➣https://eitaa.com/tafrihgaah/65895
┊ . . . . . . . . . . .
┖╌╼⃘۪ꦽ⃟𖧷۪۪ᰰ᪇ ♥️✒️🖋️♥️ ᪇𖧷۪۪ᰰ⃟ꦽ⃟╾╾╌◕
┎╌╼⃘۪ꦽ⃟𖧷۪۪ᰰ᪇♥️✒️🖋️♥️᪇𖧷۪۪ᰰ⃟ꦽ⃟╾╾╌╌◕
∞﷽∞
┊ . . . . . . . . . .
┊ .
#نسـیم
#ࢪقـعہشصتم📜
آقا آصف باخنده در تائید حرف خانم جان گفت :
_خانم جان ، دین شما که بیشتر از دین خدا حروم داره...
همه چی رو حروم میکنی چرا .
خانم جان باز گفت :
_آخه نگاه کن ...
تو که می خواستی غذای سوئدی درست کنی چرا ده تا خورشت گذاشتی .
عمه مهتاب یه نیمچه لبخندی زد و جواب داد:
_مادر من ... شما غصه نخور ...
نمی ذارم اسراف بشه ، غذاتو بخور.
آقا آصف هم به تایید حرف عمه مهتاب گفت :
_تا خانم جون کلاً غذای سوئدی رو حرام اعلام نکرده ، میل کنید .
بعد از صرف شام و موندن قابلمه قابلمه غذا ،
عمه مهتاب همه را برای کارگرای ته کوچشون قسمت بندی کرد و نگذاشت به قول خانم جان حروم بشه .
مهمانی خوبی بود.
البته اگر بهنام رو با خود شیرینی هاش که مدام بین حرف من و سیما می پرید ، در نظر نگیریم
و البته اگر از جر و بحث هومن و پدر بر سر مشارکت با آقا امید ، شوهر سوسن جون ،
چشم پوشی کنیم .
و البته اگر از بگو و مگوی خانم جون و غر غر کردناش با عمه مهتاب و عمه پری بگذریم
و بازم البته اگر از کنایه های عمه پری که مدام منو به عمه مهتاب نشون می داد و میگفت :
-دیدی جوجه اردک زشتمون چه زیبای خفته ای شده ماشاالله!
صرف نظر کنیم و اصلا کلاً اگر بی خیال شویم که اون مهمونی " البته " زیاد داشت .
✍🏻بـہقـلم: "بـانـو مـࢪضـیہ یـگـانہ"
#ڪپۍممنـوع✖
#امـانتداࢪبـاشـیم!
پـارتاول↯↯
┊ . 📓➣https://eitaa.com/tafrihgaah/65895
┊ . . . . . . . . . . .
┖╌╼⃘۪ꦽ⃟𖧷۪۪ᰰ᪇ ♥️✒️🖋️♥️ ᪇𖧷۪۪ᰰ⃟ꦽ⃟╾╾╌◕