Part08_علی از زبان علی.mp3
7.76M
✨#قسمت_هشتم✨
▪️اتمام حجت با مردم در موضوع خلافت و امامت
▪️احتجاجات امیرالمومنین (ع) به امامت و خلافت خود
▪️" إنّي النَّبَأُ العَظِيمُ ، و الصِّدِّيقُ الأكبَرُ ..."
▪️نهایت بی یاوری!
▪️صبری همچون خار در چشم و استخوان در گلو!
8.mp3
8.53M
🥀#قسمت_هشتم🥀
✨یــــــــــادت باشد✨
♢°°°°°°••♡••••♡••°°°°°°♢
@tafrihgaah
♢°°°°°°••♡••••♡••°°°°°°♢
❌کپیباذکرلینککانالآزاد❌
✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨
[ #داستان]
#قسمت_هشتم 🪴
افشین شاکی شده بود،میگفت:گفتی ازعلاقه حرف نزن گفتم چشم!
اما الان تا میخوام حرفی بزنم،خداحافظی میکنی میری..!😒
هر سری یه بهانه می آوردم براش..⛔️
بهش نگفتم میخوام برای همیشه از مجازی برم،چون میترسیدم با حرفاش وسوسه ام کنه..!
بالاخره موفق شدم تایم رو به یک ربع برسونم.✅
با خودم اتمام حجت کردم که فردای اون روز همه حرفام رو برا افشین تایپ کنم و تمام...🏁
بالاخره روز موعود فرا رسید؛شروع کردم به تایپ کردن..!💻
[افشین خان از اول هم گفته بودم اینکار غلطه اما شما به حرفام گوش نکردی!❌
من خام حرفای شما شدم،در واقع ببخشیدا نمیدونم چرا خر شدم!⚠️
هم من اشتباه کردم هم شما..🤕
ما یه جورایی از اعتماد همسرامون سواستفاده کردیم!
هر چند حرف خاصی بینمون نبود،تا اینکه این اواخراحساسی شدن شما باعث شد من کمی به خودم بیام!
ما خطا کردیم،امیدوارم خدا از سرتقصیرات هر دومون بگذره..
من که دارم دیوونه میشم😭
نمیدونم چطوری قراره تاوان این گناه رو پس بدم!!!
حرفای روزای آخر شما باعث شد بفهمم چه گندی به زندگیم زدم..😞
جای شکرش باقیه جز وابستگی کاذب، علاقه ای به شما پیدا نکردم!
بین من و شما یه موجود زرنگ بود!😓
موجودی به اسم شیطان..‼️
نفر سوم رابطه ما بیکار ننشسته بود!
نفسمونم قلقلک داد و ما هم از خدا خواسته افتادیم تو چاه..!
سقوط کردیم میفهمید سقوط🕳
اما من میخوام دوباره به زندگی برگردم
حتی اگه کیوان دیر بیاد خونه..
حتی اگه مدام گیر بده و بچه بخواد!
برای همیشه از مجازی میرم
چون جنبه بودن تو این فضا رو نداشتم
و پام بدجور لیز خورد
خداحافظ برای همیشه..]
منتظر جوابش نموندم،سریع همه چی رو حذف کردم..🗑
📌ادامه دارد....
✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨
✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️
آری مادر!
این همان مصیبت بزرگ است
مصیبتی که در دو عالم نظیرش نیست...
مصیبت مظلومیت علی...
مظلومیت حسن...
مظلومیت حسین...
ای مردم مدینه!
مصیبت هتک حرمت اهل بیت پیامبر همان مصیبت بزرگی است
که کتاب خداخبرش را بیش از پیش داده بود
قرآنی که در خانه های تک تک شماست
و شب و روز آرام و بلند آن را میخوانید
قرآنی که گفته بود:
أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِكُمْ
محمد رسول خداست و پیش از او رسولانی بودند!
اگر او از دنیا برودشما به جاهلیت و گذشته خود برمیگردید؟
و هر کس که به گذشته و جاهلیتش رو آورد به خدا ضرری نمیرساند
و خدا پاداش سپاسگزاران را میدهد.
ای مردان بنی قیله!
آیا رواست که مرا از میراث پدرم محروم کنند و شما نظاره گر باشید؟
آیا رواست که صدای استغاثه ی مرا بشنوید و دم نزنید؟
صدای من در میان شما طنین افکنده
دعوت مرا شنیده
و از حال و روزم خبر دارید
شما از ابزار دفاع از حق چیزی کم ندارید!
عدد مردان شما زیاد است و نیرو و ابزار دارید
اما پاسخ مرا نمیدهید؟ به داد من نمیرسید؟
فریاد استغاثه مرا میشنوید و دم نمیزنید؟
شما که به شجاعت و خیر خواهی معروفید!
شمایی که نام انصار و یاور برتان نهاده شده!
شما که دست چین و برگزیده شدید چرا؟
شمایی که با عرب پیکار کردید و زخم خوردید
رنج کشیدید و با پهلوانان و جنگجویان به نام مبارزه کردید
پیوسته با ما گام برداشتید و اوامر ما را گردن مینهادید
تا جایی که اسلام به دست ما در مسیر خود افتاد
و صدای دروغ گویان کافر خاموش شد
جنگ و فتنه ارام گرفت و دین سر و سامان یافت!
و اکنون چرا بعد آنهمه تلاش و مجاهدت دم فروبسته و سرگردانید؟
چرا حق را پس از آشکار شدنش مخفی میکنید؟
چرا پیمان هایتان را که به تازگی بستید شکستید؟
مگر شما نبودید که در غدیر با علی دست بیعت دادید
و او را مولا و امیرالمونین خود خواندید؟
چرا بعد ایمانتان به شرک روی آوردید؟
این نافذ ترین و روشن ترین دلیل است برای حقانیت علی!
این فاطمه است!
دخت نبی است که میگوید علی ایمان است
و هر راهی
هر کسی
هر چیزی
جز علی شرک است!
این فاطمه است که به میان آمده تا عهد غدیر
را یاد آور شود!
وای بر مردم عهر شکن...
وای بر مردم سست عنصر...
امروز در مدینه
فردا در کوفه
و بعد در کربلا...
#قسمت_هشتم
#اعلمو_انی_فاطمه
💚✨💚✨💚✨💚✨💚
💚✨💚✨💚✨💚✨
💚✨💚✨💚✨💚
💚✨💚✨💚✨
💚✨💚✨💚
💚✨💚✨
💚✨💚
💚✨
💚
《به نام خالق عاشقی》
💚کوله بار عشق💚
#قسمت_هشتم:
🍁زهرا🍁
داشتم ناله میکردم اون دختر هنوز هم همراه من بود!
بهش میاد مهربون باشه،آخه یه دقیقه هم تنهام نذاشت..
همونجوری که اشکام میرختن بهش گفتم:م..مشکل دادا..ش من..چیه؟
=چیزی نیست انشاءالله که به زودی بهوش میاد نگران نباش...میخوای خانوادتو ببینی؟
_...آ..آره....
اون دختر بهم کمک کرد تا برم سردخونه و اونجا مامان بابارو ببینم..وقتی وارد شدم اشکام بند اومده بود.. نای راه رفتن نداشتم همون پرستار دستمو گرفت و کمکم کرد..بلاخره رسیدم..صورت بابارو بوسیدم و اشکام اومدن پایین بعدشم صورت مامان و بوسیدم!
تحمل بیشتر از این اینجا بودن رو نداشتم خیلی زود از اونجا اومدم بیرون کارم شده بود نشستن رو صندلیا و گریه کردن و ناله کردن..
یه ساعتی میشد گریه میکردم..که یه دفعه صدایی آشنا توجه منو به خودش جلب کرد!
÷زهرا باباجان عزیز من
صدای عمو حسین بود!چقدر صداش پر بغض بود..
از صندلی پاشدم و گفتم:عمو!..
با دیدن عمو انگار داغ دلم تازه شد...دستاشو باز کرد منم خودمو تو آغوش گرمش پرت کردم....گفتم:عمو!
÷جان عمو؟
_دیدید چی شد؟
÷عزیزکم گریه نکن
کنترل صدام دست خودم نبود..شروع کردم با صدای بلند گریه کردن..
1986179620.mp3
12.8M
🎧 #کتاب_صوتی
👱🏻♀ #دخترپرتقالی
✍ #یوستین_گردر
👈 #قسمت_هشتم
╦══════════════┈
╰❥⿻ @tafrihgaah⋆ ࿐ ๋ ꤫ ࣪