4_5967467843560670938.mp3
8.65M
🥀#قسمت_چهارم🥀
✨یــــــــــادت باشد✨
♢°°°°°°••♡••••♡••°°°°°°♢
@tafrihgaah
♢°°°°°°••♡••••♡••°°°°°°♢
❌کپیباذکرلینککانالآزاد❌
✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨
[ #داستان]
#قسمت_چهارم 🪴
کم کم داشت افشین و حرفاش یادم میرفت اما باز طاقت نیاوردم و سمت گوشی دویدم..!👣
همین که نت رو روشن کردم
پیامش اومد بالا..🆙
کلی پیام داده بود..!!
[سلام بانوی زیبا
خوبی؟
چرا نیستی؛نگرانت شدم!
⬅️سلاممم
کجایی
چرا نیستی...
هنوز نیومدی
از پوستت چه خبر بهتره شده ؟!
الو خانومییییی
کجایییی..
پاسخگو باش دیگه!😕
نگرانتم..
خانومی کجایی؟!
دقیقا کجایی...؟؟؟؟]
تو این مدت دوری از مجازی
افشین کاملا از ذهنم پاک شده بود..🚫
اما اون بارها و بارها به من پیام داده بود!‼️
برام عجیب بود ..😯
چرا الکی نگران من شده بود؟!
جوابش رو ندادم...
به ساعت نکشیده سر وکله اش پیدا شد!
سلاممم فرشته بانووو😍
خوبی؟
کجا بودی تو!
نمیگی آدم نگرانت میشه😢
من مردم و زنده شده ام،اونوقت تو حتی جواب سلام منم نمیدی!؟
جواب سلام واجبه ها خانوم خانوما..
سلام رو تایپ کردم⌨
اما دستم بشدت می لرزید..
سلام، سلان تایپ شده بود..
خندید گفت:سلام یا سلان؟😂
_ببخشید سلام!
+خدا ببخشه😉
خب تعریف کن، کجا بودی که نبودی؟!
داروها رو پوستت خوب عمل کرده؟
_بله پوستم بهتر شده؛ممنون از شما.🙏
+خب خوشحالم که تونستم برات کاری انجام بدم
[هر چی من خشک و رسمی حرف میزدم
افشین خیلی راحت بود؛انگاری این طرز صحبت براش عادی بود..]
_عذر میخوام افشین خان،اما من باید شما رو بلاک کنم!
+عه من تازه کلی ذوق کردم که بالاخره اسممو صدا زدی
گند زدی به حالم که...
_ببینید من متاهلم!شما هم متاهل هستید
ضرورتی برای صحبت کردن ما با هم وجود نداره!☹️
تا الانم اشتباه کردم پاسخگوی شما بودم!
افشین زبون چرب و نرمی داشت
میدونست چه طوری حرف بزنه تا طرف مقابل رو متقاعد کنه...
انقدر گفت و گفت تا مجاب شدم که بلاکش نکنم!!!😞
قول داد دیگه نیاد دایرکت مگر اینکه من سوالی داشته باشم.
مدتی که گذشت؛اومدنای افشین دوباره شروع شد..
بارها و بارها با دلیل و بی دلیل میومد سراغم..
از زندگیش میگفت💬
از همسرش،از اختلاف سلیقه های کوچیکی که با هم داشتن..🔺🔻
از مادر زنش که مدام تو زندگی زناشویی شون دخالت میکرد..⚠️
یه جورایی من شده بودم صندوقچه اسرار افشین..!
گاهی بهش راهکار میدادم..🔖
گاهی ام فقط و فقط گوش شنوای درد و دلش بودم..👂
📌ادامه دارد...
✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨
✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️
💚✨💚✨💚✨💚✨💚
💚✨💚✨💚✨💚✨
💚✨💚✨💚✨💚
💚✨💚✨💚✨
💚✨💚✨💚
💚✨💚✨
💚✨💚
💚✨
💚
《به نام خالق عاشقی》
💚کوله بار عشق💚
#قسمت_چهارم:
🍁زهرا🍁
دیگه حرفی نزدم و سکوت کردم بلاخره بعد از ۱ روز رسیدیم رفتیم هتل سوار آسانسور شدیم و رسیدیم به اتاقمون امیر درو باز کرد و رفتیم داخلش
خودمو پرت کردم رو تخت ساعت ۸ صبح بود نفهمیدم کی خوابم برد.
۵ ساعت بعد
_چشامو باز کردم به بدنم کش و قوسی دادم و با جای خالی امیر روبه رو شدم..رفتم سرویس بهداشتی کارای مربوطرو انجام دادم مسواک زدم صورتمو شستم و رفتم چمدونم باز کردم و شونه رو دراوردم و روبه روی اینه رفتم خواستم شونه رو روی سرم بزارم ک فهمیدم ی برگه چسبونده شده ورش داشتم نوشته بود:
《سلام زهرا جانم بیدار میشی منو مامان و بابا نیستیم رفتیم مزار شهدا دلم نیومد بیدارت کنم کاری داشتی زنگ بزن فدات شم...امیر 》
تودلم قربون صدقش رفتم...موهامو شونه کردم آرایشمو پاک کردم بخاطر مامان و بابا و محبتاشون قبول کردم با خودم چادر بیارم..گوشیمو در اوردم و شماره ی امیرو گرفتم یه بوق..دو بوق سه بوق...۴ بوق...۵ بوق....مشترک مورد نظر جوابگو نمیباشد
ای بابا این داداش ماهم دوباره رو بیصداش گذاشته..
به بابا زنگ زدم خاموش بود مامانم هم خاموش بود داشتم نگران میشدم...که گوشیم زنگ خورد شماره ی امیر نمایان شد
_الو امیر خوبی؟چرا جواب نمیدی؟؟؟امیررر
+سلام خانم
_متعجب از اینکه یکی دیگه پشت خط بود گفتم:ب..ببخشید..ش.شما؟
+من از بیمارستان تماس میگیرم.
داد زدم:
_بیمااارستانننن؟؟؟؟
+بله لطفا اروم باشید!این مشخصاتی که میگم یه آقایی چشم آبی یه پیرهن سفید و شلوار پارچه ای تنشه چیتون میشه؟
_ب..برادرمه
+ایشون با یه خانوم و آقای دیگه ای تو ماشین بودن اون خانم و آقارو میشناسید؟
_..ب..بله با..باو..م...م..امانم
+متاسفانه تصادف کردن
_چی.؟؟؟؟....اشکام بی اختیار میرختن رو صندلی نشستم و داد زدم..کدومممممم بیمارستانننننننن
+اروم باشید بیمارستان.....
_م...یام ا..لان...و قطع کردم
1954282304.mp3
9.9M
🎧 #کتاب_صوتی
👱🏻♀ #دخترپرتقالی
✍ #یوستین_گردر
👈 #قسمت_چهارم
╦══════════════┈
╰❥⿻ @tafrihgaah⋆ ࿐ ๋ ꤫ ࣪